چون کوه، ایستادی
به نخل های بی سرت فکر می کنم که گلوله های ستمگر
را تاب آوردند و از پا نیفتادند.
به مردان و زنان دلیرت می اندیشم که دیوار محاصره را
درهم شکستند و از هر ذره خاکت، خورشیدی برآوردند.
به تو فکر می کنم و حماسه ات را بر دروازه های
استقلال، اشک شوق می ریزم.
ایستادی؛ آنچنان که کوه، توفان های هرزه گرد را.
خشت خشت جانت، بانگ تکبیر شد و فریادهای سرمست
متجاوزان را تکه تکه بر زمین ریخت.
ایستادی و آموختی مان که بر پنجره های شکسته نیز
آفتاب طلوع می کند. نامت، تا همیشه آذین عزتمان باد!
معصومه داوودآبادی
نظرات شما عزیزان: