داستان ابوعلی سینا و باسن دختر لگن شکسته را در بخش داستان های کوتاه مجله مراحم بخوانید.
ابوعلی سینا یکی از پزشکان بزرگ ایرنی بود که آوازه جهانی داشت و در زمان خود بیماری هایی را درمان میکرد که سالهای لاعلاج بود و قربانی های زیادی را میگرفت.
این پزشک نامدار ایرانی با داروهای گیاهی بسیاری از بیماری ها را درمان میکرد و با دستورالعمل هایی که هنوز هم در دنیای پزشکی مورد استفاده قرار میگیرد به معالجه بیماران میپرداخت.
داستان زیر یکی از اقداماتی است که برای درمان یک بیمار انجام داده که هوش و ذکاوت او را نشان میدهد.
داستان ابوعلی سینا و باسن دختر
گویند در زمان های دور دختر یکی از پادشاها در هنگام اسب سواری از روی اسب می افتد و لگنش از جا در میرود!
پدرش همه پزشکان را برای درمان لگن دخترش به نزد او می اورد و این ختر اجازه نمیدهد که هیچکدام از آنها به باسنش دست بزنند.
پدر و مادرش هرچقدر به او میگویند که ای دخترم طبیب به بیمارانش محرم است اجازه بده تا تورا درمان کنند و از خانه نشینی خلاص شوی ولی این دختر مخالفت میکرد و اجازه این کار را به هیچ پزشکی نمیداد.
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم.
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟
حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند…
از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند.
شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود
دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..
خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد
به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند.
همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم ابوعلی سینا را اطاعت کنند.
بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.
ابوعلی سینا سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.
همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..
گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود
حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند.
شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد.
حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر شنیده میشود.
جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.
حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به ابوعلی سینا میشود.
منبع : مجله مراحم
نظرات شما عزیزان: