تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8117
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 87343
بازدید ماه : 140621
بازدید کل : 10532376
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 15 / 12 / 1394

 


سوال

چرا قرآن را قرآن نامیدند؟

 

پاسخ

درباره علت و انتخاب اوصاف و اسامی قرآن، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. مفسّر بزرگ، ابوالفُتوح رازی (م 552 ق) در مقدمه کتاب تفسیرش، برای قرآن 43 نام آورده است. «حَرالِّی» یکی از دانشمندان بزرگ علوم قرآنی، کتابی در این باره نوشته و در آن، نود اسم یا وصف برای قرآن ذکر کرده است. هر یک از اسم های قرآن، به ابعاد ویژه ای از عظمت وجودی معجزه ابدی خاتم پیامبران دلالت دارد. بعضی از اسامی این کتاب آسمانی عبارتند از: قرآن، فرقان، نور، بصائر، ذکر، رحمت، شفاء، حکیم، مجید، مبارک، مُهَیْمِن، عظیم، برهان ونور

«قرآن» مشهورترین نام کتاب آسمانی ما مسلمانان است. این واژه، به معنای خواندن است و در آغاز، به صورت وصفی برای کتاب آسمانیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کار رفته، ولی به تدریجْ اسم خاصّ آن شده است. درباره علت نام گذاری این کتاب با واژه قرآن گفته اند:

این وصف از این رو است که خداوند این کتاب را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوانده است؛ هم چنین این کتابْ مرتبه ای از کلام الهی است و چون مرتبه اعلا و مقام حقیقیِ آن بسی بالاتر از آن است که در قالب لفظ بگنجد، خداوند بر مردم منّت نهاده و آن را به اندازه ای که به صورت الفاظ خواندنی درآید، تنزل داده است تا مردمان معانی آن را درک کنند.[1]

منابع و مآخذ[2]



[1]  گلبرگ :: مرداد 1382، شماره 41 

[2] 1. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، بهاءالدین خرمشاهی، ج 2، انتشارات دوستان و ناهید، چ 1، پاییز 1377.

2. سروش آسمانی سیری در مفاهیم قرآنی، کاظم محمدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ 1، تابستان 1381.

3. علوم قرآنی، آیت اللّه معرفت، مؤسسه فرهنگی انتشارات التمهید، چ 1، بهار 1378.

4. قاموس قرآن، آیت اللّه سید علی اکبر قریشی، دارالکتب الاسلامیه، چ 8، سال 1361.

5. قرآن در قرآن، عبداللّه جوادی آملی، مرکز نشر اسراء، چ 1، بهار 1378.

6. قرآن شناسی، آیت اللّه مصباح یزدی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی رحمه الله ، چ 2، بهار 1380.

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 14 / 12 / 1394

داستان شانس و ایثار

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

 وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟

شاید هر کدام از ما بارها این داستان را خوانده باشیم و در موردش فکر کرده باشیم. خیلی از ما به شانس اعتقاد داریم و در خیلی از قسمتهای زندگی خودمان آنرا دخیل می دانیم، ولی آیا واقعا شانس وجود دارد؟ آیا واقعا انسان به آن حد از دانایی رسیده که بتواند به تمام جوانب زندگیش احاطه داشته باشد؟

خیلی از ما اتفاقاتی در زندگی خود داشتیم که با خوشی آنرا از خوش شانسی خودمان دانستیم و با سرخوشی از آن به عنوان شانس یاد کردیم ولی همان اتفاق بعدها ضررهای بسیار زیادی به ما زده است و همان خنده ها را به ماتم تبدیل کرده است و همچنین بوده اتفاقاتی که از نظر ظاهری برای ما بد بوده اند اما برای ما خیر زیادی در آن نهفته بوده است.

پس برای ما دانستن اینکه چه جیزی شانس است و چه چیزی بدشانسی خیلی دشوار می باشد. باید مسلط به زمان آِینده نیز باشیم ولی آیا چنین قدرتی  داریم؟

شاید بهتر باشد در مقام رضا باشیم و آماده برای قبول آنچه که از قدرت بشری بالاتر است که اگر بدهد رحمت کرده است و اگر ندهد  لطف کرده است. در دادن و ندادن او مهربانیش نهفته است و خواسته اش بر تمام دنیا مقدم است.

آورده اند که عارفی به درویشی رسید، از درویش پرسید اگر خداوند روزی دهد چه می کنی و اگر ندهد چه می کنی؟

درویش گفت: اگر دهد شکر میکنم و اگر ندهد صبر می کنم.

عارف گفت: پس مقام تو با سگ برابر است زیرا که سگ نیز اگر چیزی صاحبش به او دهد دمش را تکان میدهد و تشکر میکند و اگر ندهد بر زانو می نشیند و صبر میکند.

درویش پرسید: اگر اینچنین است پس تو چه می کنی؟

عارف پاسخ داد: اگر ندهد شکر میکنم و اگر بدهد ایثار

 

داستان سلطان بایزید بسطامی

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

می گویند که پادشاه وقت آنقدر به وجود و شخصیت جناب حضرت بسطامی احترام و عقیده خاصی داشته که به اصطلاح لیوان آب و یا لقمه نان را بدون حضور آنجناب نمی خورده و همیشه سلطان بایزید بسطامی ازین روحیه نیک شخص پادشاه و همچنان از بی صبری نفس خود بکلی به عذاب بوده خصوصاً در وقت نزدیک شدن صبحانه و شام.

روزی سلطان بایزید در عالم اسرار بحضور خداوند بزرگ به عرض و نیاز بود که در همین اثنا نفس آنجناب میگفت که با یزید در این کلبه درویشی بجز از وظیفه نمودن کار دیگری نداری؟ برو که برویم در قصر شاهی که همه و همه منتظر قدمهای تو بوده تا در آنجا شاد باشیم، زود باش وظیفه را ترک کن ای مرد ساده این کار ها چندان فایده ای ندارد ـ

خلاصه اینکه اعصاب آن مبارک بی اندازه خراب شده و یک مشت محکم در بالای شکم خویش کوبید و گفت: ای نفس شیطان صفت من اینک وظیفه خود را ترک نموده، خوشحال شدی؟ از همین لحظه به بعد اگر خوردن نان پادشاهی را برایت حرام نساختم من بایزید نباشم ـ

با همین حال سلطان با تغیر قیافه از کلبه درویشی خود بیرون آمد و به محله ای رفت که در آن محله زن رقاصه و آواز خوانی زندگی می کرد. خانه زن رقاصه را پیدا کرد و درب خانه زن رقاصه را زد که لحظه بعد زن رقاصه در خانه خود را با عجله و خوشی تمام باز کرده فکر می نمود که شاید  دعوت محفل عروسی و یا شب نشینی باشد ـ

زمانیکه چشم رقاصه به چشمان جناب حضرت سلطان بایزید افتاد فوراً خود را در قدمهای آنجناب انداخته عرض نمود: ای سلطان بایزید من بد کرده ام دیگر رقاصه گری نمی کنم ، قربانت شوم مرا این بار ببخش ـ

سلطان بایزید با هر دو دست خود از بازوان زن رقاصه محکم گرفته و آنرا از روی زمین بلند نموده گفت: ای زن رقاصه من بخاطر این به عقب دروازه خانه ات نیامدم که مانع کار های شخصی تو شوم . بلکه بخاطر این آمدم تا مرا کمک کنی و یقین کامل  دارم که جز تو کس دیگری نیست که مشکل مرا حل کند .

زن رقاصه گفت: ای جناب بزرگوار با دیدن شما چشمانم روشن شده و خودم و اولادهایم فدایت . هر فرمانیکه باشد آنرا به قیمت جانم برایتان انجام میدهم ـ

سلطان بایزید گفت: ای زن پس در اینصورت حرف مرا دقیق گوش کن! این تسبیح را که در دستم می بینی تحفه قیمتی شخص پادشاه بوده که برایم لطف نموده، اینرا تو بگیر و نزد خویش نگهدار، من فردا بمنظور صرف صبحانه نزد پادشاه میروم و تو آنجا آمده با داد و فریاد های بلند بگو که ای شاه همین شخصی که در پهلوی شما نشسته دیشب تا به صبح  همبستر بوده زمانیکه پول خود را از نزدش مطالبه نمودم در عوض این تسبیح را برایم گرویی گذاشت و رفت .

با شنیدن چنین موضوعی زن رقاصه خود را در قدم های سلطان انداخته و گفت: ای سلطان بایزید چه میشنوم؟ نمی دانم که خوابم یا بیدار؟ من کور شوم که چنین کار بدی را در حق شما انجام دهم ـ

سلطان بایزید گفت: ای زن من امروز برای این دم خانه تو آمدم که باید مرا کمک کنی و گر نه من از دست این نفس شیطانی لعین برباد میشوم .

هر قدر که زن رقاصه گریه و زاری نمود که شاید سلطان بایزید از عزم خود منصرف شود اما نشد و بالاخره ناچار شده تسبیح را از دست آن مبارک گرفته و بداخل خانه خود رود .

فردا صبح جناب سلطان غرض صرف نمودن صبحانه در پهلوی شخص پادشاه نشسته بود که در همین اثنا از عقب دروازه قصر شاهی یک آواز گریه بگوش شخص پادشاه رسیده که میگوید انصاف و عدالت نیست من نتوانم با پادشاه صحبت کنم فقط برای اینکه من یک رقاصه ام. پادشاه گفت: بروید ببینید که در عقب دروازه چه کسی گریه می نماید .

لحظه بعد محافظین آمده و گفتند که در عقب دروازه یک زن رقاصه ایستاده و فریاد میزند و میگوید انصاف نیست ، عدالت نیست من عرض دارم که میخواهم آنرا به شخص پادشاه بگویم .

پادشاه دستور داده گفت: : بروید آن زن را اینجا بیاورید !

خلاصه اینکه زن رقاصه با حالت گریه و زاری عرض نمود و گفت: ای پادشاه عادل من یک زن مقبول و بیوه هستم که بخاطر پیدا نمودن یک لقمه نان برای اولادهایم در محفلهای عروسی و شب نشینی مردمان این شهر آوازه خوانی و رقاصه گری مینمایم .

چند شب قبل شخص بسیار  با عزتی بخانه من آمده و خواهش یک شب همبستر شدن را  پیشنهاد نمود . از اینکه من هم پول نفقه اولادم را نداشتم ناچار شده پیشنهاد موصوف را قبول نمایم. از سر شب تا به صبح چندین مرتبه از وجودم کام دل خود را حاصل نموده بعد از اینکه صبح از خواب بیدار شدیم برایش گفتم که مبلغ تعیین شده را بدهد . در پاسخ برایم گفت: که همین حالا پول ندارم فردا صبح برایت میاورم . پادشاه گفت: که این آدم بد قول و صاحب رسوخ که بوده که آن قابل مجازات میباشد ؟

زن آوازه خوان گفت: این آدم بد قول در نزدیک شما نشسته است ـ

پادشاه در چهار طرف خود نگاه نمود دید که کسی جز سلطان بایزید نیست از آنجاییکه میدانست که سلطان بایزید اهل این کار نیست گفت: ای زن در اینجا کسی نیست ؟

زن رقاصه عرض نمود: ای پادشاه عادل همان شخصی که در پهلوی شما نشسته، از طرف روز به اصطلاح پیش شما و مردم ملنگ بوده و از طرف شب پلنگ است ـ

پادشاه گفت: در پهلویم جناب مبارک حضرت سلطان بایزید می باشد . زن گفت: بلی من همین شخص را میگویم که از سر شب تا به صبح مرا در بغل خود گرفته و چندین مرتبه کام دل اش را حاصل نموده است.

شخص سلطان با عصبانیت گفت: ای زن بد کاره زود بگو که تو چه سندی داری در غیر آن همین حالا تو را خواهم کشت ؟ زن رقاصه همان تسبیح قیمتی آن مبارک را از جیب خود کشیده و بدست شخص پادشاه داده گفت: که اینست سند من ـ

زمانیکه چشم پادشاه به تسبیح خودش افتاد سخت متاثر شد و فوراً بطرف شخص سلطان بایزید نگاه کرده گفت: سلطان بایزید موضوع از چه قرار است ؟

آنجناب هیچ چیزی نگفته باز هم پادشاه سوال خود را تکرار نموده و گفت: ای سلطان بایزید من شما را میگویم سوال مرا جواب ندادی تا بدانم که قضیه از چه قرار است؟

بازهم جناب بایزید بطرف پایین نگاه نموده و چیزی نگفت. در همین اثنا شخصی پادشاه سخت عصبانی شده و به موظفین امر نموده و گفت: این مرد فریبکار را از همین جا با مشت و لگد زده و از زینه های قصر بیرون اندازید . و به مقدار هفت کیلو استخوان مرده جانوران حمیل را حلقه ساخته در گردنش آویزان نمایید و توسط اشخاص جارچی و همچنان طبل و دهل در بین شهر و بازار بگردانید و این چهره پیر روحانی را به مردم معرفی نمایید تا اینکه تمام مردم شهر و اطراف بدانند که اینست شخصیت جناب سلطان بایزید که در روز ملنگ و شب پلنگ می باشد ـ

بهر صورت هرکسی به نوبت خویش آن مبارک را لت و کوب نموده واز زینه های قصر پایین انداخته و هر ضربه که آن مبارک از دست سپاه پادشاه میخورد آنجناب با نفس خود میگفت: که دو لقمه نان پادشاه را میخوری حالا خوردن نان را برایت حرام ساختم  یا نه؟

خلاصه اینکه دستور شاه را اجرا نمودند و هر کسی به خیر خویش ایشان را لگد میزد . در حالیکه از گوشه های دهن آنجناب خون جاری بود روی خود را بطرف آسمان بالا نموده و گفت: خداوندا خوب شد که من از دست نفس لعین خود خلاص شدم و حالا دیگر این حمیل و طوق خجالتی را تا به وقت مرگ از گردنم دور نمی سازم ـ

در همین اثنا از حضور حضرت پرورد گار عالم برایش الهام شد که ای بایزید استخوانهای طوق گردن خود را میفروشی ؟

در حالیکه آنجناب سخت مجروح بود و از جانب دیگر قدرت و توان صحبت نمودن را هم نداشت هیچ جواب نداد. لحظه بعد باز هم از طرف خداوند بزرگ برایش الهام شد کهای سلطان بایزید جواب نگفتی طوق استخوانهای گردن خود را میفروشی که من خوب خریدار هستم ؟

در حالیکه از یک طرف آن مبارک از دست نفس لعین خویش سخت عذاب کشیده و از جانب دیگر سخت جلالی شده  بطرف بالا نگاه نموده و گفت: خداوندا تو استخوانهای  طوق گردن مرا نمی توانی بخری ؟

دو باره برایش الهام شد که ای بایزید تو نمی دانی که شهنشاه و سلطان هردو جهانم ؟

به هر قیمتی که  استخوانهای طوق گردن خود را می فروشی من خریدارم ؟

در همین موقع جناب بایزید گفت: خداوندا قیمت استخوانهای طوق گردنم صرف نظرنمودن تمام گناه های امت حضرت محمد رسول الله بوده و بس ـ

برایش الهام شد که ای بایزید یک قسمت از گناه های امت محمد خود را بخشیدم. طوق گردن خود را بشکن! آن مبارک گفت: که خداوندا قبول ندارم تا اینکه تمام گناه های امت حضرت محمد (ص) را نبخشید.

از جانب پروردگار عالم  الهام شد که ای سلطان بایزید من قادر هستم که همه را معاف نمایم وعده میدهم که یکی از امت حضرت محمد (ص) در دوزخ نباشد . و لیکن در این کار اسراری بوده و هست که جز من کسی آنرا نمیداند. همین قدر صبر کن که در روز محشر من قاضی شوم و حضرت محمد (ص) شفایتگر.

حالا بخاطر کشیدن استخوانهای طوق گردنت من سه قسمت از گناهان امت محمد، پیغمبر برحق خود را بخشیدم دور کن این طوق استخوان را از گردنت !

خلاصه اینکه آنجناب طوق گردن خود را دور نمود و  بقدرت خداوند بزرگ آثار و علایمی از ضربه خوردگی در وجود مبارک شان باقی نماند . در همین موقع متوجه شده که شخص پادشاه با هزاران نفر دیگر بهمراه همان زن رقاصه با سرلوچ و پای لوچ آمدن و مستقیماً خود را روی قدمهای جناب حضرت بایزید انداخته و معذرت خواستند ـ

جناب سلطان بطرف زن رقاصه نگاه نمود و گفت: ای زن آواز خوان تو چرا راز مرا فاش کردی من از تو خواهش نموده بودم چرا این کار را کردی؟  میخواهی که از دست این نفس لعین خود باز هم درعذاب باشم ؟

زن رقاصه گفت: قربانت شوم، ای حضرت بایزید من در همان ابتدا که خواستم این مطلب را بگویم ترسیدم که پادشاه مرا بکشد ولی دیگر طاقت نیاورده و نتوانستم  واقیعت را برای شخص سلطان نگویم.

آنجناب روی بطرف شاه کرد و گفت: ای پادشاه من در همینجا خوش هستم و جای دیگری نمی روم.

همه حاضرین در گریه و زاری شدند و گفتند یا مبارک شما ما را عفو نکردید که با ما نمی آیید ؟

خلاصه اینکه آنجناب گفتند : در آنصورت من همراه شما می آیم که هیچ وقت در قسمت صرف نمودن غذا مزاحم من نشوید و من در همان کلبه درویشی خوش زندگی کنم ـ

به هر صورت شخص پادشاه قبول نمود و به اتفاق در همان کلبه درویشی خویش رفتند و از طرف دیگر شخص پادشاه چندین کیسه سکه طلا را به زن رقاصه بخشید تا دست از آواز خوانی و رقاصه گری بردارد و توبه نموده در خدمت جناب سلطان بایزید قرار گیرد.



داستان دعای جنید بغدادی

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

گویند وقتی پیرزنی به نزد جنید آمد و گفت: مدتی است پسرم رفته است و خبر او منقطع شده و بیش از این بر فراق او صبر نتوانم کرد.

جنید گفت: علیک بالصبر.

پیرزن پنداشت که او را گفت: بر تو باد که صبر خوری. به بازار رفت و شکسته ای بداد و قدری صبری تلخ(آلوئه ورا امروزی) بستد و به خانه آورد و آنرا  حل کرد و بخورد، دهن او بسوخت و امعای او از آن تلخی ریش شد.

 پس بیچاره ضعیف و بی طاقت به نزد شیخ آمد و گفت: خوردم.

 شیخ او را گفت: تو را گفتم صبر کن نه صبر خور.

پیرزن چون این بشنید، بر سر و روی زدن گرفت و گفت: مرا بیش از این طاقت صبر نیست. شیخ روی به آسمان کرد و لب بجنبانید، گفت: رو، که پسر تو به خانه رسیده است.

پیرزن به خانه آمد. پسر خود را دید که آمده بود. پس به خدمت شیخ آمد و گفت: تو به چه دانستی که پسرم آمده است؟

گفت: بدان که چون اضطراب تو بدیدم، دانستم که هر آینه دعا اجابت کند، که او فرموده است : امن یجیب المضطر اذا دعا؟ پس دعا کردم و به اجابت یقین داشتم.

 


 

داستان شیخ ابوالحسن خرقانی

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که،
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از “رحمت” تو می‌دانم و از “بخشایش” تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من

دیدار ابن سینا و شیخ ابوالحسن


ابوعلی سینا بسیار مشتاق دیدار شیخ خرقانی بود و بر اثر این اشتیاق به خرقان رفت. شیخ در خانه نبود. ابوعلی از همسر بدخو و بد زبان شیخ پرسید که او کجاست؟ زن هم دشنام هایی نثار شیخ ابوالحسن کرد و گفت: به کوه رفته تا هیزم بیاورد. ابن سینا هم در جهت کوه و مسیر شیخ به راه افتاد. از دور مردی را دید که پشته ای هیزم بر شیری بار کرده و می آورد.
چشم ابوالحسن که بر ابن سینا افتاد، بی هیچ پرسشی گفت: تا بار چنان گرگی را تحمل نکنی، این شیر بار تو را برنخواهد داشت.
نقل است که دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی باعث دگرگونی احوال و افکار ابن سینا شد و او از عالم فلسفه به قلمرو عرفان روی آورد.

داستان کرامت

آورده اند که در مجلس خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت. شیخ گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست. چنان که دو برادر بودند ومادرپیری داشتند. یکی از آن دو پیوسته خدمتمادرمی کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود. یک شب برادر عابد را در سجده ، خواب ربود. آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند. گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمتمادرمشغول بوده است، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد ، آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند،مادربدان محتاج.

 گويند شيخ ابوالحسن خرقاني بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر كس كه درين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد.چه آن كس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد. »

 

داستان شیخ صنعان_قسمت اول

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

شیخ صنعان پیر صاحب کمال و پیشوای مردم زمان خویش بود و قریب پنجاه سال در کعبه اقامت داشت. هرکس به حلقه ی ارادت او درمی‌آمد از ریاضت و عبادت نمی‌آسود. شیخ خود نیز هیچ سنّتی را فرو نمی‌گذاشت و نماز و روزه ی بی‌حد به‌جا می‌آورد. پنجاه بار حج کرده و در کشف اسرار به مقام کرامت رسیده بود.

چنان اتفاق افتاد که شیخ چندین شب در خواب دید که از کعبه گذارش به روم افتاده و در برابر بتی سجده می‌کند. از این خواب آشفته گشت و دانست که راه دشواری در پیش دارد که جان به‌در بردن از آن آسان نیست. اندیشید که اگر به‌هنگام در این بی‌راهه قدم نهد راه تاریک بر وی روشن گردد و اگر سستی کند همیشه در عقوبت و شکنجه خواهد ماند. آخرالامر به رفتن مصمم گشت و مطلب را با مریدان در میان گذاشت و گفت باید زودتر قدم در راه بنهم و عزم سفر روم کنم تا تعبیر خوابم معلوم گردد. یاران در سفر با وی همراه گشتند و به خاک روم قدم گذاشتند و همه‌جا سیر می‌کردند تا ناگهان در ایوانی دختر ترسائی دیدند چون آفتاب درخشان،دختر چون نقاب سیاه از چهره بر گرفت آتش به جان شیخ انداخت و عشقش چنان او را از پا درآورد که هر چه داشت سربسر از دست داد. حتی ایمان و عافیت فروخت و رسوائی خرید. عشق به‌حدّی بر وجودش چیره شد که از دل و جان نیز بیزار گشت.
چون مریدان، او را به این حال زار دیدند حیران و سرگردان برجای ماندند و از پی چاره ی کار برآمدند. اما چون قضا کار خود کرده بود هیچ پندی اثر نداشت و هیچ دارویی دردش را درمان نمی‌کرد. تا شب همچنان چشم بر ایوان دوخته و دهان باز مانده باقی ماند. شب نه یک‌دم به‌خواب رفت ونه قرار گرفت. از عشق به خود می‌پیچید و زار می‌نالید، شب چنان به نظرش دراز می‌آمد که گویی روز قیامت است یا خورشید تا ابد غروب کرده است. نه صبری داشت تا درد را هموار کند و نه عقلی که او را به حال خویش برگرداند؛ نه پایی که به کوی یار رود و نه یاری که دستش گیرد:

          رفت عقل و رفت صبر و رفت یار     این چه در دست این چه عشقست این چه کار؟

 مریدان به گردش جمع شدند و به دلداریش زبان گشودند و هر یک راهی پیش پایش گذاردند. اما شیخ با استادی به هر یک جواب می‌گفت:

همنـشیـنـی گفت ای شیــخ کبــار

خیز و این وسواس را غسلی برآر

شیخ گفتـــا امشـب از خون جگـر

کـرده‌ام صد بار غسل ای بـی‌خبر

آن دگر گفتا که تسبیحت کجـاست

کـی شود کار تو بی‌تسبیـح راست

گفت آن را مـن بیفکنــدم ز دسـت

تــا توانــم بر میــان زنـــار بست

آن دگــر گفتـا پشیمـانیـت نیـست 

یـک نفس درد مسلمــانیـت نیسـت

 

گفت کس نبود پشیمان بیش از این 

که چرا عاشق نگشتم پیش از این

 آن دگــر گفتش کـه دیـوت راه زد

تیــر خذلان بر دلــت نــاگــاه زد

گفت دیـوی کـــو ره مـــا می‌زنـد

 گو بزن، الحق کــه زیبــا می‌زنـد

آن دگــر گفتــا که با یـاران بساز 

تـا شویم امشب به سوی کعبـه بـاز

 گفت اگــر کعبه نبــاشد دیر هست 

هوشیــار کعبه شد در دیـر مســت

چون هیچ سخن در او کارگر نیامد یاران به تیمارش تن در دادند و با دلی خونین به انتظار حادثه نشستند.روز دیگر شیخ معتکف کوی یار شد و با سگان کویش همطراز گشت و از اندوه چون موی باریک شد. عاقبت از درد عشق بیمار گشت و سر از آن آستان بر نگرفت و آنقدر خاک کویش را بستر و بالین ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت: «ای شیخ کجا دیدی که زاهدان در کوی ترسایان مقیم شوند؟ از این کار درگذر که دیوانگی بار می‌آورد.» شیخ گفت: «ناز و تکبر به یک سو نه که عشقم سرسری نیست، یا دلم را باز ده یا فرمان ده تا جان بیفشانم.

 دختر با سخنی پاسخ داد که: «ای پیر خرفت گشته! شرم‌دار که هنگام کفن و کافور تست، نه زمان عشقی‌ورزی! با این نفس سرد چگونه دمسازی می‌کنی و با این پیری عشق‌بازی؟» شیخ از سرزنش دختر دل از جای نبرد و همچنان با او از غم عشق سخن راند. دختر گفت اگر راستی در این کار ایستاده‌ای نخست باید دست از اسلام بشویی تا هم‌رنگ یار خویش بشوی.

چون شیخ به این کار تن در داد دختر او را به قبول چهار چیز دعوت کرد: از او خواست که پیش بت سجده کند و قرآن را بسوزاند و خمر بخورد و چشم از ایمان بربندد... 

                                                                                             ادامه دارد...

 



داستان شیخ صنعان_قسمت دوم

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .  

شیخ از آن چهار شرط می‌خوارگی را برگزید و از سه شرط دیگر سر باز زد، دختر او را به دیر برد و جام می به دستش داد. شیخ که مجلس را تازه دید و حسن میزبان را بی‌اندازه، عقل از کف داد و جام می از دست یار گرفت و نوش کرد. عشق و شراب چنان او را بی‌خود کرد که هر چه می‌دانست از مسائل دین و آیات قرآن از یاد برد و جزء عشق دلبر چیزی در وجودش باقی نماند و چون به‌کلی بی‌خویش گشت و از دست رفت خواست تا دستی بر گردن یار بیفکند. دختر او را از خویش راند و گفت: «عاشقی را کفر باید پایدار.» اگر در عشقم پایداری باید کیش کافران را اختیار کنی تا بتوانی دست در گردنم بیندازی و اگر اقتدا نکنی این عصا و این ردا.

شیخ که عشق جوانی و می کهنه او را در کار آورده بود چنان شیدا و مست گشته و طاقت از دست داده بود که یکبارگی به بت‌پرستی تن درداد و حاضر شد پیش بت مصحف بسوزاند.

          دخترش گفت این زمان شاه منی     لایق دیدار و همراه منی

 ترسیان از این‌که چنان زاهد و سالکی را به طریق خویش آوردند خشنود گشتند و او را به دیر خویش رهبری کردند و زنار بر میانش بستند. شیخ یکباره خرقه را آتش زد و کعبه و شیخی را فراموش کرد. عشق ترسازاده ایمانش را پاک شست و بت‌پرستیدنش واداشت و چون همه چیز را از دست داد روی به دختر آورد و گفت:

          خمر خوردم بت پرستیدم ز عشق     کس ندیدست آن‌چه من دیدم ز عشق

قریب پنجاه سال را روشن در پیش چشم داشتم و دریای راز در دلم موج می‌زد تا عشق تو خرقه بر تنم گسست و زنار بر میانم بست. اکنون تا چند مرا در جدایی خواهی داشت؟»

دختر گفت: «آن‌چه گفتی راست است. اما ای پیر دل‌داده! می‌دانی که کابین من گران است و تو فقیری. اگر وصل مرا می‌خواهی باید سیم و زر فراوان بیاری و چون زر نداری، نفقه‌ای بستان و سر خویش گیر و مردانه، بار عشق مرا به دوش بکش.»

شیخ گفت: «ای سیمبر سرو قد! چه نیکو به عهد خویش وفا می‌کنی! هر دم به نوعی از خویش می‌رانیم و سنگی پیش پایم می‌نهی. چه خون‌ها از عشقت خوردم و چه چیزها در راهت از دست دادم. همه ی  یاران از من روی برگرداندند و دشمن جانم شدند:

          تو چنین، ایشان چنین، من چون کنم     چون نه دل باشد نه جان، من چون کنم 

دل دختر بر او سوخت و گفت حال که سیم و زر نداری باید یک سال تمام خوکبانی مرا اختیار کنی تا پس از آن عمر را به شادی بگذرانیم. شیخ از این فرمان هم سر نتافت و خوکبانی پیش گرفت. یاران چون این شنیدند مات و حیران شدند و عزم کعبه کردند. از آن میان کسی نزد شیخ شتافت و گفت: «فرمان تو چیست؟ یا از این راه برگرد و با ما عزم سفر کن یا ما نیز چون تو ترسائی گزینیم و زنار بر میان بندیم یا چون نتوانیم تو را در چنین حال ببینیم از تو بگریزیم و معتکف کعبه شویم.»

شیخ گفت: «تا جان در بدن دارم از عشق ترسا دختر بر نگردم و چون شما خود اسیر این دام نگشته‌اید و از رنج دلم آگاه نیستید همدمی نتواند کرد. ای رفیقان! به کعبه برگردید و به آن‌ها که از حال ما بپرسند بگویید که شیخ با چشم خونین و دل زهرآگین عقل و دین و شیخی از دست داد و اسیر حلقه ی  زلف ترسا دختری گشت.» این سخن گفت و از دوستان روی برتافت و نزد خوکان شتافت.

یاران با جان سوخته و تن گداخته به کعبه بازگشتند. شیخ در کعبه یاری شفیق داشت که به هنگام سفر او حاضر نبود. چون برگشت و جای از شیخ خالی دید حال او را از مریدان پرسید. ایشان آن‌چه دیده بودند، از عشق او به دختر ترسا و زنّار بستن و خمر خوردن و بت‌پرستیدن و خوکبانی کردن، حکایت کردند. چون مرید آن قصه را تمامی شنید زاری در گرفت و یاران را سرزنش کرد که: «شرمتان باد از این وفاداری! چه شد که به آسانی دست از او برداشتید و تنهایش گذاشتید و چون او را در کام نهنگ دیدید جمله از او گریختید.» یاران گفتند: «چنان کردیم، اما چون شیخ از یاری ما سودی ندید صلاح خود را در آن دانست که از ما جدا شود و همه را به کعبه برگرداند.» مرید گفت: «بایستی به درگاه حق ملتزم شوید و شب و روز برای شیخ شفاعت کنید.»

آخرالامر جملگی به سوی روم عزیمت کردند و پنهان معتکف درگاه حق گشتند و شب و روز گریستند تا چهل روز نه خواب داشتند و نه پروای نان و آب. تا از تضرع بسیارشان شوری در فلک افتاد و تیر دعایشان به هدف رسید و جهان کشف بر مرید یکباره آشکار شد و بر وی الهام گشت که شیخ گمراه از بند خلاصی یافته و گرد و غبار سیاه از پیش راهش برخاسته است. مرید از شادی بی‌هوش گشت و پس از آن به یاران مژده داد و جمله گریان و دوان عزم دیدار شیخ خوکبان کردند. چون به او رسیدند، دیدند که خوش و خندان زنار گسسته و دل از ترسائی شسته و از شرم جامه بر تن چاک کرده است. جمله ی  حکمت و اسرار قرآن که از خاطرش فراموش شده بود به یادش آمد و از جهل و بیچارگی رهایی یافت و چون نیک در خود نگریست سجده ی شکر به‌جا آورد و زار گریست.

یاران دلداریش دادند و گفتند: «برخیز که نقاب ابر از چهره ی خورشید زندگیت برگرفته شد و خدا را شکر که از میان دریای ساه راهی روشن پیش پایت گشوده گشت. برخیز و توبه کن که خدا با چنان گناه عذرت را می‌پذیرد.» شیخ خرقه در بر کرد و با یاران عزم حجاز نمود.

     از سوی دیگر چون دختر ترسا از خواب برخاست نوری چون آفتاب در دلش تابید و بدو الهام گشت: «بشتاب و از پی شیخ روان شو و همچنان‌که او را از راه به‌در بردی، راه او را برگزین و همسرش بشو!» این الهام آتشی در جان دختر افکند و در طلب بی‌قرارش کرد چنان‌که خود را در عالمی دیگر یافت.

          عالمی کان جا نشان راه نیست     گنگ باید شد زبان آگاه نیست

 ناز و نخوت از وجودش رخت بربست و طرب جای خود را به اندوه داد. نعره‌زنان و جامه‌دران از خانه بیرون رفت و با دلی پر درد از پی شیخ روان گشت. دل از دست داده و عاجز و سرگشته می‌نالید و نمی‌دانست چه راهی در پیش گیرد تا به محبوب برسد.

خبر به شیخ رسید که دختر دست از ترسائی برداشته و به راه یزدان آمده است، شیخ چون باد با یاران به سویش بازپس رفت و چون به دختر رسید او را زرد و رنجور و پا برهنه و جامه بر تن چاک یافت. دختر چون شیخ را دید یکباره از هوش رفت. شیخ از دیدگان اشک شادی بر چهره فشاند و چون دختر چشم بر وی انداخت خویش را به پایش افکند و راه اسلام خواست.

          شیخ او را عرضه ی اسلام داد     غلغلی در جمله ی یاران فتاد

چون ذوق ایمان در دل دختر راه یافت به شیخ گفت: «دیگر طاقت فراق در من نمانده است. از این خاکدان پر دردسر می‌روم و از تو عفو می‌طلبم و مرا ببخش.» این سخن گفت و جان به جانان سپرد.

جمله چون بادی ز عالم می رویم
رفت او و ما همه هم می رویم

زین چنین افتد بسی در راه عشق
این کسی داند که هست آگاه عشق

جنگ دل با نفس هر دم سخت شد
نوحه ای در ده که ماتم سخت شد

 وقتی گویند حافظ تمام مغز یک داستان را می تواند در یک بیت شعر بازگو کند و همین  هنر است که او را از بقیه شاعران و عرفا متمایز کرده است راست گفته اند، چون بعد از خواندن این داستان می توان تمام معنای آنرا فقط در همین بیت جناب حافظ یافت.

گـر مریــد راه عشـقی فکــر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمّار داشت



 

 



 



 

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 13 / 12 / 1394

نياز خدا به بعثت پيامبران

پرسش 16 . آيا خداوند نيازمند است؟ اگر نيست ـ كه بايد چنين باشد زيرا با صفت غنى بودن خدا تضاد دارد ـ پس چرا در جهت افاضه فيض خود به انسان ها، نيازمند پيامبران است؟

ما انسان ها براى هدايت، نيازمند پيامبران هستيم و فياضيت خداوند ـ كه فيض مطلق و تمام است ـ اقتضا دارد براى نيل آدمى به سعادت، پيامبرانى را ارسال كند.[120]

اما اين فيض رسانى توسط رسولان، هيچ منافاتى با غنى بودن خداوند و عدم نياز او به غير خود ندارد؛ چرا كه غرض از توحيد افعالى (يعنى خدا در كارهايى كه انجام مى دهد نياز به كمك و يار و ياور ندارد)؛ آن است كه انجام دادن كارهاى الهى، نيازى به ياور و كمك خارج از ذات ندارد. از اين رو اگر كارى به وسيله اسبابى انجام مى گيرد كه آنها را هم خود خدا مى آفريند و آن را سبب قرار مى دهد، اين منافاتى با غناى او و توحيد افعالى ندارد. هنگامى استفاده از اسباب، با غنى بودن او منافات دارد كه بگوييم خدا به اسبابى كه خارج از ذات و خارج از حيطه آفرينش او است، نيازمند است. بنابراين، خداوند متعال از طريق انبيايى كه خود آنان را آفريده و خود آنها را به پيامبرى رسانده و مبعوث فرموده است، به  بندگان خود فيض مى رساند و اين، با غنى بودن خداوند ناسازگار نيست. وقتى غنى بودن و توحيد افعالى معناى حقيقى خود را از دست مى دهد كه بگوييم خداوند، به پيامبرانى نيازمند است كه مخلوق و مبعوث او نيستند.[121]

به نظر مى رسد منشأ چنين شبهاتى، مقايسه مفاهيم رايج ميان ما، با مفاهيمى است كه نسبت به خداوند متعال به كار مى گيريم و اين، در باب صفات و افعال الهى بيشتر است. آدمى يك سلسله مفاهيم را كه از مصاديق امكانى اخذ كرده (يعنى، ابتدا چيزى را در خود يافته يا رابطه اى ميان دو موجود مخلوق و ممكن و مادى را شناخته است، سپس از آن رابطه يافته يا شناخته شده)، مفهومى گرفته و آن را تعميم داده است تا شامل خدا هم بشود. براى مثال وقتى مى گوييم خداوند امور جهان را تدبير مى كند، از اين «تدبير» همان تدبير رايج ميان خود را ـ كه فلانى يك مجتمع را اداره مى كند و امور آن را به پيش مى برد ـ استنباط مى كنيم. غنى بودن و بى نيازى خداوند و يا فيض رسانى او توسط اسباب و سلسله علل و معلول ها نيز از اين مسئله مستثنا نيست. ما فكر مى كنيم استفاده خداوند متعال از اسباب، مانند استفاده انسان ها از تعدادى ابزار است؛ و چون آدمى در انجام كار، بدان ابزار نيازمند است، فورى به ذهن ما چنين خطور مى كند كه خداوند هم به اسبابى كه توسط آن به ما فيض مى رساند، نيازمند است و حال آنكه چنين نيست. ما نيازمند به ابزارى هستيم كه خارج از حيطه آفرينش ما است. ما به عللى و عواملى نيازمنديم كه در مقابل هستى و وجود و ذات ما هست؛ حال آنكه خداوند با ابزارى فيضش را مى رساند كه آنها، علل و اسبابى، در طول هستى او و مخلوق و وابسته محض به ذات مقدس اويند.

البته اين مطلب بدان دليل است كه ما رابطه فاعليت الهى و خالقيت او را نمى توانيم درست درك و هضم كنيم و تصوير صحيحى از رابطه واجب الوجود و ممكن الوجود داشته باشيم؛ زيرا ذهن آدمى داراى قيود و شرايطى است كه معقولات علمى و فلسفى خود را از جهان طبيعت به دست مى آورد. از اين رو، نمى تواند رابطه خدا را با جهان دقيقا به دست آورد.

البته اين عدم توانايى در رسيدن به كنه مطلب، نبايد باعث شود كه ما فكر و عقل و خرد خود را تعطيل كنيم؛ بلكه بايد تلاش كنيم و معرفت عقلانى خود را زياد كنيم و در باب رابطه خداوند با جهان و افعال او و نسبت او با اسباب و نظامى كه خود بر جهان هستى حكم فرما ساخته است، از قرآن مدد جوييم. قرآن در لحن هاى گوناگونى، درباره نسبت و رابطه خدا با موجودات مطالبى مطرح كرده است؛ از جمله: «احاطه خداوند بر همه موجودات»،[122] «قوام جهان هستى از خداست»،[123]«خداوند با همه موجودات است»،[124] «خدا خالق هستى است»،[125] «خداوند مالك هستى است»، «خدا حافظ جهان هستى است»،[126] «پرورش دهنده همه هستى است»[127] و...  بر اين اساس، به تدريج معرفت ما در باب نسبت خدا با علل و اسبابى كه خود مقرر و خلق فرموده، روشن تر مى شود و در عين حال، غنى بودن محض او براى ما بيشتر واضح مى گردد كه در اين راه نيز بايد از او مدد جوييم.[128]

جرعه اى بر ريختى زآن خفيه جام

بر زمين خاك، مِنْ كأس الكرام

هست بر زلف و رخ از جرعه ش نشان

خاك را شاهان همى ليسند از آن

جرعه حسن است اندر خاك گش

كه به صد دل روز و شب مى بوسيش[129]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 12 / 12 / 1394

فيض خدا و نياز به آفرينش

پرسش 15 . مگر خداى متعال از همه چيز بى نياز نيست؛ پس چه نيازى به آفرينش جهان داشت؟ اگر بگوييد خدا فياض است، اين سؤال پديد مى آيد كه پس خداوند بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد؛ آيا اين نوعى نياز نيست؟

براى روشن شدن بى نيازى خدا و هدف دارى او در آفرينش، بايد به مطالب زير توجه كرد:

يكم. هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال يا رفع نقص است؛ براى مثال غذا مى خورد تا رفع گرسنگى يا رفع نياز بدن كند؛ لباس مى پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند؛ ازدواج مى كند براى ارضاى نيازى كه در اين باره احساس مى نمايد؛ عبادت مى كند تا به كمال نهايى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مى كند، تا كمالات عالى را كسب كند. اما خداوند، هيچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف سازد و كمالى را فاقد نيست، تا براى رسيدن به آن بكوشد.

دوم. هدف در افعال الهى، ذات او است و غايتى خارج از او متصور نيست؛ زيرا كمالى وراى ذات الهى وجود ندارد تا خداوند به آن رو كند. پس او همچنان كه مبدأ فعل و منشأ هستى است، غايت آن نيز مى باشد: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[118].

سوم. در رابطه با فلسفه آفرينش، نصوص دينى، متكلمان، فيلسوفان و عارفان پاسخ هاى متعددى مطرح كرده اند كه هر يك، به گونه اى از معمّاى آفرينش راز زدايى مى كند و از زاويه اى بر آن نور مى افشاند. آنچه به اقتضاى سؤال در اين مجال مى آيد، يكى از پاسخ هاى فيلسوفان است. در اين انگاره آفرينش، لازمه فياض بودن ذاتى الهى است. توضيح اينكه:

1. خداوند واجب الوجود است.

2. واجب الوجود، هستى مطلق و وجود صرف است و همه كمالات وجودى را دارا است؛ بلكه عين همه آنها است. صفات كمالى او، عين ذات او است. او علم مطلق و قدرت مطلق و عين عدل و حكمت است.

3. لازمه كمال، فياض بودن است و هر موجودى كه كامل باشد، فياض نيز هست. منع فيض ناشى از نادارى و ناتوانى و يا بخل است كه همه نقص بوده و از ساحت قدس پروردگار دور و با كمال مطلق او ناسازگار است.

4. با توجه به اينكه كمال مطلق، عين ذات الهى است و فياض بودن خود كمال است، پس فياض بودن عين ذات الهى است؛ يعنى، چنان نيست كه ذات احديت چيزى باشد و فياضيت او چيز ديگر؛ بلكه ذات او ـ از آن جهت كه ذات است ـ فياض على الاطلاق؛ بلكه عين فياضيت است.

5. آفرينش، فعل الهى و فيض او و به عبارت ديگر، تجلّى فياضيت الهى است.

6. آفرينش لازمه كمال ذاتى خداوند است.

البته وقتى گفته مى شود، آفرينش جهان لازمه كمال ذاتى خداوند است، به معناى آن نيست كه خداوند در آفرينش جهان مجبور است؛ زيرا:

الف. اختيار نيز كمال ذاتى او است؛ بنابراين هيچ عاملى از درون، او را وادار  به كارى نمى كند.

ب. وراى او نيز قدرتى نيست كه او را جبرا به كارى وادارد.

بنابراين مقصود از «لازمه كمال ذاتى»، اين است كه چون او فياض است و افاضه وجود خير است؛ حتما جهان و انسان را در بهترين صورت ممكن مى آفريند ودر اين باره درنگ روا نمى دارد.

چهارم. حكيمانه بودن يك فعل، لزوما به معناى نياز و حاجت مندى نيست. مسئله نياز در افعال موجودات ناقص و نيازمند (مانند انسان)، تصورپذير است؛ ولى در مورد فعل خداوند، پندارى نادرست است. او به آفرينش جهان نيازى نداشت. اما از آن رو كه «وجود» كمال است و افاضه وجود نيز خير و كمال و خوددارى از آن بخل و نقص است؛ پس سزاوار است كه خداى حكيم و كمال مطلق، جهان را بيافريند و آن را در غايت حكمت و لطافت ايجاد كند. بنابراين آفرينش الهى حكيمانه است؛ هر چند در مرتبه آفرينش، نه نيازى بود و نه نيازمندى.

پنجم. انسانى كه كار نيكى انجام مى دهد تا كمالى را كسب كند، قبل از انجام دادن كار، تنها قابليت كسب كمال مطلوب را دارا است؛ اما بالفعل داراى آن نيست و با انجام دادن كار، قابليت خود را به فعليت مى رساند. اما خداوند هيچ كمالى را فاقد نيست؛ بلكه عين همه كمالات ـ از جمله فياضيت ـ است. بنابراين او با آفرينش به فياض بودن دست نمى يازد؛ بلكه چون واجد كمال فياضيت است، جهان و انسان را مى آفريند. از همين رو گفته شده است: آفرينش جهان لازمه فياض بودن خداوند و تجلّى آن است؛ نه سبب فياض شدن خداوند. بنابراين تلازم بين فياضيت مطلقه الهى و آفرينش جهان، به معناى آن نيست كه «خدا بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد»؛ اين تعبير مستلزم نوعى نياز است! دقت در توضيحات بالا نشان مى دهد كه مسئله برعكس است؛ يعنى، خداوند  فياض است و نتيجه آن، آفرينش جهان است.[119]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 11 / 12 / 1394

مادى نبودن خدا

پرسش 12 . چطور مى توان عدم ماديت خدا را اثبات كرد؟

موجود مادى چيزى است كه به نحوى قابل لمس و احساس باشد و جايى را پر كند؛ مانند خورشيد، درخت، هوا، نور و... . خدا مادى نيست؛ چون ماده محدود است و هر چه بزرگ باشد، باز هم پايان پذير است. وسعت عظيم ترين كهكشان ها، سرانجام انتهايى دارد و بزرگ تر از آن را هم مى توان تصور كرد. اما خداوند محدود نيست؛ بلكه كمال مطلق و بى نهايت است؛ و گرنه در او نقص و  احتياج راه پيدا مى كند.

همچنين ماده مركب است؛ يعنى، از ذرات، اجزا، عناصر و اتم هايى تركيب شده است و اين اجزا قابل تفكيك و تقسيم است و هر مركب به اجزاى آن و به اين تركيب نيازمند مى باشد و هر جزئى، از ديگر اجزاء بر كنار است. اما در خداوند اين نيازمندى و غفلت راه ندارد؛ چون وى احاطه، علم و حضور مطلق است.

همچنين ماده قابل تغيير است؛ زيرا همه گياهان، جانوران، حتى خورشيد، درياها و كوه ها دائما در حال دگرگونى اند. جانوران و گياهان، دوران رشد و فرسودگى و پژمردگى دارند. خورشيد هميشه در اثر احتراق ها و انفجارهاى عظيم، از وزنش كاسته مى شود. كوه ها تحت تأثير عوامل جوّى و فيزيكى تابش آفتاب، سيل، زلزلزله، سرما و ... قرار دارند. اما در خداوند سبحان دگرگونى راه ندارد؛ چون نه خدا كمبودى دارد تا رو به رشد رود و نه گذشت روزگار و آمدن حوادث، در او تأثير مى گذارد تا خدا را ضعيف و فرسوده كند. اصولاً عوامل بيرون از ذات ـ كه همه يكسره مخلوق خدا هستند ـ در او تأثير ندارند. در غير اين صورت او محكوم و متأثر از غير خود بود و اين با حاكميت مطلق پروردگار سازگار نيست.[104]

 

بى نيازى خدا

پرسش 13 . چطور مى توان بى نيازى مطلق خدا را اثبات كرد؟

خداوند بى نياز مطلق است؛ زيرا واجب الوجود است و واجب الوجود، نيازى به علت ندارد؛ بلكه او علت براى وجود ممكنات است و در واقع  ممكنات به او نيازمندند. اگر خداوند، كمترين نيازى به موجود ديگرى داشته باشد، آن موجود ديگر، علت او خواهد بود و در اين صورت ديگر او واجب الوجود نخواهد بود كه با فرض اصلى ما ناسازگار است. به بيان ديگر با اثبات علم، قدرت، حيات و كمال (صفات ايجابى براى خداوند)، به اين حقيقت واقف مى شويم كه همه هستى در اين امور، نيازمند به او هستند و اگر قرار بود خداوند در اين ساحت ها، به آنها نيازمند باشد؛ ديگر قدرت مطلق، علم مطلق و ... نبود و در يك كلام خدا نبود؛ بلكه مخلوق بود و حال آنكه فرض آن است كه اين موجود ـ با داشتن چنين صفات مطلق و كاملى ـ خداوند است.

 

محبت خدا و نياز به آفرينش

پرسش 14 . خداوند ما را آفريده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعى نياز است؛ پس آيا خداوند نيازمند است كه ما را بيافريند؟

اين اشكال از آنجا ناشى شده است كه در معناى «محبّت» و نيز محبّت خداوند، دقت كافى صورت نگرفته است. اميدواريم با توجّه به نكات زير، مسئله روشن شود.

يك. تعريف محبّت

غزالى در كتاب احياء علوم الدين حبّ و بغض را اين گونه تعريف مى كند:

حبّ عبارت است از ميل طبع به شيئى كه در ادراكش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شيئى كه در ادراكش درد، تعب و سختى نهفته باشد.[105]

صدرالمتألهين نيز محبّت را اين گونه تعريف كرده است:

محبّت عبارت است از ابتهاج به شيئى يا از شيئى كه موافق با طبيعت انسان باشد؛ اعمّ از اينكه آن شى ء يك امر عقلى باشد يا حسى، حقيقى باشد يا ظنى.[106]

بنابراين محبت، يك نوع جذب و انجذابى است كه ملاك آن ملايمتى است كه آن موجود با محبوب خود دارد. به بيان ديگر، محبّت، حالتى است كه در دل يك موجود ذى شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمت و با تمايلات و خواسته هاى او تناسبى دارد، پديد مى آيد.[107]

دو. نياز به محبّت

آدمى نيازمند محبّت است و در واقع، محبت يكى از اصيل ترين و اساسى ترين احتياجات روانى افراد به شمار مى رود.[108]عدم تأمين اين احتياج، سبب پيدايش تشويش و اضطراب در افراد مى شود. كمبود و فقدان محبّت، تأثيرات سوء و ضايعات دردناكى در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با يكديگر، تحت تأثير قرار مى دهد.[109]

محبّت، چراغى پرفروغ، براى فائق آمدن بر تاريكى تنهايى و عميق ترين نيازى است كه انسان ها همواره در طول تاريخ، درصدد يافتن راه حلّى براى آن بوده اند. محبّت راهى به سوى هم شكلى و همسانى و طريقى براى دستيابى به كمالِ مطلوب است. بنابراين دوست داشتن، نيازى اصيل براى آدمى بوده و هست و خواهد بود.[110]

سه. اسباب محبّت

براى محبّت، اسبابى ذكر شده است كه مهم ترين آن «حبّ ذات» است.[111] اولين محبوب نزد هر موجود عاقلى (ذى شعور)، نفس و ذات خودش است؛ زيرا چنان كه در تعريف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملايمت طبع به شيئى حاصل مى شود و روشن است كه هيچ چيز، ملايم و موافق تر از ذات هر موجودى، به خودش نيست؛ همان طور كه معرفت هر موجودى به خود، ژرف تر و عميق تر از معرفت به غير خود است. بنابراين مى توان گفت: اولين محبوب نزد هر موجودى، ذات خودش است. معناى «حبّ ذات» اين است كه در طبع هر موجود ذى شعور و عاقلى، ميلى به دوام هستى اش وجود دارد؛ چنان كه كمال هستى نيز مورد توجّه او است؛ زيرا نقصان، فقدان كمال است و نبود كمال، نوعى نيستى است و از آنجا كه موجود عاقل، از نيستى تنفر دارد، از فقدان كمال ـ كه نوعى نيستى است ـ متنفر است. از همين رو مى توان گفت: حبّ ذات؛ يعنى، ميل به دوام و كمال هستى.

چهار. محبّت خدا

آميختگى فطرت انسان با محبّت، دليلى بر وجود محبّت در ذات اقدس الهى است؛ زيرا نمى توان پذيرفت بدون آنكه «محبّت» در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمى به وديعت بگذارد. آيا معنا دارد كسى چيزى به شيئى بدهد، بدون آنكه آن چيز را خود داشته باشد؟!

ذات نايافته از هستى بخش

كى تواند كه شود هستى بخش

ابوالحسن ديلمى مى گويد: در حضور من از يكى از فيلسوفان درباره پديد آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستين كسى كه عشق ورزيد، خداى متعال بود.[112]

از سوى ديگر، چنان كه در نكته پيشين بيان شد، يكى از مهم ترين اسباب محبّت، حبّ ذات است كه در هر موجود عاقلى وجود دارد. بنابراين خداوند هم به عنوان يك موجود ذى شعور، مى تواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غير از اين حبّ ذات، ما به آياتى از قرآن برخورد مى كنيم كه نشانگر دوستى و محبّت خدا به بندگانش است.[113]

آيا اين محبّت به غير از حبّ ذات است و اساسا آيا محبّت خداوند، به همان معناى «محبّت» انسان ها است؟

نخست اينكه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زيرا مخلوق از افعالى است كه از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا كه ذات خويش را دوست مى دارد، هر آن چيزى را كه حكايتگر و بيانگر آن ذات است، نيز دوست مى دارد.[114]

عين القضات همدانى در اين باب كلماتى شنيدنى دارد:

دريغا به جان مصطفى اى شنونده اين كلمات! خلق پنداشته اند كه انعام و محبت او با خلق، از براى خلق است. نه از براى خلق نيست؛ بلكه از براى خود مى كند كه عاشق، چون عطايى دهد، به معشوق و با وى لطف كند؛ آن لطف نه به معشوق مى كند كه آن با عشق خود مى كند. دريغا از دست اين كلمه!  تو پندارى كه محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ اين محبّت او از بهر  خود است.[115]

دوم اينكه حبّ خداوند به بندگان، به معناى يك حبّ انفعالى نيست كه در عالم مادى وجود دارد. حبّ خداوند به خويش ـ به گفته ابن سينا ـ همان ادراك «خير» است. خداوند از آن روى كه مُدرك جمال حضرت خود است، عاشق است و از آن روى كه ذات او مدرَك است به ذات، معشوق است.[116] و چون فعل خداوند از ذات او جدايى ندارد، آن نيز مورد محبّت خداوند است. بدين معنا كه خداوند، افعال خود را ـ كه مرتبط با ذات او است ـ دوست مى دارد و چون مخلوقاتش، نتيجه فعل حضرتش هستند، آنها را نيز دوست مى دارد؛ ولى اين حبّ به معناى انفعالى نفسانى ـ كه در عالم مادى مطرح مى شود ـ نيست؛ بلكه بازگشتش به همان حبّ ذات است كه معناى آن ادراك خير و كمال است. امّا ظهور اين محبّت ـ به فرموده حضرت امام رحمه الله ـ همان بروز رحمت و كرامتش به بندگان است.[117] به عبارت ديگر وقتى خداوند، به بنده اى از رحمت بى كران خود لطف مى كند، در حقيقت او را مورد محبّت خويش قرار داده است.

با توجّه به اين توضيحات، روشن مى شود كه معناى محبّت خداوند به بندگان، همان ادراك خير و كمالى است كه از ذاتش مى جوشد و اين معنا مانند محبّت ما انسان ها، به يكديگر نيست كه به نوعى در آن انفعال نفسانى هست و چون معناى محبّت خداوند با آنچه كه ما به يكديگر محبّت مى كنيم، متفاوت است، نيازى را كه در محبّت ما وجود دارد ـ و در نكته دوم گفته شد ـ اصلاً در محبّت خدا معنا ندارد. ما براى رهايى از تنهايى، كسب كمالات و آرامش روحى  و اتحاد با ديگران، نيازمند محبّتيم؛ امّا محبّتى كه نفس در برابر آن منفعل و مبتهج مى گردد! و لكن محبّت خداوند به بندگان، براى هيچ يك از اين امور نيست؛ چرا كه او نيازى به رهيدن از تنهايى، به دست آوردن كمالات و ... ندارد. او غنى با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراك خير و كمالى است كه در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستى، پرتو افكن شده است.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: مادى نبودن خدا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 10 / 12 / 1394

يكتاپرستى

پرسش 10 . در مورد قبول كردن اصول دين، آيا مراتب توحيد را هم بايد خود انسان دريابد يا بايد آن را به صورت كلى بپذيرد و مراتب آن و جهان بينى توحيدى را از روى آيات قرآن قبول كند؟

از ديدگاه قرآن، تا يك حدّ خاص بايد توحيد را پذيرفت تا يكتا پرستى بر آدمى صادق باشد، ولى از آن به بعد شرط لازم نيست؛ هر چند رسيدن به آنها و دريافت آنها، بسيار خوب و مطلوب است. حدى كه دريافت و درك آن براى يكتا پرست بودن ضرورى است، عبارت است از اينكه آدمى:

1. واجب الوجود را منحصر به خداوند بداند؛

2. تنها او را خالق و آفريدگار بشناسد؛

3. معتقد باشد همان گونه كه جهان در آفرينش نيازى به غير خداوند ندارد، تدبير و اداره و ربوبيّت تكوينى جهان نيز منحصر به او است؛

4. بداند جز خدا حق فرمان دادن و قانون وضع كردن را ندارد؛

5. معتقد باشد كسى جز اللّه  سزاوار پرستش نيست.

اگر اين پنج مرتبه توحيد يا ابعاد توحيد ـ كه عبارت است از توحيد در وجوب وجود، توحيد در خالقيّت، توحيد در ربوبيّت تكوينى، توحيد در ربوبيّت تشريعى و توحيد در الوهيت و معبوديت ـ در وجود انسان، در حدّ اعتقاد و اذعان و تصديق پديدار گردد؛ اصل توحيد را پذيرفته و يكتا پرست  خواهد بود. امّا ابعاد و مراتب ديگر توحيد ـ همچون توحيد در استعانت، توحيد در خشيت، توحيد در اميد، توحيد در محبّت و ... ـ را مى توان با استفاده از آيات قرآن و روايات دريافت و بر عمق ايمان به توحيد افزود؛ ولى شرط لازم براى موحد بودن، همان پنج بُعد است كه شمارش شد.[100]

 

كمال مطلق

پرسش 11 . در برهان وجود سلسله ممكن الوجود به يك جا ختم مى شود و آن ذات واجب الوجود است؛ حال چرا واجب الوجود بايد كامل مطلق باشد؟ چه مانعى دارد آن ذات ناقص بوده و در عين حال علت ايجاد تمام موجودات هم باشد؛ ولى ايجاد كننده اى نداشته باشد؟ چگونه ممكن است مجردات «حركت» و «زمان» نداشته باشند؟

واجب الوجود:

«كامل مطلق بودن» واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود. توضيح آنكه: واجب الوجود بايد كمال مطلق باشد؛ چرا كه اگر ناقص باشد، معنايش اين خواهد بود كه نسبت به يك كمال يا كمالاتى، حالت امكانى دارد. به بيان ديگر، ذات او، فاقد يك صفت كمالى است. آن گاه بايد گفت: ذات واجب الوجود، واجد يك سرى كمالات و فاقد بعضى از كمالات ديگر است. مفهوم اين مطلب، آن خواهد بود كه واجب الوجود ـ به حسب تحليل عقلى ـ مركب از وجود و عدم باشد؛ يعنى، مركب از داشتن يك سلسله كمالات و نداشتن يك سلسله كمالات ديگر و چيزى كه مركب باشد ـ هرچند مركب عقلى (يعنى براساس تحليل عقلى مركب از اجزايى باشد) ـ نيازمند به اجزايش خواهد  بود و لازمه احتياج، امكان است؛ يعنى، نسبت به كمالاتى كه ندارد، حالت امكان دارد و حال آنكه چنين مطلبى، در ذاتى كه ما فرض كرديم ـ كه او واجب الوجود است ـ راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.

اما اينكه واجب الوجود، حتى از تركيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّا است؛ به اين دليل است كه در جاى خود ثابت شده كه عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيثيت ماهيت و وجود ـ كه بيان ديگرى از ممكن الوجود است (كل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهية و وجود) ـ تحليل كند. اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد. بر اين اساس خداوند متعال، از هرگونه تركيب، حتى از تركيب اجزاى تحليلى عقلى نيز، مبرّا است.[101]

بنابراين، با دقت در مفهوم واجب الوجود، بايد اذعان كنيم كه خداوند، داراى تمامى كمالات است و در واقع مطلق كمال و كمال مطلق است و انفصال بعضى از كمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود»، به «امكان وجود» است؛ حال آنكه فرض ما بر آن است كه خداوند، واجب الوجود است.

حركت و زمان مجردات :

حقيقت خارجى «زمان»، همان حقيقت خارجى «امتداد»، «حركت» و يا «سيلان» است كه در متن ذات هر يك از حقايق مادى هست. گاهى در تعبيرات فيلسوفان، با اين تعبير برخورد مى كنيم كه «زمان» عبارت است از مقدار حركت و امتداد. در اين صورت بايد توجّه داشته باشيم كه مقدار حركت و امتداد، غير از  خود حركت و امتداد نيست؛ يعنى، چنين نيست كه خودِ حركت و امتداد، چيزى و مقدار آن چيز ديگرى باشد. مقدار حركت و امتداد، در حقيقت عبارت است از: تعيين و اندازه مشخص و معين داشتن آن؛ يعنى، همان حركت و امتداد خارجى و عينى، به لحاظ اينكه يك حركت و امتداد مشخص و معينى است، نام زمان را به خود مى گيرد.[102]

اما اينكه «در مجردات زمان هست»، مطلب صحيحى نيست؛ زمان از ويژگى هاى موجودات مادى است. تنها مى توان براى يك قسم از موجودات مجرد، بالعرض نسبت مكانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است؛ يعنى، مى توان گفت: جايى كه بدن هست، روحش نيز هست و زمانى كه بدن موجود است، روحش هم در همان زمان موجود است؛ ولى اين مكان دارى و زمان مندى، در واقع صفت بدن است و در اثر تعلّق و اتحاد روح با بدن، از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مى شود.[103]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: يكتاپرستى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 12 / 1394

يگانگى خدا

پرسش 9 . لطفا يگانگى خداوند را براى من اثبات كنيد؛ وجود خداوند براى من مسلّم است؟

اثبات يگانگى خدا :

در باب اثبات يگانگى خداوند، دلايل گوناگونى ذكر شده است كه در اين اختصار نمى توان همه آنها را شمارش و تبيين كرد؛ از اين رو تنها به تحليل و تشريح يك دليل بسنده مى كنيم. فهم اين برهان، نيازمند توجّه به دو مقدمه است:

يكم. وجود هر معلولى، وابسته به علت خويش است؛ به عبارت ديگر بنا بر اصل عليّت ـ كه در جاى خود مستدل و مبرهن گشته ـ هر معلولى وجود خودش را ـ با همه شئون و متعلقاتش ـ از علّت هستى بخش خويش،  دريافت مى دارد و اگر احتياج به شروط و معدّاتى هم داشته باشد، مى بايست وجود آنها هم مستند به علّت هستى بخش خويش باشد. بنابراين اگر دو يا چند علت هستى بخش، در عرض هم فرض شوند، معلول هر يك از آنها، وابسته به علّت خودش است و هيچ گونه وابستگى به علت ديگر يا معلول هاى آن، نخواهد داشت. بدين ترتيب، ارتباط و وابستگى ميان معلول هاى آنها، به وجود نخواهد آمد.

دوم. نظام اين جهانِ مشهود، نظام واحدى است كه در آن، پديده هاى هم زمان و ناهم زمان، با يكديگر ارتباط و وابستگى دارند. امّا ارتباط پديده هاى هم زمان، همان تأثير عِلّى و معلولى در ميان آنها است كه موجب تغييرات و دگرگونى هايى در آنها مى شود و به هيچ وجه، قابل انكار نيست و امّا ارتباط ميان پديده هاى نا هم زمان، به اين صورت است كه پديده هاى «گذشته»، زمينه پيدايش پديده هاى «كنونى» را فراهم كرده اند و پديده هاى «كنونى» نيز به نوبه خود، زمينه پيدايش پديده هاى «آينده» را فراهم مى سازند. اگر روابط علّى و اعدادى، از ميان پديده هاى جهان برداشته شود، جهانى باقى نخواهد ماند و هيچ پديده ديگرى هم، به وجود نخواهد آمد. چنان كه اگر ارتباط وجود انسان با هوا، نور، آب و مواد غذايى بريده شود، ديگر نمى تواند به وجود خود ادامه دهد و زمينه پيدايش انسان ديگر يا پديده ديگرى را فراهم سازد.

با ضميمه اين دو مقدمه، مى توان نتيجه گرفت كه نظام اين جهان ـ كه شامل مجموعه پديده هاى بى شمار گذشته، حال و آينده است ـ آفريده يك آفريدگار مى باشد و تحت تدبير حكيمانه او اداره مى شود؛ زيرا، اگر يك يا چند آفريدگار ديگرى مى بود، ارتباطى ميان آفريدگان به وجود نمى آمد و نظام واحدى بر آنها حاكم نمى شد؛ بلكه هر آفريده اى از طرف آفريدگار خودش، به وجود مى آمد و به كمك ديگر آفريدگان همان آفريدگار، پرورش مى يافت. در نتيجه، نظام هاى  متعدد و مستقلى، به وجود مى آمد و ارتباط و پيوندى ميان آنها برقرار نمى شد. در  صورتى كه نظام موجود در جهان، نظام واحد همبسته اى است و پيوند ميان پديده هاى آن، مشهود است.[99]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: يگانگى خدا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 8 / 12 / 1394

چيستى خدا

پرسش 8 . در مورد چيستى «خداوند»، توضيح دهيد؟

فكر و انديشه بشر، به «ذات غيبى» او راه ندارد و به جز تحيّر و سرگردانى يا انحراف و گمراهى، بهره ديگرى نخواهد داشت.

در آلا فكر كردن شرط راه است

ولى در ذات حق محض گناه است

بود در ذات حق انديشه باطل

محال محض دان تحصيل حاصل[57]

ذات حق ـ كه از آن به «هويت غيبيه»، «غيب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ ديگر (مانند «عنقاء» و «غيب الغيوب») تعبير مى شود ـ وجودِ صرف است؛ هيچ گونه حدّى ندارد؛ از جميع تعيّنات ـ چه مفهومى، و چه مصداقى ـ مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم يا صفتى مقيّد است و نه با عدم آن اسم يا صفت؛ نه با تعيّن خاصى متعين است و نه با عدم همان تعين. حتى به «اطلاق» و «عدم تعين» هم مقيّد نيست؛ زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاى خود، نوعى تعيّن و قيد است و مقام ذات، از آن هم منزّه و مبرّا است. امّا تعيّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات  حق)، همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلّى به ظهور مى رسند.

از اين رو راهى، به مقام ذات خداوند نيست؛ نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه اينها از اين مقام قاصر و در اين ميدان كاملاً عاجزند. اگر قدم پيش بگذارند، حيران مى شوند و يا به راه گمراهى و خطا مى روند؛ علاوه بر نرسيدن، از آن دورتر هم مى شوند: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[58].

فكر در ذات الهى:

«ادراك بشر»، به آنچه متعين است، راه دارد؛ نه به ذاتى كه از همه تعين ها بالاتر است و تعين ها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. «اشاره» نيز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسّى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مى توان به ذاتى كه تعيّن ندارد، اشاره كرد؟

به همين جهت از فكر در «ذات حق» نهى شده است؛ چنان كه امام على بن موسى الرضا (علیه السلام)  مى فرمايد: « ... فليس اللّه  عرف من عرف بالتشبيه ذاته، و لا اياه وحّد من اكتنهه، و لا حقيقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار اليه»؛ «پس، خداى را نشناخته، آن كس كه ذات او را به چيزى تشبيه كرده است و به توحيد او نايل نگشته، آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد، و به حقيقت او نرسيده، آن كس كه ذات او را تصوير ذهنى نموده است و به او تصديق نكرده است، آن كس كه ذات او را حدّى قائل شده و به جانب او روى نياورده است؛ آن كس كه به ذات او اشاره كرده است ...».[59]

حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازى هاى خود، بخواهند به  سوى مقام ذات اوج بگيرند، راه به جايى نبرده، به حيرت خواهند افتاد و بر ناتوانى و قصور خود در اين ميدان، با كمال شرمسارى اعتراف خواهند كرد.

سحرگاهان كه مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از مى

به شهر هستيش، كردم روانه

نگار مى فروشم، عشوه اى داد

كه ايمن گشتم از مكر زمانه

ز ساقىّ كمان ابرو شنيدم

كه اى تير ملامت را نشانه!

نبندى ز آن ميان، طرفى كمر وار

اگر خود را ببينى در ميانه

برو اين دام بر مرغ دگر نه!

كه عنقارا بلند است آشيانه[60]

اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذكر در مقام «ذكر»، ارباب سلوك در مقام «سلوك» و ... به ذات عينى حق، در مظاهر اسماى او روى مى آورند و از طريق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مى شوند. به عبارتى، ذات حق را با اسما مى خوانند؛ زيرا به مقام ذات راه نيست.[61]

عنقا شكار كس نشود دام بازچين

كاينجا هميشه باد به دست است دام را

خداوند از ديدگاه قرآن :

قرآن كريم ـ كه جامع ترين، دقيق ترين و رساترين تعريف ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى كند ـ او را تنها از طريق اسما و صفاتش، براى ما باز مى شناساند.

قرآن كريم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كامل ترين وجه از طريق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از ديدگاه قرآن، خداوند  گشايش بخش و دانا،[62] سريع ترين حساب گر، زنده و پاينده،[63] والا، بزرگ و داراى حقيقت،[64]صاحب شكوه و ارجمندى[65] و بى نياز است.[66]

آنكه دولت آفريد و دو سرا

ملك دولت ها چه كار آيد ورا[67]

از نظر قرآن خداوند، «متعال» است[68]؛ يعنى، او از هر چه در وهم ما آيد، بالاتر است و هرگز ما نمى توانيم حقيقت او و جمال و جلال او را ـ آن گونه كه هست ـ در يابيم.[69]

اى برون از وهم و قال و قيل من

خاك بر فرق من و تمثيل من[70]

خداوند، يكى است و جز او خدايى نيست؛[71] او يكتا و يگانه است[72] و هيچ چيز مثل و مانند او نيست.[73]

او پادشاه راستين جهان هستى، پاك از هر عيب، سلامت بخش، مراقب بر همه چيز، عزيز، اصلاح گر، ترميم كننده و شايسته بزرگى است[74] و او بر همه چيز قادر و توانا است.[75]

گفت صوفى قادر است آن مستعان

كه كند سوداى ما را بى زيان

آن كه آتش را كند ورد و شجر

هم تواند كرد اين را بى ضرر

آن كه گل آرد برون از عين خار

هم تواند كرد اين دى را بهار

آن كه زو هر سرو آزادى كند

قادر است ار غصه را شادى كند[76]

او خدايى است «بخشنده و مهربان» و اين دو صفت، چنان در او متجلّى است كه تمامى سوره هاى قرآن را با آن آغاز كرده است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و آن چنان خدايى است كه مهربانى و بخشايش را بر خود فرض كرده است.[77]

خداوند، در غايت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزديك تر مى باشد و حتى وسوسه هاى نفس او را نيز مى داند.[78]

آنچه حق است اقرب از حبل الوريد

تو فكنده تير فكرت را بعيد

اى كمان و تيرها برساخته!

صيد نزديك و تو دور انداخته[79]

او خدايى است آمرزنده و نيرومند،[80] توبه پذير،[81] دوستدار،[82] داراى نعمت،[83] داراى رحمت،[84] بسيار توبه پذير[85]و داراى فضل بزرگ.[86]

وِزْر او و صد وزير و صد هزار

نيست گرداند خدا از يك شرار

پرورد در آتش ابراهيم را

ايمنى روح سازد بيم را

از سبب سوزيش من سودايى ام

در خيالاتش چو سوفسطايى ام[87]

خداوند، آفريننده جهان هستى و آسمان ها و زمين،[88] صاحب اختيار، مالك و مدبّر همه شئون و پروردگار همه عالميان[89]است. او هيچ شريكى ندارد، نه در آفرينش و سلطنت و نه در ربوبيّت، حكم كردن، شفاعت و هيچ كمالى ديگر.[90]

غير از خداوند، هركس نصيب و بهره اى از «كمال» دارد، از او وام گرفته است.[91]

اى همايى كه همايان فرخى!

از تو دارند و سخاوت هر سخى

اى كريمى كه كرم هاى جهان!

محو گردد پيش ايثارت نهان

اى لطيفى كه گل سرخت بديد!

از خجالت پيرهن را بر دريد[92]

دست رحمت و قدرت الهى، گشوده است و هرگونه كه بخواهد مى بخشد و روزى مى دهد.[93] هر جا كه باشيم، او با ما است و به آنچه مى كنيم، دانا است.[94] در واقع به هر جا روى كنيم، خدا آنجا است.[95]

گر به جهل آييم، آن زندان اوست

ور به علم آييم، آن ايوان اوست

ور به خواب آييم، مستان وييم

ور به بيدارى به دستان وييم

ور بگرييم، ابر پر زرق وييم

ور بخنديم، آن زمان برق وييم

ور به خشم و جنگ عكس قهر اوست

ور به صلح و عذر، عكس مهر اوست[96]

او خدايى است كه دعاها را مى شنود و اجابت مى كند.[97]

اى دهنده عقل ها! فريادرس

تا نخواهى تو نخواهد هيچ كس

هم طلب از توست وهم آن نيكويى

ما كه ايم؟ اوّل تويى، آخر تويى

هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش

ما همه لاشيم با چندين تراش[98]

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: چيستى خدا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 7 / 12 / 1394

خداى مسلمان و خداى هندو

پرسش 7 . مسلمان به خداى خود و هندو نيز به بت خود و هر كس به دين و آيين و اله خود توسّل مى جويد و پاسخ مى گيرد و اين امر باعث تقويت اعتقاد فرد مى شود؛ در همه اينها باور انسان مشترك است. حال آيا چيزى فراتر از باور انسان وجود دارد؟

واقعيت داشتن خدا:

 سخن از باور، اعتقاد و ايمان، مجالى وسيع و زمينه اى ديگر مى طلبد. همين قدر بايد گفت كه آنچه انسان به آن اعتقاد و باور دارد، بحثى جدا و برآورده شدن حاجت ها و بهره بردن از توسّلات، سخنى ديگر است.

نكته قابل توجّه اينكه آيا ممكن است چيزى فراتر از «باور انسانى» وجود نداشته باشد؛ ولى حوايج و خواسته هاى انسانى، در پاره اى از موارد برآورده شود؟ آيا آنچه «نيست»، مى تواند به خواسته هاى ما جامه «وجود» بپوشاند؟

ذات نايافته از هستى بخش

كى تواند كه شود هستى بخش

حال اين «حقيقت موجود» چيست و كدام يك از اديان و كيش هاى مختلف، حقانيت مطلق را از آن خويش ساخته است؟ بايد در جاى خود، از آن سخن گفت.

اما چگونه است كه «توسّل» ـ حتى با برداشتن مقدارى خاك ـ حاجتى را روا و دردى را شفا مى بخشد؟

گفتنى است طبق پاره اى از روايات و احاديث قدسى، يكى از موهبت ها و الطاف الهى نسبت به بندگان، اثر بخشيدن به «حسن ظن» و «گمان نيك» آنان است. خداوند، مقرر فرموده كه در دو بخش (1. نسبت به وجود مقدس خود او، 2. نسبت به هر امر يا هر شيئى ديگر)، هر كس گمان نيكى ببرد، آن گمان را جامه عمل بپوشاند و انسان را نااميد نكند. براساس بعضى از روايات، به ما امر شده كه هم به خداوند و هم به امور ديگرى كه با آن سر و كار داريم، حسن ظن داشته باشيم. بنا بر روايتى «تأثير تفأل، متناسب با اعتقاد آدمى است؛ يعنى، اگر حادثه و مصيبتى را سخت [و وقوعش را حتمى] ديد، براى او سخت خواهد بود و اگر آن را سبك گرفت، آسان خواهد بود و اگر به آن اعتنايى نكرد، بر او نخواهد بود (اثرى نخواهد داشت)».[52]

اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد: «هركس گمان خيرى نسبت به تو داشت،  گمانش را تصديق نما و آن طور كه درباره ات گمان داشت، با او رفتار كن».[53] ما علاوه بر اينكه نسبت به ديگران، حسن ظن داريم، بايد به اين نكته نيز توجّه كنيم كه «حسن ظن»، به عنوان بابى براى برآورده شدن خواسته هايمان، به روى ما گشوده شده است. از روايات چنين برمى آيد كه: «حق تعالى، حسن ظن به هر چيزى را [نه فقط به خداوند ]تصديق كرده و امر را بر وفق گمان نيك وى پيش مى برد».[54]

گويا چنين گمان نيكى، مصداق حسن ظن به خداوند است؛ هر چند گمان برنده، اصلاً به خداوند اعتقاد نداشته و به قول شما «هندو» باشد. اما در واقع، چون عالم وجود، هستى خويش را از خداوند يافته است؛ هر خيرى هم كه از ناحيه شخصى يا شيئى، به كسى مى رسد، به خداوند متصل بوده و از جانب او رسيده است. پس هر گمان نيك، نهايتا حسن ظن به خداوند است؛ يعنى، خداوند اين خير و نيكى را در آن شخص يا شى ء، به وديعت نهاده است؛ آن گاه خداوند هم به اين گمان جامه عمل خواهد پوشاند.

اين معنا به طور صريح در روايت آمده است: «هر كس گمان نيكى به سنگى برد، خداوند در آن سرّى قرار خواهد داد. [راوى با تعجب ]گفت: به سنگى؟ امام فرمود: مگر حجرالاسود را نمى بينى؟»[55]

پس اعتقادات و باورهاى مردم جهان كه باعث توسّل آنان به خاك، سنگ، درخت، شخص و يا هر چيز ديگرى شده است؛ داراى واقعيت است اما دليل بر حقانيت آن اعتقاد نيست. چنان كه برنيامدن حاجت ها نيز دليل بر باطل بودن اعتقادات ما نمى باشد؛ بلكه اين دستيابى به حوايج، از باب لطف و توجّه خداوند  به بندگان خويش است كه اسباب و علل را در عالم، طبق ظن نيكوى آنان، هموار و مهيا مى سازد.

او زبحر عذب آب شور خورد

تا كه آب شور او را كور كرد

بحر مى گويد به دست راست خور

زآب من اى كور! تا يابى بصر

هست دست راست اينجا ظن راست

كاو بداند نيك و بد را كز كجاست[56]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 6 / 12 / 1394

انگيزه ترس خداگرايى

پرسش 6 . فرويد روان شناس معروف مى گويد: انسان نيازمند است كه در دل حس كند كسى بزرگ تر و قوى تر از وى، پشتيبان او است و بنابراين به پرستش موجودى كه «خدا» ناميده مى شود، نياز پيدا مى كند. در اصل خدا وجود نداشته و اين تصوّرات آنان است كه به جهت داشتن پشتيبان و پناه و كسى بزرگ تر، چيزى به نام  خدا را پرستش مى كند! جواب آن چيست؟

نظريه فرويد:

زيگموند فرويد، روان پزشك نامدار اتريشى (1856 ـ  1939 م)، در پاره اى از اظهار نظرهاى خود، «ترس» را منشأ اعتقاد به خدا و دين دارى دانسته است؛ البته پيش از او نيز اين نظريه مطرح بوده است! شايد نخستين كسى كه اين رأى را ابراز كرد، شاعر رومى «تيفوس لوكرتيوس»[48] باشد. او در يكى از اشعار خود گفته است: «نخست ترس بود كه خدايان را آفريد». خلاصه اين نظريه آن است كه ترس، از عوامل طبيعى (مانند سيل، طوفان، زلزله، بيمارى، مرگ و ...) موجب شده كه انسان ها براى همه عوامل طبيعى هراس آور، منشأ مشتركى ساخته و او را خدا بنامند. به نظر فرويد، خداوند مخلوق انسان است؛ نه خالق او. در واقع منشأ پيدايش عقايد دينى در ذهن انسان ها، آرزوى محفوظ ماندن از آسيب اين عوامل بوده است. انسان هاى اوليه براى فرار از ترس و دلهره در برابر عوامل آسيب رسان، رفته رفته به موجوداتى صاحب قدرت و شعور و مسلط بر طبيعت قائل شدند تا بتوانند از طريق خواهش، قربانى، عبادت، دعا و كارهايى از اين قبيل، مهر و محبت آن موجودات را برانگيخته، خود را از خطر برهانند. از نظر وى انگيزه انسان به خداوند، نه تنها در دوران اوليه تاريخ «مسئله ترس» بوده است؛ بلكه امروزه نيز اين ديدگاه همچنان به قوت خود باقى است؛ چرا كه انسان موجودى است تاريخى و عناصر موجود در گذشته، به وسيله نسل هاى بى شمار، به انسان كنونى منتقل شده است.[49]

نقد تئورى ترس :

1. اين ديدگاه، در حد يك فرضيه و احتمال است و هيچ دليلى بر اثبات آن وجود ندارد.

2. به طور كلى دو عامل منشأ ترس انسان به شمار مى رود: يكى «عدم آگاهى» و ديگرى «عدم توانايى جسمى و روحى». انسان در برابر بسيارى از چيزهايى كه نمى شناسد، احساس ترس و وحشت مى كند و از همين رو، هر چه بر آگاهى هاى او افزوده مى شود، ترس او نيز كاهش مى يابد؛ مثلاً انسانى كه دچار بيمارى شده و علت آن را نمى شناسد، همواره دچار رنج و اندوه است؛ زيرا وى احتمال ده ها نوع مرض را ـ كه احيانا قابل علاج نيستند ـ مى دهد. اما همين كه با مراجعه به پزشك، از علت بيمارى آگاهى يافت و متوجه شد كه بيمارى اش، چندان مهم نيست، ترس و دلهره وى از ميان مى رود.

ناتوانى جسمى و روحى نيز موجب ترس مى شود؛ بدين معنا كه اگر فردى، دچار بعضى از عوارض روحى شود، همواره دچار دلهره و اضطراب خواهد بود. امّا كسانى كه از سلامت روان برخوردارند، در برابر بسيارى از خطرات، ترس به خود راه نمى دهند. بنابراين اگر بر آگاهى فرد، افزوده شود و از هر گونه عارضه روانى و بيمارى روحى ايمن باشد، هيچ گاه دچار ترس نخواهد شد. با در نظر گرفتن اين مطلب، گفتنى است: فرويد «علت گرايش به خدا را ترس مى داند»؛ حال اگر با افزايش آگاهى و سلامت روانى، ترس از ميان برود، معلول ـ كه همان گرايش به خدا است ـ بايد از ميان برود!

به بيان ديگر، اگر فردى هيچ گونه ترسى نداشته باشد، بايد ايمان به خدا هم نداشته باشد و يا اگر فردى از امورى مى ترسيده و سپس بر اثر آگاهى و يا توانايى  روحى، ترسش زايل شده است؛ مى بايست هيچ گونه اثرى از گرايش به خدا در وى وجود نداشته باشد؛ در حالى كه همواره بر خلاف اين مشاهده مى شود.

3. بر فرض كه همه يا گروهى از انسان ها، در اثر ترس موجودى به نام «خدا» را خلق و باور كرده و او را پرستش كنند؛ به لحاظ منطقى نمى توان نتيجه گرفت: «خدايى وجود ندارد و همه اديان پوچ و باطل اند». نهايت چيزى كه اين ديدگاه ـ بر فرض صحت ـ اثبات مى كند، آن است كه انگيزه مردم در دين دارى و اعتقاد به خدا، نادرست است و اين غير از نفى «وجود خدا» و نفى «حقانيت هر دينى» است.

به عنوان مثال بسيارى از اختراع ها و اكتشاف هاى علمى در طول تاريخ بشر، به انگيزه شهرت طلبى يا كسب مال و موقعيت اجتماعى، صورت گرفته و اين انگيزه ها غيراخلاقى و نادرست است. اما نادرست بودن انگيزه يك اكتشاف علمى، هرگز به معناى باطل بودن كشف علمى نيست.

خلاصه آنكه در اين ديدگاه، ميان انگيزه (آنچه انسان را به چيزى سوق مى دهد) و انگيخته (آنچه انسان به سوى آن حركت مى كند، يا آن را به دست مى آورد)، خلط شده و بطلان يكى به حساب بطلان ديگرى گذاشته شده است.

4. مواردى كه صحت اين ديدگاه را نقض مى كند:

الف. تاريخ گواهى مى دهد كه پيام آوران دين و كسانى كه مردم را به سوى خداوند مى خواندند، همواره از شجاع ترين مردم بوده و در برابر سخت ترين شكنجه ها پايدارى مى كردند.

ب. انسان هاى ترسوى فراوانى، بوده و هستند كه هيچ اعتقادى به خدا نداشته و ندارند.

به اعتقاد ما، نوعى باور نهادينه، به وجود خدا در همه انسان ها در طول تاريخ، وجود داشته است؛ يعنى، چنان كه حس حقيقت جويى و زيبايى دوستى ـ كه  مثلاً ـ در كليه انسان ها فطرتا وجود دارد و نيازمند اكتساب يا علت نيست؛ حس خداشناسى و خدا پرستى نيز، در همه انسان ها بوده و هست و اين فطرت الهى، آنان را به سوى اعتقاد به خداوند، سوق مى دهد.[50]

كى گلستان راز گويد با چمن

كى بنفشه عهد بندد با سمن

كى چنارى كف گشايد در دعا

كى درختى سر فشاند در هوا

كى شكوفه آستين پر نثار

برفشاندن گيرد ايام بهار

كى فروزد لاله را رخ همچو خون

كى گل از كيسه برآرد زر برون

كى بيايد بلبل و گل بوكند

كى چو طالب فاخته كوكو كند

كى بگويد «لك لك» آن لك لك به جان

«لك» چه باشد؟ مُلك توست اى مستعان!

كى نمايد خاك، اسرار ضمير

كى شود بى آسمان بُستان منير

از كجا آورده اند آن حلّه ها؟

مِنْ كريمٍ مِنْ رحيمٍ كُلِّها

آن لطافت ها نشان شاهدى است

آن نشان پاى مرد عابدى است[51]

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 5 / 12 / 1394

خالق خدا

پرسش 5 . مگر نمى گويند كه هر چيزى آفريدگارى دارد، پس خالق خدا كيست؟

ابتدا بايد ديد اين گفته كه: «هر چيز و هر كسى خالق و علت پديد آورنده اى دارد»، قاعده اى، بدون ملاك است يا با ملاك؟ از سوى ديگر آيا خداوند متعال اين ملاك را دارد تا شامل اين قاعده گردد يا خير؟

يكم. اين قاعده كه: «هر موجود و معلولى، علت مى خواهد»، با ملاك است، نه بدون ملاك؛ چنان كه حكيمان اسلامى، بابى را در اين خصوص مطرح و آن را  به «ملاك احتياج به علت» ناميده اند. تحليل اين مسئله به طور فشرده آن است كه: اگر موضوع اصل عليت موجود به طور مطلق باشد، معنايش اين است كه موجود ـ از آن جهت كه موجود است ـ نياز به علت دارد و لازمه اش اين است كه هر موجودى، نيازمند به علت باشد؛ ولى چنين مطلبى نه تنها بديهى نيست؛ بلكه دليلى هم ندارد و بالاتر آنكه برهان بر خلاف آن هست؛ زيرا بر اساس براهينى كه وجود خداى متعال را اثبات مى كند، موجود بى نياز از علت هم وجود دارد. بنابراين موضوع اين قاعده ـ كه هر موجودى نيازمند به علت است ـ مقيّد است، نه مطلق؛ امّا قيد اين موضوع چيست؟

حكماى اسلامى، معتقدند: قيد موضوع قضيه مزبور «ممكن» است؛ يعنى، هر موجودى كه ذاتا امكان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نيازمند به علت خواهد بود و حال آنكه خداوند متعال «واجب الوجود» است، نه «ممكن الوجود»؛ يعنى، فرض نبود آن محال است و وجود برايش ضرورت دارد و عدم براى او محال است. آنچه كه نيازمند به علت است، موجودى است كه بود و نبود آن مساوى است و علت مى آيد و يك طرف را برطرف ديگر غالب ساخته، آن چيز را ـ مثلاً ـ موجود مى كند. چرا كه آن شى ء به خودى خود، نه مى تواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال «واجب الوجود» است و وجود براى او ضرورى و حتمى است. بنابراين، اينكه گفته مى شود: هر چيزى نيازمند به علت است؛ مقصود هر چيز «ممكن الوجود» است؛ نه هر وجودى تا شامل خداوند متعال ـ كه واجب الوجود است ـ نيز شود.[46]

علاوه بر آنكه اگر فرض شود خداوند ـ كه واجب الوجود است ـ باز علتى دارد كه او را به وجود آورده است، دچار تسلسلى باطل مى شويم؛ زيرا اگر يك  سلسله از علل و معلولات خالق و مخلوقات را فرض كنيم ـ كه در ميان آنها واجب الوجودى بالذات نباشد كه ديگر او علت و خالقى نداشته باشد ـ آن سلسله به طور مجموع و هيچ يك از آحاد آن، جداگانه وجوب پيدا نخواهد كرد و چون وجوب و ضرورت پيدا نمى كند، وجود نيز نخواهد يافت؛ زيرا هر معلولى آن گاه وجوب و سپس ـ بر حسب مرتبه ـ وجود پيدا مى كند كه امكان عدم به هيچ وجه در وى نباشد. اگر فرض كنيم وجود آن شى ء هزار و يك شرط دارد و اگر با نبودن هر يك از سلسله، مى بينيم وجوب وجود ندارد؛ زيرا بديهى است كه خود آن واحد ـ به دليل آنكه ممكن بالذات است ـ نمى تواند ايجاب كننده خود باشد؛ علتش نيز چنين است.

پس تمام سلسله در مرحله امكان است، نه در مرحله وجوب و حال آنكه تا به مرحله وجوب نرسد، وجود نمى يابد. تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله است كه تمام امكانات عدم سدّ مى شود. امّا چون نظام هستى، موجود است، پس واجب است و چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس اين نظام قرار گرفته و از ذات او است كه وجوب وجود بر همه ممكنات فائض شده است.[47]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: خالق خدا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 4 / 12 / 1394

موانع معرفت فطرى

پرسش 4 . عوامل بى توجهى به معرفت فطرى و خداشناسى چيست؟

با مطالعه آياتى كه خداشناسى فطرى را مطرح مى كنند، به راحتى مى توان دليل اين را كه برخى در همه حال به فكر خدا نيستند و بعضى ديگر به كلى منكر خدا مى شوند، دريافت. به اجمال مى توان موارد ذيل را براساس آيات قرآن، موانع بى توجهى به معرفت فطرى قلمداد كرد:

1. نسيان: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[40]؛ «و مانند كسانى  نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت». از اين آيه و آيات مشابه آن، دانسته مى شود كه كافران، پيشينه معرفت نسبت به خداوند دارند؛ ولى در حال كفر، خدا را از ياد برده اند و همين نسيان، بستر انكار خدا يا بى اعتنايى نسبت به او است!

2. توجه به اسباب مادّى: «فَإِذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[41]؛ «پس هرگاه در كشتى سوار شوند، خداى را با اخلاص و پاك دينى [ يكتاگرايى ]بخوانند و چون به سوى خشكى برهاندشان، آن گاه شرك مى ورزند». اين آيه با لحن خاصى مى گويد: در واقع قطع اميد از ساير علل و اسباب، موجب مى شود انسان متوجه مسبب الاسباب گردد و آن معرفت فطرى ـ كه در عمق جانش خفته است ـ بيدار گردد. از اين آيه و آيات مشابه به خوبى استفاده مى شود كه توجه به آنچه اطراف انسان را احاطه كرده و آدمى را به خود مشغول داشته است، عامل عمده بى توجهى به معرفت فطرى نسبت به خداوند است.

3. رفاه و آسايش: «قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»[42]؛ «بگو: به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را در رسد، يا رستاخيز شما را دريابد؛ اگر راستگوييد كسى غير از خدا را مى خوانيد؟» اين آيه نشانگر آن است كه فطرت انسان در تنگناها و شدايد، همچون قيامت يا زمان مرگ، بيدار و آشكار مى گردد. از اين رو مى توان دانست كه رفاه و آسايش، زمينه پوشيدگى فطرت را فراهم مى آورد.

4. دوستى با شيطان: «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ  لآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً»[43]؛ «شيطان گفت: آنان را سخت گمراه و دچار اندوه هاى دور و دراز خواهم كرد و وادارشان مى كنم تا گوش هاى دام ها را شكاف دهند و وادارشان مى كنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند و هر كس به جاى خدا، شيطان را دوست گيرد، قطعا دستخوش زيان آشكارى شده است». تغيير در آفريده خدا، خروج از حكم فطرت و خداشناسى فطرى است[44] و اين، در سايه دوستى با شيطان است. اگر كسى با شيطان دوست بود، اين خلق اللّه  (خداشناسى فطرى) در او تغيير كرده و به عدم توجه به خدا، يا انكار او منجر خواهد شد. به هر حال، خداوند به ما نزديك است و اين ما هستيم كه با كردار خود او را در دوردست ها مى جوييم:

آنچه حق است اقرب از حبل الوريد

تو فكنده تيرِفكرت را بعيد

اى كمان و تيرها برساخته

صيد، نزديك و تو دورانداخته

هر كه دور اندازتر، او دورتر

وزچنين گنج است او مهجورتر[45]


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: موانع معرفت فطرى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 3 / 12 / 1394

برهان صدّيقين

پرسش 2 . «برهان صدّيقين» در شناخت خدا به چه معنا است؟

صدّيق، مبالغه صادق است و آن، كسى است كه در اقوال، افعال، نيت ها و عهدهايش با خدا و خلق او ملازم صدق است.[3] اين برهان را اولين بار شيخ الرئيس ابوعلى سينا، در نمط چهارم از كتاب اشارات، مطرح كرد و آن را «برهان صديقين» ناميد. از بيانات وى در ذيل اين برهان معلوم مى شود كه جرقه هاى نخستين چنين برهانى را آيات نورانى قرآن، در ذهن و انديشه او روشن كرده است.[4]

محقق طوسى، شارح بزرگ سخنان و آراى ابن سينا، دليل اين نام گذارى را چنين گزارش مى كند: «از آنجا كه روش قوم از [ الهيون ]راست ترين از دو راه [ طبيعيون و متكلمان] بود، اين قوم را صدّيقين نام نهاده [ است] ».[5]

به دليل آنكه در اين برهان، با كمترين پيش فرض و مبانى، وجود خدا اثبات مى شود؛ پس از ابن سينا، حكيمان بزرگ اسلامى به آن توجه بسيار كردند و هر يك با تقرير و بيان خاصى، به تشريح آن پرداختند. حكيم الهى، ميرزا مهدى آشتيانى، نوزده تقرير مختلف از برهان صدّيقين را مطرح كرده است.[6]

به هر حال، اين برهان صرفا با نظر در حقيقت وجود، خداوند را اثبات مى كند. از همين رو، با برهان متكلمان (كه از راه حدوث زمانى وجود خدا را اثبات مى كنند) و با برهان طبيعيون (كه از طريق حركت وجود خداوند را اثبات مى كنند) و با برهان حكماى الهى (كه از طريق امكان ذاتى وجود خداوند را ثابت مى نمايند) و با برهان عرفا (كه از راه كشف و شهود به خداوند مى رسند) متفاوت بوده و تنها راهى براى صدّيقين است.

در اين مجال، نمى توان به همه تقريرهاى برهان صدّيقين يا مهم ترين آنها اشاره كرد؛[7] ولى به دليل آنكه تقرير علامه طباطبايى در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم[8] از تقريرهاى ديگر روان تر و جامع تر است، بيان ايشان را مطرح مى كنيم:

«واقعيت هستى كه در ثبوت آن هيچ شك نداريم، هرگز نفى نمى پذيرد و نابودى برنمى دارد. به عبارت ديگر، واقعيت هستى بى هيچ قيد و شرط، واقعيت هستى است و با هيچ قيد و شرطى لاواقعيت نمى شود و چون جهان گذران و هر جزء از جهان نفى را مى پذيرد، پس عين همان واقعيت نفى ناپذير نيست؛ بلكه با آن واقعيت، واقعيت دارد و بى آن از هستى بهره اى نداشته و منتفى است و البته نه به اين معنا كه واقعيت با اشياء يكى شود و يا در آنها نفوذ يا حلول كند و يا پاره هايى از واقعيت جدا شده و به اشياء بپيوندد [ بلكه مانند نور كه اجسام تاريك با آن روشن و بى آن تاريك مى باشند و البته همين مثال نور در بيان مقصود خالى از قصور نيست]. به عبارت ديگر، او خودش عين واقعيت است و جهان و اجزاى جهان با او واقعيت دارد و بى او هيچ و پوچ مى باشند.

نتيجه :

جهان و اجزاى جهان در استقلال وجودى خود و واقعيت داربودن خود، تكيه به يك واقعيتى دارند كه عين واقعيت و به خودى خود واقعيت است [ و او همان خداوند و ذات لايزال حق است]».

 

خودشناسى و خداشناسى

پرسش 3 . از آنجا كه معرفت خدا از راه معرفت نفس پيدا مى شود، خواستم بدانم منظور از «معرفت نفس» يا خود شناسى چيست و چطور مى توان به آن دست پيدا كرد؟

اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على (علیه السلام)  است كه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[9]؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». اين حديث شريف و روايات ديگرى كه حاكى از ملازمه اكيد ميان شناخت انسان و معرفت خداوند است؛ تفسيرهاى فراوانى را در بر داشته و بحث هاى دامنه دارى را فراروى انديشمندان نهاده است و از آنجا كه  صاحب كتاب مقالات اين موضوع را با بيانى شيوا و جذاب و در عين حال عميق و تكان دهنده و راه گشا مطرح فرموده، بخشى از مطالب آن با تلخيص و تصرف بيان مى شود:

فكر در «خود»: خداوند مى فرمايد: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...»[10]؛ «خودِ» انسان از جمله مجارى فكر است كه قرآن  كريم به آن، دعوت و بر آن تأكيد مى كند. فكر در «خود»، ابعاد زياد و صورت هاى گوناگون دارد كه همه آنها اگر درست انجام گيرد، مفيد و در سفرِ الى الحق لازم است.

در يك تقسيم كلى، فكر در «خود» به دو «قسم» تقسيم مى شود:

1. فكر در خصوصيات وجودى صفات خود، به نحوى كه به آثار وجودى بسيار عميق خويش پى برده و از طريق آن، اسرار عميق توحيد و حقايق عالى هستى را بيابيم.

2. سفر در «خود» و سير در آن؛ به نحوى كه از همه چيز منقطع و منصرف شويم و به حقيقت خود برگرديم و حقيقت نورى ما تجلّى كند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود و اين فكر، همان فكر مخصوص و راه گشاست كه از امور بسيار مهم در سلوك به شمار مى آيد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: برهان صدّيقين
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 12 / 1394

راه شناخت خدا

پرسش 1 . چگونه مى توان خدا را بهتر شناخت؟

راه هاى پيش روى بشر براى خداشناسى، سه قسم است:

الف. راه دل يا فطرت؛ يعنى، هر انسانى به مقتضاى آفرينش و ساختمان اصلى روح خود، خدا را مى شناسد؛ بدون اينكه نياز به اكتساب و تحصيل علوم مقدماتى داشته باشد. منظور از فطرت، عقل نيست؛ بلكه مقصود، «دل» است. عارفان از آنجا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و عقيده دارند، در تقويت اين نيرو مى كوشند. اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسى در آدمى هست يا خير؟ دو راه در پيش داريم:

1. خودمان شخصا و عملاً، دست به آزمايش در وجود خويش و ديگران بزنيم.

2. ببينيم دانشمندانى كه ساليان دراز در زمينه روان آدميان، از جنبه مسائل معنوى مطالعه و تحقيق كرده اند، چه نظرهايى دارند.

ب. راه حس و علم، يا راه طبيعت؛ اين راه به نوبه خود به سه راه ديگر تقسيم مى شود:

1. راه تشكيلات و نظاماتى كه در ساختمان جهان به كار رفته است.

2. راه هدايت و راهنمايى ناديده اى كه موجودات را در مسير خويش مى اندازد.

3. راه حدوث و پيدايش عالم.

ج. راه عقل يا راه استدلال و فلسفه؛ اين راه گرچه سخت و پر پيچ و خم است و طى آن و فهماندن و فهميدنش نياز به مقدمات زيادى دارد؛ ولى بهترين و محكم ترين طريق خداشناسى و معرفت به حضرت ربوبى است.

هر يك از اين سه راه، از وجهى بر راه هاى ديگر رجحان دارد:

راه دل و فطرت، از نظر شخصى كامل ترين راه ها است؛ يعنى، براى هر انسان بهتر، لذت بخش تر و مؤثرتر اين است كه از راه دل، به معرفت خداوند راه يابد؛ ولى نمى توان آن را به صورت يك دانش قابل تعليم و تعلّم براى عموم درآورد.

راه مطالعه حسى و علمى خلقت، از نظر سادگى، روشنى و عموميت، بهترين راه ها است؛ اما اين راه تنها ما را به وجود قوّه شاعر، عليم و حكيم و مدبّرى كه طبيعت را مى گرداند، معتقد مى كند؛ اما اينكه آيا آن قدرت خدا است و مصنوع صانع ديگرى نيست يا نه...؛ علوم حسى بشر، از نفى و اثبات آن ناتوان است.

راه عقل، تنها راهى است كه خداشناسى را به صورت يك علم مثبت، منسجم و منطقى درمى آورد.[1]

بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح و يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما (روح) ما چه بوده، چه گشته و چه مى تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى توانيم خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق تر بشناسيم. در واقع، معرفت نفس ـ كه پلى براى معرفت خداوند است ـ همان سلوك  عملى و شرعى است. بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى شود كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:

 

هر كسى اندازه روشندلى

غيب را بيند به قدر صيقلى

هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد

بيشتر آمد بر او صورت پديد[2]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: راه شناخت خدا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 1 / 12 / 1394


پرسش : 
دشمنان چگونه با سوءاستفاده از صحنه انتخابات، آن را به صحنه جنگ نرم و مقابله با نظام تبدیل می‌کنند؟
پاسخ : 
اهمیت و جایگاه ویژه انتخابات در نمایش اقتدار، استحکام و مردم سالاری دینی نظام و پویایی آن ، موجب شده تا دشمنان و بدخواهان نظام که به دنبال سوء استفاده از هر فرصتی برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی هستند ، تمام تلاش خویش را به کار گیرند تا با بهره‌گیری از شگردهای مختلف این فرصت فرا روی نظام و مردم را در خلق حماسه ای ماندگار در تاریخ کشور، تبدیل به تهدید و چالشی علیه نظام و مقابله با آن کنند. بدون تردید شناسایی برنامه‌ها و راهکارهای دشمن در انتخابات پیش رو، نقش مهمی در مقابله با تهدیدها و توطئه‌های آنان و خنثی شدن آنها و افزایش آگاهی و بصیرت مردم خواهد داشت. از این رو نگاهی گذرا به مهم‌‎ترین اقدامات و برنامه‌های دشمن در سوءاستفاده از انتخابات پیش رو و تبدیل آن به صحنه جنگ نرم و مقابله با نظام خواهیم داشت.

مهم‌ترین راهکارهای دشمنان در انتخابات

1. دلسرد و مأیوس کردن مردم؛ از اهداف و برنامه‌های اصلی دشمنان نظام جمهوری اسلامی در راستای جنگ نرم و مقابله با نظام اسلامی در عرصه انتخابات، مأیوس نمودن و دلسرد کردن مردم از حضور در صحنه انتخابات و بی رونق کردن آن است. دشمنان نظام اسلامی که دریافته‌اند، نمی‌توانند مانع اصل برگزاری انتخابات شوند، تلاش می‌کنند تا با اقدامات و راهکارهای گوناگون، مردم را دچار یأس و ناامیدی کنند و انگیزه مردم را در حضور در میدان انتخابات کاهش دهند و در نهایت انتخابات را از رونق بیاندازند و بدنبال آن تبلیغات گسترده‌ای را بر علیه نظام جمهوری اسلامی و کاهش جایگاه مردمی آن به راه اندازند و با جرأت بیشتری به دشمنی با نظام ادامه دهند.
مقام معظم رهبری در این باره فرمودند: «دشمنان ملت ايران هميشه سعی كرده‌اند انتخابات را از شور و هيجان بيندازند؛ برنامه‌ريزی كردند كه مردم را از حضور در پای صندوق‌های رأی باز بدارند؛ مردم را دلسرد كنند، مرم را نااميد كنند. در طول سال‌های مختلف كه ما انتخابات داشتيم ــ چه انتخابات مجلس، و چه به‌خصوص انتخابات رياست جمهوری ــ هميشه دشمنان ما سعی كردند اين انتخابات را بی‌‌رونق كنند؛ اين به خاطر اهميت انتخابات در كار كشور است.»[1]
«امروز انواع و اقسام تبليغات وجود دارد براى اين‌كه در عرصه‌ اقتصادى، مردم را دچار يأس و نوميدى كنند؛ در عرصه‌ سياسى، انگيزه‌ مردم را از حضور در ميدان سياست و بالخصوص در ميدان انتخابات كاهش دهند.»[2]

2. ایجاد تنش و اختلاف افکنی؛ اختلاف افکنی و جنجال آفرینی ازدیگربرنامه‌ها و شیوه‌های دشمنان در انتخابات پیش رواست. دشمنان و بدخواهان نظام جمهوری اسلامی برای تأثیرگذاری بر روند انتخابات به دنبال برهم زدن آرامش جامعه و ایجاد فضای تنش و اختلاف هستند تا از شکل‌گیری فضای دوستی و شور و نشاط سالم در صحنه رقابت‌های انتخاباتی جلوگیری نمایند و با حاکمیت احساسات و هیجان‌های کاذب و فاصله گرفتن از فضای منطقی و عقلانی و رو در رو قرار دادن جریان‌های سیاسی کشور و مردم با یکدیگر و سوءاستفاده از اختلاف نظرها و سلیقه‌ها و تبدیل آن به اختلاف‌‎های اساسی، مردم را درگیر جنجال‌ها و اختلاف‌های فرسایشی کنند و بدین وسیله موجب سرخوردگی آنان و کاهش میزان مشارکت عمومی شوند.

3. کاستن از اهمیت انتخابات و بی اثر نشان دادن آن در حلّ مشکلات اقتصادی و سیاسی کشور؛ از راهکارهای دیگر دشمنان نظام در راستای جنگ نرم علیه نظام، کم اهمیت جلوه دادن انتخابات و القای بی تأثیر بودن آن در حلّ مشکلات کشور است. دشمنان با تمرکز بر مشکلات و بزرگ و سیاه‌نمایی وضعیت کشور به دنبال این هستند که چنین وانمود کنند که حضور مردم در انتخابات تأثیری در برطرف نمودن مشکلات کشور به‌ویژه مشکلات اقتصادی، تورم و گرانی نداشته و شرکت در انتخابات کمکی به بهبود شرایط کشور نمی‌کند و هر فردی که به عنوان رییس جمهور انتخاب شود وضعیت کشور همین است و تغییر چندانی در شرایط کشور ایجاد نخواهد شد و بدین ترتیب از حضور حماسی و مشارکت حداکثری مردم جلوگیری نمایند.

4. القای نمایشی بودن انتخابات و طرح مسائلی همچون سالم نبودن و آزاد نبودن انتخابات؛ نمایشی نشان دادن انتخابات و زیر سؤال بردن سلامت و آزادی انتخابات و طرح مسائلی همچون سالم نبودن انتخابات یا آزاد نبودن انتخابات و در نهایت کم اهمیت جلوه دادن انتخابات از شگردهای دشمن برای کاستن از اهمیت انتخابات و کمرنگ نمودن حضورمردم است. گاه دشمنان چنین وانمود می‌کنند که انتخابات در جمهوری اسلامی نمایشی بوده و نتایج انتخابات از پیش تعیین شده است و متأسفانه بعضی نیز در داخل دانسته یا نادانسته همین خط فکر القایی دشمن را دنبال می‌کنند در حالی که روند انتخابات در کشور ما و شفافیت آن و نتایج انتخابات در دوره‌های گذشته و تکاپوی دشمنان برای بی‌اثر کردن انتخابات به خوبی نادرست بودن این ادعا را ثابت می‌کند. به راستی اگر انتخابات در کشور ما نمایشی است چرا با نزدیک شدن انتخابات، دشمنان نظام با استفاده از پوشش رسانه‌ای گسترده خویش به دنبال تأثیرگذاری بر مردم و کمرنگ نمودن حضور آنان در صحنه انتخابات هستند. 
همچنین طرح سالم نبودن انتخابات یا آزاد نبودن آن توسط دشمن نیز در راستای تأثیرگذاری برحضور و مشارکت مردم صورت می گیرد. مقام معظم رهبری در این باره فرمودند: «آن كسانى كه ممكن است از سر دلسوزى، راجع به انتخابات يک توصيه‌هاى عمومى بكنند كه آقا انتخابات اين جورى باشد، آن جورى نباشد، حواسشان باشد به اين مقصود دشمن كمک نكنند؛ مردم را از انتخابات مأيوس نكنند، هى نگويند انتخابات بايد آزاد باشد. خب، معلوم است كه انتخابات بايد آزاد باشد. ما از اول انقلاب تا حالا سى و چند تا انتخابات داشته‌ايم؛ كدامش آزاد نبوده است؟ در كدام كشور ديگر، انتخابات از آنچه كه در ايران مي‌گذرد، آزادتر است؟ كجا صلاحيت‌ها ملاحظه نمي‌شود، كه اينجا روى اين مسائل هى تكيه بكنند، هى تكيه بكنند، هى بگويند، هى تكرار كنند و يواش يواش اين ذهنيت را به خيال خودشان در مردم به وجود بياورند كه خب، اين انتخابات فايده‌اى ندارد. اين يكى از خواسته‌هاى دشمن است. آن كسانى كه در داخل، اين حرف‌ها را می‌زنند، ممكن است غفلت كنند. من می‌گويم غفلت نكنيد، حواستان باشد، كار شما جدول مورد نظر دشمن را پر نكند؛ مقصود او را تكميل و تتميم نكند. يک مسأله‌ ديگر اين است كه به مردم گفته شود، تلقين شود كه انتخابات سلامت لازم را ندارد. البته بنده هم تأكيد می‌كنم كه انتخابات بايد سالم برگزار شود؛ منتها اين، راه دارد. در جمهورى اسلامى، در قوانين ما، راه‌هاى قانونىِ بسيار خوبى براى حفظ سلامت انتخابات پيش‌بينى شده است. البته كسانى بخواهند از طرق غير قانونى عمل كنند، خب به ضرر كشور می‌كنند؛ كما اين‌كه در سال هشتاد و هشت از راه‌هاى غير قانونى وارد شدند، كشور را دچار هزينه كردند، براى مردم اسباب زحمت درست كردند، براى خودشان هم اسباب بدبختى و سرشكستگى در زمين و در ملأ اعلى شدند. راه‌هاى قانونىِ خوبى وجود دارد. بله، بنده هم اصرار دارم كه انتخابات بايد با سلامت كامل، با رعايت امانتِ كامل انجام بگيرد. مسئولين دولتى و مسئولين غيردولتى كه در كار انتخابات دست‌اندركارند و مسئول هستند، همه بايد طبق قانون، با دقت كامل، با رعايت كمال تقوا و پاكدستى عمل كنند تا انتخابات سالمى پيش بيايد؛ و مطمئناً هم چنين خواهد شد.»[3]

5. حاشیه‌سازی و سرگرم نمودن مردم به مسایل دیگر؛ از شگردهای دشمنان برای تحت الشعاع قرار دادن انتخابات، می‌تواند حاشیه‌سازی و سرگرم نمودن مردم به مسائل دیگر درایام انتخابات باشد که با ایجاد بی‌ثباتی اقتصادی و امنیتی در کشور و با هدف کاستن از شور انتخاباتی در میان مردم و کمرنگ نمودن حضور آنان در انتخابات صورت می‌گیرد. دشمنان نظام جمهوری اسلامی که با هدف خسته کردن مردم و جدا نمودن آنان از نظام جمهوری اسلامی، به تشدید فشارها و تحریم‌ها بر علیه کشورمان رو آورده‌اند، با برنامه‌ریزی در زمان انتخابات تلاش می‌کنند تا با پیش کشیدن مسأله ای برای کشور مردم را سرگرم آن نموده و بدین وسیله بر حضور مردم در انتخابات تأثیر بگذارند. 
مقام معظم رهبری با هشدار نسبت به این قضیه فرمودند: «يكى از راه‌ها هم اين است كه سعى كنند در ايام انتخابات، سر مردم را به يک چيز ديگرى گرم كنند؛ يک حادثه‌اى پيش بياورند، يک ماجرایى درست كنند؛ يک ماجراى سياسى، يک ماجراى اقتصادى، يک ماجراى امنيتى.»[4]

آنچه اشاره شد، مهم‌ترین برنامه‌ها وشیوه‌های دشمن برای تبدیل عرصه انتخابات به صحنه جنگ نرم و مقابله با نظام جمهوری اسلامی و جلوگیری از تحقق حماسه سیاسی توسط مردم است.
مردم هوشیار و آگاه ایران اسلامی باید شرایط حساس کشور را به خوبی درک نموده و جایگاه و نقش نظام جمهوری اسلامی را در سطح منطقه و عرصه بین‌المللی مورد توجه قرار دهند و اهداف دشمنان از دشمنی و مقابله با نظام جمهوری اسلامی و اعمال فشارها و تحریم‌ها بر علیه آن را بشناسند و با توجه به روند رو به رشد و پیشرفت کشور و دستاوردهای بزرگ آن در عرصه‌های مختلف، با وجود برخی مشکلات کشور به‌ویژه مشکلات اقتصادی، با حضور حماسی و حداکثری خود، دشمنان را همچون گذشته در رسیدن به اهداف خویش ناامید سازند و نشان دهند که در مسیر روشنی که پیموده است، استوار و با صلابت ایستاده‌اند. 
نامزدهای انتخاباتی نیز باید با بصیرت و آگاهی لازم صحنه انتخابات را به صحنه نمایش رقابت سیاسی سالم و تبلور مردم‌سالاری دینی تبدیل نمایند و زمینه حضور حداکثری و حماسی مردم را فراهم سازند و از هر گفتار و رفتاری که دور از آداب و اخلاق اسلامی و در راستای تخریب و اختلاف افکنی و تشنج آفرینی می‌باشد و مردم را دلسرد و مأیوس می‌سازد، دوری کنند و دانسته یا نادانسته با دست خویش آب به آسیاب دشمن نریخته و او را در دستیابی به اهداف خویش یاری نکنند. 

پی‌نوشت‌ها:
1- پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، بیانات در حرم مطهر رضوی، 92/1/1
2- همان، بیانات در دیدار كارگران و فعالان بخش تولید كشور به مناسبت هفته كارگر، 92/2/7 
3- همان، بیانات در دیدار مردم استان قم در سالروز قیام نوزده دی، 91/10/19
4- همان

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: نمایش پرسش و پاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 1 / 12 / 1394

پرسش : 
چرا انتخابات خبرگان مهم است؟

پاسخ : 
حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای مدظله‌العالی، مجلس خبرگان رهبری را به‌عنوان «مهم‌ترین رکنِ نظام اسلامی» معرفی کرده و بر جایگاه اثرگذار و بی‌بدیل آن تأکید کرده‌اند. ایشان در دیدار مردم قم (۱۳۹۴/۱۰/۱۹) با اشاره به اهمیت جایگاه مجلس خبرگان فرمودند: 
«مجلس خبرگان بنا است که رهبر انتخاب کنند؛ [این‌] شوخی است؟ آن روزی که رهبر فعلی در دنیا نباشد یا رهبر نباشد، باید اینها رهبر انتخاب بکنند. چه کسی را انتخاب خواهند کرد؟ آیا کسی را انتخاب خواهند کرد که در مقابل هجمه‌ی دشمن بِایستد، به خدا توکّل کند، شجاعت نشان بدهد، راه امام را ادامه بدهد؟ ... یا کسی را انتخاب می‌کنند که جور دیگری است؟ این خیلی مهم است. کسی را شما می‌خواهید برای مجلس خبرگان انتخاب بکنید که در واقع، او رهبر را انتخاب خواهد کرد که کلید حرکت انقلاب در دست او است.» 
در ادامه با استفاده از بیانات رهبر معظم انقلاب به تبیین جایگاه مجلس خبرگان در نظام جمهوری اسلامی، وظیفه‌ی این مجلس و ویژگی‌های افراد لایق برای عضویت در آن پرداخته‌ایم.

خبرگان مهم‌ترین رکنِ نظام است

«اجتماع خبرگان رهبری در نظام جمهوری اسلامی، تعیین‌کننده‌ترین و مهم‌ترین رکن از ارکان این نظام است. هیچ‌کدام از ارکان نظام جمهوری اسلامی -چه آنچه به تقنین و چه آنچه به اجرا و غیر آنها ارتباط پیدا می‌کند- از لحاظ تعیین‌کننده بودن و آثار ماندگاری باقی گذاشتن، به اهمیت این اجتماع نیست. این معنا موجب می‌شود که مسئولیت این جمع و آحاد تشکیل‌دهنده‌ی آن، عظمت پیدا کند.»[۱]
این جملات رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره‌ی مجلس خبرگان رهبری نمایانگر جایگاه بی‌بدیل و تعیین‌کننده‌ی این مجلس در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی است. نهادی که با هیچ‌ یک از ارکان حکومتی قابل مقایسه نبوده و در سطحی بالاتر به نقش‌آفرینی می‌پردازد. اما دلیل این تأکید ویژه بر جایگاه مهم خبرگان رهبری نسبت به سایر ارکان نظام اسلامی چیست؟
با نگاهی به بیانات مقام معظم رهبری می‌توان به این پرسش پاسخی روشن داد.

متمایزکننده الگوی جمهوری اسلامی از دیگر الگوهای سیاسی

به تعبیر رهبر معظم انقلاب، مجلس خبرگان یکی از تمایزات نظام جمهوری اسلامی با سایر نظام‌های سیاسی است:
«مسئله‌ی خبرگان و مجلس خبرگان یک مسئله‌ی بسیار مهم و استثنائی است؛ یکی از تمایزات نظام جمهوری اسلامی این است.»[۲]
برای فهمِ جایگاه خاص و متمایزکننده‌ی مجلس خبرگان در ساختار نظام اسلامی و چرایی آن باید به مسئولیت‌های مهم و ویژگی‌های خاص این نهاد نگاهی دقیق داشت. انتخاب‌هایی که در این مجلس توسط مردم و معتمدین آنان صورت می‌پذیرد جایگاهی ویژه به این مجلس بخشیده و آن را به «مظهر حضور مردم» و «مردم‌سالاری اسلامی» تبدیل می‌کند:
«دو انتخابات مهم در این مجلس انجام می‌گیرد: یکی انتخاب به‌وسیله‌ی مردم که معتمدین خودشان را معیّن می‌کنند و انتخاب می‌کنند که این معتمدین عمده‌ی کارشان هم انتخابی است که بعداً آنها خواهند کرد؛ انتخاب دوّم، [یعنی‌] انتخاب رهبری. دو انتخاب در اینجا وجود دارد؛ یعنی مجلس خبرگان مظهر حضور مردم و مظهر مردمی بودن و دخالت آراء مردم و سلایق مردم است؛ هیچ نهاد دیگری را ما به این شکل نداریم که دو انتخاب در دل آن وجود داشته باشد که نشان‌دهنده‌ی اراده‌ها و نیّت‌های مستقل باشد. انتخاب دوّم هم انتخاب رهبری است... مظهر مردم‌سالاری اسلامی به‌طور کامل و تام و تمام در واقع این مجلس است.»[۳]
بر این اساس مجلس خبرگان «پایه‌ی اسلامی جامعه و نظام» و «پشتوانه‌ و ذخیره‌ی معنویِ عظیمِ نظام» است:
«تشکیل مجلس خبرگان، یکی از مظاهر حرکت اسلامی و پایه‌ی اسلامی جامعه و نظام ماست.»[۴] «مجلس خبرگان در حقیقت یک پشتوانه‌ی عظیمی برای نظام است؛ مثل صندوق ذخیره‌ی ارزىِ معنوىِ نظام. یک پشتوانه و یک ذخیره‌ی معنوی است.»[۵]

تضمین‌کننده تحقق اسلام در واقعیت زندگی

دو وظیفه‌ی مهمِ «تعیین رهبری» و «مراقبت نسبت به حفظ شرایط رهبری» برعهده‌ی خبرگان رهبری است که با انجام درست آن، رهبری دینی و انقلابی در جامعه‌ی اسلامی «حفظ و استمرار» می‌یابد:
«کار مجلس خبرگان بسیار مهم است. یک روز به کسی احتیاج است که رهبری و زعامت این کشور را به دست گیرد؛ این مجلس بایستی حاضر باشد. بعد هم بایستی مراقبت کند که شرایط در کسی که علم و عمل و تدبیر و وجود شرایط در او را تشخیص داده است، حفظ شود. خبرگان، هم ابتدائاً و هم استدامتاً مسئولند که مراقبت کنند، مراقب باشند و بفهمند. اینها وظایف بسیار مهمی است.»[۶] «وظیفه‌ی حساس مجلس خبرگان عبارت از حفظ و استمرار بخشیدن رهبری دینی و انقلابی است.»[۷]
توجه به نتایج و ثمرات عملی شدن وظایف خبرگان رهبری، زوایای جدیدی از اثرگذاری‌های کلان این نهاد در حاکمیتِ جامعه‌ی اسلامی را نشان می‌دهد. معیار قرار دادن «فقه و ارزش‌های اسلامی» در «تعیین رهبریِ نظام» توسط خبرگان به «حاکمیّت ارزش‌های اسلامی» و «تحقّق اسلام در واقعیّت زندگی» منجر می‌شود:
«[انتخاب رهبری] تفاوتش با سایر انتخاب‌های جمعی این است که اینجا ملاک و معیار عبارت است از فقه؛ یعنی ارزش‌های اسلامی. بنابراین انتخاب آنها انتخابی است برای حاکمیّت ارزش‌های اسلامی، برای اجرای احکام اسلامی، برای تحقّق اسلام در واقعیّت زندگی. ادیان الهی نیامده‌اند که فقط در اذهان باقی بمانند؛ باید در واقعیّت زندگی تحقّق پیدا کنند. خب، این ابزار و وسایلی لازم دارد؛ اینجا این ابزار، مجلس خبرگان است که از این طریق تضمین می‌کند حاکمیّت ارزش‌های الهی را و اجرای احکام الهی را و حاکمیّت دین خدا را و حاکمیّت اسلام را.»[۸]
نگاه به مجلس خبرگان از این منظر آن را به جایگاهی برای «هدایتِ مردم توسط علما در مقیاس اجتماعی و حکومتی» و دارای «تأثیری ماندگار بر سرنوشت جامعه» تبدیل کرده است:
«مجموعه‌ی خبرگان، مجموعه‌ی علمای صاحب‌نام و صاحب شأن در بین مردم، و مورد اعتماد مردم در همه‌ی قضایا، به‌خصوص در قضیه‌ی بسیار مهم رهبری و انتخاب رهبری و قضایای مربوط به آن محسوب می‌شود... نقش علمای دین در هدایت مردم، منحصر نمی‌شود به هدایت در امور فرعی و مسائل شخصی و اینها. مهمتر از همه‌ی اینها، هدایت مردم است در مسئله‌ی عظیم اجتماعی و مسئله‌ی حکومت و مسئله‌ی نظام اسلامی و وظایفی که مترتب بر این هست در مقابله‌ی با حوادث جهانی... بنابراین علمای دین -که از جمله‌ی برترین آنها، مجموعه‌ی خبرگان هستند- تأثیر ماندگار و مستمری در حوادث جامعه و سرنوشت جامعه دارند.»[۹]
بر این اساس است که تشکیل این مجلس و آمادگی و «استقلال فکری» آن موجب سَرازیر شدن «سکینه‌ی الهی» به جامعه می‌شود:
«وقتی این مجلس تشکیل می‌شود و آمادگی خود و استقلال فکری خود و آگاهی خود را نشان می‌دهد، این موجب سکینه و آرامش در دل‌های مؤمنین می‌شود؛ در واقع این سکینه‌ی الهی، سَرریز می‌شود از این مجلس به داخل جامعه.»[۱۰]

افراد باتقوا، عالم و انقلابی را انتخاب کنید

با درکِ نقش‌آفرینی مجلس خبرگان رهبری به‌عنوان مهم‌ترین رکنِ نظام می‌توان به اهمیت و حساسیت‌ِ خاص انتخابات آن نیز پی برد تا آنجا که امام خامنه‌ای مدظله‌العالی از آن به‌عنوان «مهم‌ترین و حساس‌ترین انتخابات کشور» تعبیر می‌کنند. اهمیت این انتخابات آنجا روشن‌تر می‌شود که به نقشِ رهبری به‌عنوان «کلیددارِ حرکت انقلاب» توجه کرده و این نکته به‌درستی درک شود که «آینده‌ی انقلاب اسلامی» و «ماندگاریِ» آن در گرو تشخیص و انتخاب درست و به‌موقع خبرگان است:
«اهمیت انتخابات خبرگان -که شاید هیچ کدام از انتخابات‌های کشور به این درجه‌ی از اهمیت و حساسیت نباشد- در این است که با این انتخابات، مردم افراد خبره‌ی مورد اعتماد خودشان را انتخاب می‌کنند تا اینها آماده‌ی به کار باشند برای لحظه‌ی حساس فقدان رهبری در کشور.»[۱۱] «آن روزی که رهبر فعلی در دنیا نباشد یا رهبر نباشد، باید اینها رهبر انتخاب بکنند. چه کسی را انتخاب خواهند کرد؟ آیا کسی را انتخاب خواهند کرد که در مقابل هجمه‌ی دشمن بِایستد، به خدا توکّل کند، شجاعت نشان بدهد، راه امام را ادامه بدهد؟ آیا چنین کسی را انتخاب می‌کنند یا کسی را انتخاب می‌کنند که جور دیگری است؟ این خیلی مهم است. کسی را شما می‌خواهید برای مجلس خبرگان انتخاب بکنید که در واقع، او رهبر را انتخاب خواهد کرد که کلید حرکت انقلاب در دست او است؛ این خیلی اهمّیّت دارد.»[۱۲]
در این چارجوب و با فهم‌ِ دقیق این حساسیت‌ها است که رهبری، مردم را در این انتخابات به عمل کردن براساسِ «بصیرت» و انتخاب افرادِ «صالح، مؤمن، دارای قدرت تشخیص، باتقوا، عالم و انقلابی» سفارش می‌کنند:
«نکته‌یی که مهم است، این است که ملت در انتخاب خبرگان، باید با بصیرت عمل کند. چشمهایتان را باز کنید، از خدا مدد بخواهید و ببینید که چه کسانی را انتخاب می‌کنید. افراد صالح، مؤمن، لایق، افرادی که می‌توانند مصلحت دین و دنیای مردم را تشخیص بدهند، افرادی که دارای تقوای کافی هستند و آنها را از لغزش باز می‌دارد، افراد عالم، انقلابی و کسانی را که تجربه‌ی سال‌های گذشته نشان داده است که در خط درست حرکت کرده‌اند و راه درست را شناخته‌اند، انتخاب کنید. این، چیز خیلی مهمی است.»[۱۳]

بستن درِ امید به روی دشمن؛ علت مخالفت‌ها با مجلس خبرگان

حقیقت این است که «ماندگاری انقلاب» و ادامه‌ی حرکتِ انقلابی ملت ایران بر اساس «مکتب و خط امام خمینی(ره)» در گرو عملکرد صحیح و زمان‌شناسانه‌ی خبرگان ملت است. چنانچه خبرگانی عالم و انقلابی به نمایندگی از مردم در مجلس خبرگان رهبری حضور داشته و عملکردی درست و به‌موقع داشته باشند، این حرکت انقلابی ادامه یافته و درهای امید بر روی دشمنان بسته می‌شود:
«همه‌ی چشم‌ها به ایران دوخته شده بود که امام بزرگوار ما، کی از دست این مردم گرفته شود. برای آن روز نقشه‌ها کشیده و امیدها بسته بودند! ده سال منتظر آن روز نشسته بودند که فرا برسد. روز چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ از نظر دشمنان این ملت و دشمنان انقلاب، یک روز بسیار مهم و تعیین‌کننده بود. مجلس خبرگان نگذاشت این خلا به وجود آید. البته آنها شخص حقیری مثل این ناچیز را برای کشیدن این بار سنگین انتخاب کردند. این هم قضای الهی بود؛ مایه‌ی شرمندگی این بنده‌ی حقیر بود؛ اما با قطع نظر از این‌که تعیین خبرگان متوجه چه کسی و چه شخصی بود، این مطلب از نظر دشمن و دوست و در سطح عالم، بسیار اهمیت داشت که امام بزرگوار در شب چهاردهم خرداد، ملت ایران را به فراق خودشان مبتلا کردند و به جوار الهی رفتند. روز چهاردهم غروب نشده بود، که مجلس خبرگان کار خودش را انجام داد و همه‌ی درهای امید را بر روی دشمنان بست. دشمن این را دیده است. علت مخالفت دشمنان مستکبر جهانی با مجلس خبرگان این است.»[۱۴]

پی‌نوشت‌ها: 
[۱] - بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان‌ ۱۳۶۹/۴/۲۵
[۲] - بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری ۱۳۸۸/۱۲/۶
[۳] - بیانات در دیدار رئیس و اعضاى مجلس خبرگان رهبرى ۱۳۹۴/۶/۱۲
[۴] - بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری ۱۳۷۰/۱۲/۱۲
[۵] - بیانات‌ در دیدار اعضای مجلس خبرگان ۱۳۸۵/۶/۹
[۶] - بیانات در خطبه‌های نمازجمعه ۱۳۷۷/۸/۸
[۷] - پیام به مناسبت اولین اجلاس دوره‌ی سوم مجلس خبرگان‌ ۱۳۷۷/۱۲/۳
[۸] - بیانات در دیدار رئیس و اعضاى مجلس خبرگان رهبرى ۱۳۹۴/۶/۱۲
[۹] - بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری ۱۳۸۸/۱۲/۶
[۱۰] - بیانات در دیدار رئیس و اعضاى مجلس خبرگان رهبرى ۱۳۹۴/۶/۱۲
[۱۱] - بیانات در خطبه‌‌های نماز عید سعید فطر ۱۳۸۵/۸/۲
[۱۲] - بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
[۱۳] - بیانات در دیدار جمعی از فرزندان ممتاز شاهد و جانبازان مشهد و تهران و استان کردستان ۱۳۶۹/۶/۲۱
[۱۴] - بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم‌ ۱۳۷۷/۷/۲۹

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: نمایش پرسش و پاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 1 / 12 / 1394

 

پرسش : 
نمايندگان مجلس چه ويژگى‌‏هايى را بايد دارا باشند و شرايط يک نماينده مطلوب از نظر اسلام چيست؟

پاسخ : 
فلسفه وجودى مجلس شوراى اسلامى تحقق عينى آيه «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»(1) است. قوه مقننه تبلور اراده ملت است و در نظام جمهورى اسلامى عامل مهم رشد، استقلال و آزادى امت اسلامى و داراى اختياراتى وسيع و گسترده است(2). از اين رو توجه به شرايط نمايندگانى که زيبنده عينيت بخشيدن به پيام الهى و شايسته ملتى سرفراز و متناسب با جايگاه يادشده باشند، از اهميت فراوانى برخوردار است. در اين زمينه به پاره‌اى از روايات گران سنگ درباره صلاحيت‌‌هاى لازم و سپس به سخنانى از حضرت امام خمينى(ره) در اين باب اشاره خواهيم کرد: 

يک. روايات: 

1. ايمان: 
در تفسير فرات کوفى آمده است: از پيامبر(ص) سؤال شد: «اى رسول خدا اگر حادثه‌‌اى براى ما رخ نمود که درباره آن آيه‌‌اى از قرآن يا سنتى از شما وجود نداشته باشد، چه کنيم؟ حضرتش فرمود: آن را در ميان مؤمنان به مشورت گذاريد».(3) 

2. خردمندى: 
از پيامبر اکرم(ص) نقل شده است: «با انسان خردمند رايزنى کنيد و از رأى او سرمپيچيد که پشيمان خواهيد شد»(4) و «آن که با خردمندان به شور بپردازد، به راه رشد و موفقيت راهنمايى خواهد شد».(5) 

3. تخصص و دانايى: 
«از پيامبر اکرم(ص) پرسيده شد: دورانديشى چيست؟ فرمود: رايزنى با صاحب‌نظران و پيروى از آنان».(6) 

4. خيرخواهى: 
پيامبر(ص) مى‌‌فرمايد: «رايزنى با خردمند خيرخواه رشد و ميمنت و توفيقى از سوى خدا است»(7) 

5. خوف الهى: 
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «در آنچه برايت رخ مى‌‌نمايد، با کسانى مشورت کن که از خدا خوف دارند».(8) امام صادق(ع) هم مى‌‌فرمايد: «در امورت با کسى رايزنى کن که خدا ترس باشد».(9) 

6. تقوا و پارسايى: 
در روايت است: «مرد خردمند پارسا را به رايزنى طلب که جز به نيکى سفارش نکند و مبادا با غير او مشورت کنى چرا که ناپارساى بى‌‌خرد، [باعث‌] فساد دين و دنيا است».(10) 

7. آزادگى و دين‌دارى 
8. دلسوزى، صميميت و برادرى 
9. رازدارى 
در رابطه با موارد ياد شده، امام صادق(ع) مى‍‌‌فرمايد: «مشورت ثمربخش نيست جز آنکه ارکان چهارگانه آن تحقّق پذيرد:
1. طرف مشورت خردمند باشد.
2. آزاد مرد ديندار باشد.
3. صميمى و برادرسان بوده باشد.
4. او را از راز خود در مسأله مورد رايزنى چنان آگاه سازى که خود آگاه هستى و او اين راز را مخفى دارد و کتمان نمايد».(11) 

ناشايستگى‌‌ها 
در نصوص دينى افزون بر شرايط و شايستگى‌‌هاى رايزنى، به ابعاد منفى و جهات سلبى آن نيز اشاره شده است پاره‌‌اى از آنچه در روايات آمده، عبارت است از: 

1. ترس و بزدلى، 2. بخل و 3. حرص 
در سفارشات پيامبر اکرم(ص) به اميرالمؤمنين(ع) آمده است: «اى على با انسان ترسو مشورت مکن، زيرا راه‌‌هاى گشايش را بر تو تنگ مى‌کند، با بخيل به رايزنى مپرداز که تو را از هدف باز مى‌‌دارد و انسان حريص را مشاور خود مکن که کام جويى را نزد تو بيارايد».(12)

4. دروغ 
حضرت على(ع) مى‌‌فرمايد: «از دروغگو رأى مجو که چون سراب است. امور دسترس‌‌ناپذير را نزديک مى‌‌نماياند و امور دسترس‌‌ناپذير را نايافتنى مى‌‌نماياند».(13) 

دو. امام خمينى(ره) 
امام خمينى(ره) همواره بر حضور پرشور مردم در انتخابات نمايندگان شايسته تأکيد فراوان داشت: «نمايندگانى متعهد، متفکر و دلسوز به ملت و خصوص طبقه مستضعف و خدمتگزار به اسلام و مسلمين در مجلس شوراى اسلامى بفرستيد»(14) و فرمود: «اميد است ملت مبارز متعهد با مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروه‌‌ها، آراى خود را به اشخاصى دهند که به اسلام عزيز و قانون اساسى وفادار باشند و از تمايلات چپ و راست، برى باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خيرخواهى امت معروف و موصوف باشند». 
ايشان همچنين مى‌‌فرمايد: «بايد به اشخاصى که احتمال انحراف در آنان مى‌‌رود رأى ندهند چه احتمال انحراف عقيدتى و يا اخلاقى»(15) و «کسانى را انتخاب کنند که صددرصد مسلمان و معتقد به احکام اسلام و متعهد به اجراى احکام اسلام و مخالف با مکتب‌‌هاى انحرافى و معتقد به جمهورى اسلامى باشند».(16) 

از آنچه گفته شد به دست مى‌‌آيد: 
1. بررسى سوابق و ويژگى‌‌هاى کانديداهاى مجلس لازم و بايسته است و نبايد ناآگاهانه و بدون بررسى کافى کسى را برگزيد. 
2. با احتمال انحراف عقيدتى و اخلاقى، نمى‌‌توان به کسى رأى داد. به عبارت ديگر بايد صلاحيت افراد را احراز کرد. 
3. شرايط و صلاحيت‌‌هاى لازم براى نمايندگى از ديدگاه امام خمينى(ره) عبارت است از: صددرصد مسلمان بودن، نداشتن انحراف اعتقادى و مخالفت با مکاتب انحرافى، عدم انحراف اخلاقى، متفکر بودن، خيرخواهى، تعهد، دلسوزى و در خدمت اسلام و مردم بودن، وفادارى به نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى و پاى‌‌بندى و التزام به اجراى احکام اسلامى. 

پى‌‌نوشت‌ها:‌
(1) شورى (42)، آيه 38.
(2) جهت آگاهى بيشتر ر.ک: آشنايى با مجلس شوراى اسلامى، روابط عمومى مجلس شوراى اسلامى.
(3) «سئل عن النبى(ص): يا رسول اللَّه ارأيت اذا نزل بنا امر ليس فيه کتاب و سنه منک ما نعمل؟ فقال(ص): اجعلوه شورى بين المؤمنين»(تفسير فرات بن ابراهيم کوفى، ص 516).
(4) «استرشدوا العاقل و لاتعصوه فتندموا»(بحارالانوار، ج 72، ص 105).
(5) «من شاور ذوى الالباب دلّ على الرشاد»(همان).
(6) «قيل لرسول اللَّه(ص): ماالحزم؟ قال(ص) مشاوره ذوى الرأى و اتباعهم»(همان).
(7) «مشاوره العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من اللَّه»(همان، ج 72، ص 105).
(8) «شاور فى الذين يخافون اللَّه»(همان).
(9) «شاور فى امرک الذين يخافون اللَّه»(همان، ص 98).
(10) «استشر العاقل من الرجال الورع فانه لايأمر الا بخير و اياک و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسده فى الدين و الدنيا»(همان، ص 100)
(11) «ان المشوره لاتکون الا بحدودها الاربعه فاوله ان يکون الذى تشاوره عاقلا و الثانيه ان يکون حراً متدينا و الثالثه ان يکون صديق و اخيا و الرابعه ان تطلعه على سرک فيکون علمه به کعلمک ثم يسّر ذلک و يکتمه»(مکارم الاخلاق، ج 2، ص 80).
(12) «يا على لاتشاور جباناً فانه يضيق عليک المخرج و لاتشاور البخيل فانه يقصر بک عن غايتک و لاتشاور حريصاً فانه يزين لک شرها»(علل‌‌الشرايع، 559).
(13) «لا تستشر الکذاب فانه کالسراب يقرب عليک البعيد و يبعّد عليک القريب»(غررالحکم، ش 10351).
(14) پيام 28 بهمن سال 1358.
(15) 17 ارديبهشت 1359.
(16) همان.

 



 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: نمایش پرسش و پاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 11 / 1394

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم                تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم
بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق         دیگر فروتنی به در کبریا کنیم. [۱]

قرار است با فرایند انتخابات سرنوشت کشور را به افراد جدید بسپاریم، همین کشوری که با خون هزاران جوان به دست ما رسیده است، پس باید این امانت بزرگ در دست کسانی قرار بگیرد که مزین به امانتداری باشند، چگونه شخص امانتدار را از خائن تشخیص دهیم؟ چه ملاک و معیاری برای تشخیص وجود دارد؟

ملاک های تشخیص شخص امانتدار عبارتند از:

۱: هماهنگ بودن گفتار با اعمال: قطعا یکی از شیوه‌های موثر جذب رای مردم گفتگوی با آن‌ها است، قطعا شخص در این گفتگو سعی دارد خود را انسانی مومن، اهل عمل، درستکار و ...جلوه دهد، اگر بین حرف و عمل این شخص هماهنگی وجود داشته باشد و به گفته هایش عمل نماید معلوم می‌شود که شخص امانتداری می‌باشد، اما اگر فقط ادعاهای بزرگی می‌کند در حالی که هیچ سابقه عمل به گفتارش وجود ندارد و یا در خلوت خلاف گفته‌هایش عمل می‌کند چنین شخصی امانتدار نیست و نمی‌شود سرنوشت کشور را به او سپرد. امام علی (علیه‌السلام) می‌فرماید:
«آن كه پنهان و آشكارش، كردار و گفتارش با هم مخالف نباشد، امانت الهي را ادا كرده و بندگي خدا را خالصانه انجام داده است». [۲]

۲: رنگ عوض نکردن در محیط‌های مختلف: برخی وقتی در محفل اهل سنت می‌نشینند طوری از مواضع آن‌ها دفاع می‌کنند که انسان خیال می‌کند او سنی است، وقتی در محفل شیعیان می‌باشد چنان از شیعه دم می‌زند که انسان او را شیعه‌ای پاک تصور می‌کند، زمانی که در محفل فرقه‌های دیگر و اقلیت‌های مذهبی حضور پیدا می کند رنگ آن‌ها را به خودش می‌گیرد، خلاصه سعی می‌کند طبق میل دیگران حرف بزند، برایش مهم نیست حرفی که می‌زند و جبهه‌ای که می‌گیرد تا چه اندازه درست باشد، بلکه مهم جلب کردن توجه دیگران است. چنین شخصی قابل اعتماد نیست خداوند در قرآن کریم از شیوه فعالیت این افراد خبر داده و می‌فرماید:
«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ [بقره/۱۵] و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى‏‌كنند، و مى‏‌گويند: ما ايمان آورده‌‏ايم! ولى هنگامى كه با شيطان‌هاى خود خلوت مى‏‌كنند، مى‌‏گويند: ما با شمائيم! ما فقط آن‌ها را مسخره مى‏‌كنيم».
پس کسانی که در محیط‌های مختلف رنگ عوض می‌کنند منافق هستند و افراد منافق نمی‌توانند امانت را به خوبی حفظ کنند و قطعا در آن خیانت کرده و در جهت اهداف شیطانی خود استفاده می‌کنند، چرا که خیانت کردن در امانت از جمله نشانه‌های افراد منافق است، رسول خدا می‌فرماید:
«نشان منافق سه چیز است : ۱ - سخن به دروغ بگوید. ۲ - از وعده تخلف کند. ۳ - در امانت خیانت نماید».[۳]

۳: به خداوند ایمان داشته باشد: آن‌ها كه ايمان به خدا دارند خود را تنها و ناتوان نمى‌‏بينند، مأيوس نمى‏‌شوند؛ احساس ضعف و ناتوانى نمى‌‏كنند؛ چون قدرت خدا بالاتر از همه مشكلات است و همه چيز در برابر او سهل و آسان مى‏‌باشد. پس اگر کاندیدایی تفکرش این بود که ما بدون ارتباط با آمریکا و متحدان جنایتکارش نمی‌توانیم کشور را اداره کنیم چنین شخصی مومن بودنش جای شک و تردید است. اگر شخصی به خدا ایمان نداشته باشد و او را ابر قدرت مطلق نداند و متّکی بودن به او را رمز موفقیت نداند و گوشه دلش به قدرت‌های پوشالی استکبار گره خورده باشد، قابل اعتماد نیست و نمی‌شود مسئولیت‌ها مهم نظام را به او سپرد، چرا که خداوند در قرآن کریم یکی از صفات افراد مومن را امانتداری معرفی کرده و می‌فرماید:
«وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ [مومنون/ ۸] و آنها كه امانت‌ها و عهد خود را رعايت مى‏‌كنند».

امید است در هفتم اسفند ماه با بصیرت کامل وارد عرصه انتخابات شده و به کسانی رای بدهیم که سابقه عمل به گفتار در پرونده‌اش قابل لمس باشد و در همه محافل و مجالس از دین و آیین خداوند و منافع ایران اسلامی دفاع نماید و همه این برکات را از امدادهای غیبی خداوند سبحان بداند و توکل و تکیه بر او را رمز حل تمام مشکلات عالم هستی بداند.
............................
پی نوشت‌ها:
[۱]. مواعظ سعدی، غزلیات، غزل شماره ۵۰.
[۲]. «من لم يختلف سره و علانيته، و فعله و مقالته، فقد ادي الامانة، و اخلص ‍ العبادة» مشکینی، علی، تحرير المواعظ العددية، ص: ۱۹۸.
[۳]. «و للمنافق ثلاث علامات: اذا حدّث كذب، و اذا وعد أخلف، و اذا اؤتمن خا» خراسانی، علم الهدى، نهج الخطابة، سخنان پيامبر ص و اميرالمؤمنين ع، عربى،‏ ج‏۱، ص: ۳۵۵.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 11 / 1394

ازجمله وظایف ملی هر فرد ایرانی مشارکت در سرنوشت خود و استحکام بخشیدن پایه های نظام جمهموری اسلامی و نشان دادن اقتدار ملی کشور است، و یکی از بزرگترین عرصه ها برای نشان دادن این عظمت، انتخابات در جمهوری اسلامی است و هر مقدار که حضور مردم پر رنگ تر باشد یاس دشمنان نظام بیشتر می شود، تا جایی که انشاء الله حضور حداکثری ملت باعث کوری چشم طمع معاندان و مخالفان انقلاب شود و دیگر خواب پریشان برگشت به این کشور را نبینند.
چرا که به تعبیر رهبر انقلاب: «دشمن دهان را باز کرده است. یک روز این کشور با همه امکاناتش در اختیار آمریکا و عوامل آمریکا بود. انقلاب آمد، مسأله را به‌ کلّی دگرگون کرد؛ ملت را مستقل کرد، کشور را مستقل کرد، منابع کشور را مستقل کرد.
اینها کمین گرفته‌اند و سینه خوابانده‌اند، تا بلکه بتوانند مجدّداً کشور و منافع کشور و موارد حیاتی کشور و این ملت را در کام خودشان بگیرند. ملت باید بیدار باشد؛ و بیدار است. به فضل الهی، حضور مردم در انتخابات و انتخاب خوبی که این مردم خواهند کرد، یک بار دیگر آمریکا و مستکبران و مراکز صهیونیستی را -در هر جای دنیا که هستند- ناکام خواهد کرد».[۱]
بنابراین برای ناکامی دشمنان نظام، هم اصل حضور و هم انتخاب اصلح از مسائل اهم در انتخابات است، ممکن است عده ای در انتخابات شرکت کنند ولی در اینکه به چه کسی رای بدهند به جمع بندی نرسیده باشند و در نهایت رای سفید در صندوق بیاندازند، حال آیا اینها به وظیفه خود عمل کرده اند و یا اینکه به لحاظ شرعی تکلیف از آنها ساقط نشده است؟ 

انداختن رای سفید به صندوق ها

سوال:
حکم رأی دادن سفید و بی نام چیست ؟ در صورت عدم شناخت و تحقیق ، یا تحقیق کافی و عدم وصول به نتیجه و تحیّر در انتخاب اصلح چطور؟

آیت الله خامنه ای:
 در هر صورت اگر رأی سفید دادن موجب تضعیف نظام اسلامی باشد، حرام است.[۲]

سوال:
اگر تا زمان انتخابات هیچ شخص خاصی را برای رای به او پیدا نکنیم تکلیف چیست؟ آیا با رای سفید تکلیف از ما ساقط می گردد؟

آیت الله مکارم شیرازی:
در فرض سوال، رای سفید بدهید.[۳]

- - - - - - - - - - -
پی نوشت:
[۱]. سایت رهبری.
[۲]. سایت رهبری.
[۳]. سایت آیت الله مکارم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 11 / 1394

بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه:
در اين مقاله به دنبال دلائل قرآني و روائي براي شركت در انتخابات هستيم،اميدواريم كه با درك و فهم اين دلائل روائي و قرآني كسي از خود سلب مسئوليت نكند و از زير بار مسئوليت مهم و خطير انتخابات شانه خالي نكند.چرا كه همه ما نسبت به امام و شهدا بايد اداي وظيفه و پاسداري از انقلاب بكنيم.

محور اول :لزوم انجام وظيفه و رد تسلط دشمن 
اولين چيزي كه به ذهن هر اهل خردي مي رسد اين است كه شركت در انتخابات يك وظيفه است،وظيفه ي خطير و مهمي كه اگر از عهده و انجام آن شانه خالي كنيم باعث تسلط معاندين و دشمنان بر ايران اسلامي شده ايم تسلطي كه بر كسي پوشيده نيست. شركت نكردن مردم در انتخابات باعث تسلط سياسي و اقتصادي و حتي نظامي دشمن بر ايران اسلامي مي شود.

«وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا) [نساء: ۱۴۱] و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است».
امام علی– علیه السّلام- می فرمایند:

«اِتَّقُوااللهَ فِی عِِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّکُم مَسئُولُونَ حَتّی عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ وَ اَطِیعوا اللهَ وَ لا تَعصُوهُ [۱]از خدا نسبت به بندگان و شهرهایش پروا کنید زیرا دارای مسئولیّت هستید حتّی نسبت به زمینها و حیوانات و خداوند را اطاعت کنید و از نافرمانی او بپرهیزید. -

محور دوم :شكر نعمت حكومت اسلامي
دومين دليل قرآني ما براي شركت در انتخابات وجوب شكر نعمت بزرگ حكومت اسلامي است  مي باشد،در واقع ما با شركت كردن در انتخابات اين نعمت حكومت اسلامي را شكر كرده و براي پيش برد فعاليت هاي اسلامي آن با شركت در انتخابات شكر عملي آن رابه جا آورده و شكر گزار خدا وند متعال مي باشم .
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ ابراهيم [ابراهيم /۷]و (همچنين به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!»

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 11 / 1394


 

 

 

نظام جمهوری اسلامی ایران، حکومتی مردم سالار و مبتنی بر تعالیم شرع مقدس اسلام می باشد که انتخابات نقش بسیار مهمی در صحنه های سیاسی کشور و نظام ایفا می کند و می توان گفت تقریباً تمامی مسئولان "تصمیم ساز" کشوری از طریق انتخابات عمومی برگزیده می شوند. در اصل ششم قانون اساسی آمده است : « در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید با اتکاء به آراء عمومی در نظام اسلامی، انتخابات تنها به عنوان یک حق برای مردم نیست بلکه به عنوان یک وظیفه و تکلیف دینی و ملی همگانی بوده و در تمام انتخاباتی که به هر منظور پیش می آید شرکت کنند.

امت اسلامی در انتخابات وظیفه حساسی دارند لذا باید فردی را که می خواهند انتخاب کنند، فقط برای رضای خدا و مصلحت امت اسلامی باشد و در انتخاب آنها هیچ گونه انگیزه ای، "غیر از انتخاب اصلح که تنها راه حاکمیت صالحان است"، نداشته باشند. 
بر همین اساس باید افرادی را که می خواهند انتخاب کنند، کاملاً شناخته شده باشند و آنها را در دیانت و صداقت امتحان کرده و میزان کارآئی آنها را برای کاری که انتخاب می کنند، دانسته باشند. 
آنچه باید انگیزه یک فرد مسلمان در انتخاب افراد باشد همان مصلحت اندیشی و انتخاب اصلح است و هنگامی که به پای صندوق های رای می روند فقط برای رضای خدا ، مصلحت اسلام و کشور اسلامی، شایسته ترین افراد را انتخاب کنند که این انتخاب اصلح مورد اشاره در کلام وحی در قرآن کریم و همچنین ائمه اطهار (ع) می باشد.

** اصلح از دیدگاه قرآن کریم و روایات ائمه اطهار (علیه السلام) 
1 ـ سعه ی صدر : قال علی (علیه السلام) : 
« اله الریاسه سعه الصدر » ؛ ابزار ریاست سعه ی صدر است. 
2 ـ حلم : قال علی (علیه السلام) : 
« الحلم راس الرئاسه » ؛ بردباری مهمترین رکن ریاست است. 
3 ـ متانت : قال علی (علیه السلام) : 
« و لا تکن عند النغماء بطراً »؛ در هنگامی که نعمت ها به تو رو آرند، مغرور و خوشحال مشو. 
4 ـ استقامت : قرآن مجید می فرماید : 
« لتبلون فی اموالکم و انفسکم و لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین 
اشرکوا أذی کثیراً و إن تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور » ؛ به طور مسلم در اموال و نفوس خود آزمایش می شوید، و از آنها که پیش از شما کتاب [ آسمانی ] داده شدند [ یعنی یهود و همچنین ] از آنها که راه شرک پیش گرفتند، سخنان آزار دهنده و فراوان خواهید شنید، و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، پس به درستی که آن از عزم امور است. 
5 ـ صبر : حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : 
« الصبر عون علی کل امرٍ »؛ صبر و پایداری بر هر کاری یاور است. 
6 ـ تحمل افکار دیگران : قرآن مجید می فرمایند : 
« و لو شاء ربک لجعل الناس امه واحده و لا یزالون مختلفین » ؛ و اگر پروردگارت می خواست، همه ی مردم را امت واحد بدون هیچگونه 
اختلاف قرار می داد، ولی آنها همواره مختلف اند. 
7 ـ هوشیاری : امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند : 
« من امارات الدوله الیقظه [ التیقظ ] لحراسه الامور » ؛ از دلایل بقای دولت بیداری آگاهی و هوشیاری در حفظ و حراست امور می باشد. 
« من دلائل الدوله قله الغفله » ؛ از دلایل موفقیت کم غفلتی است. 
8 ـ سعی و کوشش : امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند : 
« ما ادرک المجد من فاته الجد » ؛ کسی که کوشش نکرد به مجد و عظمت نرسید. 
9 ـ پشت کار : حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : 
« قلیل یدوم خیر من کثیر ینقطع »؛ [ چیز ] کمی که مداوم باشد، بهتر از زیادی است که تداوم ندارد. 
10 ـ شجاعت : امیرالمومنین (علیه السلام) در توصیف ارزش های اخلاقی « مالک اشتر » با توجه به انتصاب او به عنوان فرماندار مردم مصر چنین می فرمایند :

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 29 / 11 / 1394

 مروری به آیاتی که درباره انتخاب افراد از سوی خداوند یا پیشوایان معصوم‌ آمده‌، ما را به این مطلب رهنمون می‌سازد که در انتخاب افراد در هر جایی مسلمان باید صلاحیت افراد و تعهد آنان را ملاک قرار دهد
در داستان انتخاب طالوت در قرآن آمده است‌، برخی انگیزه‌های غیر الهی‌، مانند نَسَب عالی و ثروت فراوان را ملاک انتخاب فرمانده و رهبر می‌دانستند؛ "قَالُوَّا أَنَّی‌َ یَکُون‌ُ لَه‌ُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْن‌ُ أَحَق‌ُّ بِالْمُلْکِ مِنْه‌ُ وَلَم‌ْ یُؤْت‌َ سَعَة‌ً مِّن‌َ الْمَال‌؛(بقره‌،247) گفتند:چگونه او بر ما حکومت کند با این که ما از او شایسته‌تریم و او ثروت زیادی ندارد"، ولی پیامبرشان در مورد انتخاب طالوت به آنان گفت‌:"إِن‌َّ اللَّه‌َ اصْطَفَـَه‌ُ عَلَیْکُم‌ْ وَزَادَه‌ُ بَسْطَة‌ً فِی الْعِلْم‌ِ وَالْجِسْم‌ِ وَاللَّه‌ُ یُؤْتِی مُلْکَه‌ُ مَن یَشَآءُ وَاللَّه‌ُ وَ َسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ؛(بقره‌،247) خدا او را بر شما برگزید و او را در علم و ]قدرت‌[ جسم وسعت بخشیده است‌."(ر.ک‌:تفسیر نمونه‌، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران‌، ج 2، ص 247، دارالکتب الاسلامیة‌.) 
از این آیه و روایاتی که تعصب‌های قبیله‌ای و گروهی و هوای نفس را در انتخاب افراد به شدت مذمت می‌کند، فهمیده می‌شود، امت اسلامی‌، در انتخابات دو وظیفه بسیار حساس بر عهده دارد که اگر آن‌ها را رعایت نکند، وظیفه دینی خود را انجام نداده و در پیشگاه خدای متعال مقصر است‌
وظیفه اول‌:فردی را که می‌خواهد انتخاب کند، تنها برای رضای خدا و مصلحت امت اسلامی انتخاب نماید و در انتخاب او هیچ انگیزه‌ای‌، غیر از انتخاب اصلح که تنها راه حاکمیت صالحان است نداشته باشد
وظیفة دوم‌:منتخب خود را به طور کامل شناخته و او را در دیانت و صداقت‌، امتحان کرده باشد و میزان کارایی او را برای کاری که انتخاب می‌کند بداند. چنان که در قرآن کریم آمده است‌:"إِن‌َّ اللَّه‌َ یَأْمُرُکُم‌ْ أَن تُؤَدُّوا الاْ ؟َمَـَنَـَت‌ِ إِلَی‌ََّ أَهْلِهَا؛(نسأ،58) خدا به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانشان بازگردانید". امروز، ادارة جامعه اسلامی‌، امانتی است که از سوی مردم به مسئولین سپرده می‌شود، لذا وظیفه مردم است این امانت را به کسانی که اهلیت و صلاحیت دارند بسپارند.(ر.ک‌:انتخابات از نظر اسلام و قانون اساسی‌، یحیی سلطانی‌، ص 77، نشر ماهنامه پاسدار اسلام‌.) 

حضرت امیرالمؤمنین‌نیز در ضمن آیین نامة حکومتی که برای مالک اشتر می‌نویسد به او می‌فرماید:بخیل را در مشورت کردن دخالت نده که تو را از نیکوکاری باز می‌دارد و از تنگدستی می‌ترساند. ترسو را در مشورت دخالت نده که در انجام کارها روحیة تو را سست می‌کند. حریص را نیز در مشورت دخالت نده که حرص را با ستمکاری در نظرت زینت می‌دهد...بدترین وزیران تو کسی است که پیش از تو وزیر بدکاران بوده و در گناهان آنان شرکت داشته‌، پس مبادا چنین افرادی محرم راز تو باشند...تو باید جانشینانی بهتر از آنان داشته باشی که قدرت فکری امثال آنان را داشته‌، اما گناهان و کردار زشت آن‌ها را نداشته باشند. کسانی که ستمکاری را بر ستمی یاری نکرده و گناهکاری را در گناهی کمک نرسانده باشند.(نهج البلاغه‌، نامة 53.)

منبع :وبلاگ http://gharibi114.blogfa.com

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 29 / 11 / 1394


 

اخلاق انتخاباتي از ديدگاه قرآن

 

 

حسن كريمي

به طور معمول در يك فضاي رقابتي براي كسب قدرت، بسياري از نامزدها و هوادارانشان در عمل غير آن چيزي را نشان مي دهند كه در سخن بر زبان مي آورند. دوستي مي گفت كه هر كسي در جست وجوي آن چيزي است كه ندارد؛ از اين رو دغدغه وي مي شود و در هر جايي كه مي نشيند از آن چيز به عنوان مسئله مهم سخن مي گويد. به اين معنا كه چون خود انسان، مستبد است و علاقه دروني و يا فشار گفتمان بيروني وي را به سوي آن سوق داده است مي كوشد تا با تكرار و يادآوري آن، گرايش به آزادي را در خود تقويت كند و انساني آزاديخواه گردد و از استبداد راي و اقتدارگرايي شخصي رهايي يابد. با چنين رويكردي به نظر مي رسد كه ملاك هاي اخلاقي در هنگام انتخابات ها به اشكال مختلف ناديده گرفته مي شود و از سوي كساني كه مي خواهند رهبري جامعه را به عهده گيرند فرو مي پاشد و تهديد مي شود. كساني كه خود دچار هنجارشكني هستند و كم ترين مسائل اخلاقي را مراعات نمي كنند و اصول و مباني آن را ناديده مي گيرند، ديگران را متهم به بي اخلاقي انتخاباتي مي كنند. بر اين اساس مردم را دچار حيرت و سرگرداني مي كنند و اندك اندك فضاي ضداخلاقي را با اعمال و رفتارهاي خويش تشديد مي كنند و جالب آن كه پس از مدتي مردم را به رفتارهاي ضدهنجاري و اخلاقي متهم مي كنند. اين در حالي است كه خود در فضاي انتخاباتي زمينه اين گونه برخورد و واكنش را فراهم آورده و با هنجارشكني و رفتارهاي ضداخلاقي، جامعه را به سوي رفتار و عملكرد نادرست هدايت كرده اند؛ زيرا مردم اخلاق خويش را از رهبران خود مي يابند و مردم بر دين و اخلاق رهبران خود مي باشند.(الناس علي دين ملوكهم)
در مقاله حاضر نويسنده با بهره گيري از آموزه هاي قرآني بر آن است تا برخي از معيارها و ملاك هاي اخلاقي انتخابات را تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

رفتار، ملاك شخصيت

شايد بتوان گفت بيش ترين و مهم ترين كاربرد و كارآيي اخلاق را مي بايست در عمل اجتماعي افراد و يا گروه ها و طبقات اجتماعي يافت، زيرا انسان با آموزش و پرورش خود، مي كوشد تا فضايلي را به دست آورده و رذايلي را از خود دور سازد كه در رفتارهاي اجتماعي بروز و ظهور مي كند و تعاملات وي را با ديگران ساماني درست و خوب مي بخشد. از اين رو اگر بخواهيم درباره انسان كامل و شخصيت سالم داوري كنيم به رفتارها و كردارهايش توجه داريم و ايمان اشخاص و بينش افراد را براساس رفتارهاو كردارهاي آنان مي سنجيم. اين گونه است كه منش انسان ها و كنش ها و واكنش هاي ايشان به عنوان ملاك داوري نسبت به علم و ايمان و شخصيت آنها قرار مي گيرد.
در روايات و آموزه هاي اسلامي به ما آموخته اند كه براي شناخت اشخاص مي بايست به رفتارهاي آنها توجه شود؛ زيرا از كوزه برون تراود هر آن چه در اوست. بنابراين نمي توان كسي را عالم و دانشمند دانست مگر آن كه بازتاب آن را در رفتارهايش مشاهده كرد از اين رو گفته اند تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد؛ به اين معنا كه سخنان هركسي به عنوان يكي از خروجي هاي علم و جهل هر كسي مي تواند بهترين ملاك داوري باشد تا معلوم گردد كه شخص داراي علم و هنر است و يا از زندگي خويش جز جهل و ناداني نياندوخته و عيوب و نقص وجودش را اشباع كرده است.
اين كه نمود علم و دانش و هنر و عيب را در سخن گفتن دانسته اند از آن روست كه سخن گفتن، آسان ترين عمل و كم ترين نمود شخص و شخصيت است وگرنه ملاك اصلي و اساسي را مي بايست در
رفتارهاي شخص جست. بر اين اساس بسياي از مردم توانسته اند سخن گفتن خويش را به شيوه هاي آموزشي و پرورشي بازسازي كنند ولي هرگز باطن خويش را نتوانسته اند چنان كه شايسته است بازسازي نمايند و در حقيقت خودسازي ظاهري كرده و از خودسازي باطني و حقيقي باز مانده اند. نتيجه اين مي شود كه سخنانشان با عملكرد و رفتار هايشان در تضاد و تقابل جدي است. بنابراين مي بايست به رفتارها به عنوان بهترين و كامل ترين نشانه و شناسه براي شناخت شخصيت هاي افراد توجه شود.
اسلام نيز چون بر اكمال اخلاق انساني توجه دارد و ملاك را رفتارهاي انسان مي شمارد و خودسازي واقعي و حقيقي را مورد اهتمام قرار مي دهد، از مومنان مي خواهد تا با رفتارهاي درست، ديگران را به ايمان دعوت كنند نه با گفتارها و سخنان زيباي خويش.
به هر حال آن چه مهم و اساسي است بازسازي و خودسازي است كه آثار واقعي و حقيقي آن در همه حوزه هاي رفتاري از جمله سخنان شخص آشكار مي شود؛ چنانكه ملاك براي شناخت شخصيت مي بايست رفتارهاي شخص باشد كه مهم ترين آن نيز كردارها و كنش ها و نيز واكنش هاي وي هنگام بحران ها و فشارهايي است كه بر شخص از درون و بيرون تحميل مي شود؛ زيرا بسياري از مردم هنگام فشار و بحران هاست كه شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهند.
در روايت اسلامي از هم نشيني بر سر سفره و در سفر سخن به ميان آمده است؛ زيرا در اين شرايط است كه شخص شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهد و در بحران هايي كه در سفر پيش مي آيد و يا فشارهايي كه بر شكم وارد مي شود خود را مي نماياند.
به سخن ديگر انسان در حالت عادي بازيگري تواناست و نقش بازي مي كند و شخصيت واقعي خويش را نشان نمي دهد و تنها در زماني طولاني است كه به سبب اين كه به هر حال نمي تواند در همه شرايط و بحران ها نقش بازي كند چهره واقعي خويش را نشان مي دهد. هنگامي كه با شخصي در يك مدت طولاني هم اتاقي باشيد و يا به سفرهاي طولاني برويد و يا در سر سفره هاي غذا بنشينيد مي توانيد شخصيت وي را بوسيله رفتارها و واكنش ها و كنش هايش به دست آوريد.
انسان ها در چنين شرايطي شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهند. در هنگام جنگ جهاني دوم يكي از جاسوس هاي كاركشته روسي كه زني جوان بود در آلمان به سر مي برد و به آلماني فصيح سخن مي گفت. با اينكه به وي شك كرده بودند ولي دليلي نداشتند تا آن زمان كه زايمان وي رسيد و بخش ضد جاسوسي آلمان در انتظار ماند كه در هنگام بحران زايمان آيا اصوات روسي به زبان مي آورد يا نه؟
اين مطلبي است كه به اثبات علمي رسيده است كه انسان در هنگام بيهوشي و يا فشارها و بحران هاي سخت، واكنش هاي طبيعي از خود بروز مي دهد كه شخصيت واقعي او را روشن مي سازد.
ديده شده است كه بسياري از نامزدهاي انتخاباتي كه در هنگام سخنراني ها و محافل دانشجويي از كوره در مي روند و ديگر نامزدها را متهم مي كنند و با خشونت و عصبانيت، سخنان روا و ناروايي را بر زبان مي آورند كه رواي آن را نيز نمي بايست بر زبان بياورند زيرا هر حقيقتي را نمي بايست گفت. اگرچه دروغ، حرام است ولي گفتن هر حقي واجب نيست.
اعلان مواضع هر نامزد انتخاباتي مي بايست مواضع خويش را تبيين كند و شخص و شخصيت خود را براي به عهده گرفتن مسئوليت هاي مهم تشريح نمايد.
در آيات قرآني گزارش هايي از اين مسأله ارائه شده است. از جمله مي توان به داستان يوسف (ع) توجه كرد كه در آن حضرت (ع) افزون بر اين كه شخصيت خويش را تشريح مي كند و مي گويد كه داراي توانايي علمي و جسمي است همچنين توضيح مي دهد كه چه راهكارهايي براي شرايط ويژه در نظر دارد و برنامه ها و طرح هاي پيشنهادي اش براي هر موضوع و مساله اجتماعي چه مي باشد؟
هر نامزدي مي بايست طرح هاي خود را به دقت تبيين كند به گونه اي كه عقل و عقلا آن را بپذيرند و مطالبات مردم را به درستي بتواند پاسخ گويد. اين طرح ها مي بايست طرح هايي با ويژگي هاي كوتاه مدت براي رفع مشكلات بحراني مقطعي و ميان مدت و بلند مدت باشد. توجه به برنامه هايي كه فرهنگ سازي را تقويت مي كند مي بايست در اولويت قرار گيرد هر چند كه بر خلاف طرح هاي ديگر، زود بازده نيست ولي در بلند مدت جامعه را در حريم امنيتي قرار مي دهد و هرگونه تعرضات داخلي و بيروني را ناكام مي سازد. به عنوان نمونه اگر بخواهيم به اصلاح مصرف و الگوهاي آن بپردازيم مي بايست نخست فرهنگ سازي درستي را در برنامه داشته باشيم و در يك فرايندي آن را به يك رفتار عمومي تبديل كنيم.
بسياري از مسئولان براي اين كه خودي نشان دهند ناچار مي شوند به جاي كارهاي بنيادين به كارهاي ظاهري و زودبازده توجه كنند. اين رفتار نمي تواند فرصت و بسترهايي براي جامعه فراهم آورد تا به سوي تمدن سازي و ايجاد امت نمونه و برتر حركت كند.
يكي از بزرگان در اهميت طرح هاي بلندمدت و بنيادين مي گويد: اگر برنامه يك ساله داريد گندم بكاريد و اگر برنامه ده ساله داريد درخت بكاريد و اگر برنامه صد ساله داريد انسان تربيت كنيد. تمدن سازي همان برنامه صد ساله و بيش تر است كه نيازمند تربيت انسان است و اين به معناي توجه و تاكيد بر فرهنگ سازي درست و اصلاح آن در بخش هاي مختلف مي باشد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 29 / 11 / 1394


بسم الله الرحمن الرحیم

 

رقابت جناح هاي رقيب در انتخابات از ديدگاه قرآن


محمد رحمتي

اخلاق انتخاباتي به عنوان يكي از مسائل مهم، هماره ازسوي رهبران ديني و سياسي مورد تاكيد و اهتمام قرارگرفته است؛ زيرا شرايط انتخاباتي، بستر مناسبي براي اتهامات، افترا، شايعه پراكني مطالبات غيرواقعي و امور ضداخلاقي و ضدهنجاري ديگر است. حتي اگر رقيبان، اصول اخلاقي را مراعات نمايند، هواداران و پيروان آنها، بعضا هنجارشكني مي كنند.
اين در حالي است كه اصول عقلاني و مباني حقوقي و ارزش هاي اخلاقي با خاستگاههاي عقلاني و عقلايي و شرعي بر مراعات آن به ويژه درحوزه عمل سياسي تاكيد بيشتري مي كند تا از فروپاشي اخلاقي و امنيت روحي و رواني جامعه جلوگيري شود، زيرا مردم همواره به رهبران و مراكز قدرت مي نگرند و رفتار و اخلاق اجتماعي را از ايشان مي آموزند. از اين رو گفته شده «الناس علي دين ملوكهم مردمان بر دين رهبران سياسي خودشان هستند.»
آموزه هاي قرآني همانطور كه ازسوي پيامبر(ص) به اشكال مختلف مورد تاكيد قرارگرفته، براي اتمام و اكمال اخلاق است. به اين معنا كه اسلام و قرآن افزون بر اصول و مباني خردمندانه مي كوشد تا موارد و مصاديق ديگري را تبيين نمايد كه انسانيت و شرافت انساني را حفظ و تعالي بخشد. براين اساس اخلاق انتخاباتي به عنوان يك مسئله محوري دركنار اصول ديگر مورد تاكيد و توجه قرارگرفته است.
نويسنده دراين مطلب كوتاه بر آن است تا به نقش انتخابات در اكمال و يا افساد اخلاق اجتماعي بپردازد و تاثيرات آن را در صحنه اجتماعي براساس آموزه هاي قرآني بازخواني كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤

اخلاق، ترازوي رفتار

اگر بخواهيم رفتار كسي را ارزيابي كرده و به او نمره مثبت و منفي و يا قبولي و ردي بدهيم مي بايست به اصول اخلاقي به عنوان معيار و ملاك داوري توجه كنيم. هرچند كه واژه خلق و خوي به معناي سرشت (لسان العرب و العين) است و اخلاق را به خصلت هايي اطلاق مي كنند كه با ديده بصيرت درك مي شود (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني ذيل واژه) ولي بي گمان مراد از اخلاق، ترازويي است كه بدان رفتار، اعمال و حتي انديشه ها و پندارهاي خوب و بد انسان سنجيده مي شود. (دايره المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، ج1، ص44)
بنابراين وقتي از اخلاق كسي سخن مي گوييم ملاك ها و معيارهايي را در نظر داريم كه براساس آن شخص را مي سنجيم و او را بر ترازوي حقيقت مي نشانيم و سبك و سنگين مي كنيم. اين ملاك ها و معيارها با خاستگاه هايي چون عقل و عقلا و شرع به ما كمك مي كند تا رفتارهاي شخص را بسنجيم و ارزيابي كنيم. بنابراين مجموعه اي از ملاك ها و معيارها به دست مي آيد كه از آن به فضايل اخلاقي و يا رذايل اخلاقي ياد مي شود.
به عنوان نمونه عقل مستقل انساني، به تنهايي و به دور از هر عامل دروني و بيروني ديگر، حكم مي كند كه عدالت، امري پسنديده و رفتاري شايسته است و ظلم و بي عدالتي امري مذموم، ناپسند و زشت و پليد مي باشد. همچنين عقل حكم مي كند كه دروغگويي، رذيلت و پستي و پليدي است و انسان مي بايست آن را ترك كند و صداقت و راستگويي، امري زيبا و پسنديده است كه بايد همواره مراعات شود حتي اگر به زيان شخص باشد. البته لازم نيست كه انسان، هر حقيقتي را بگويد ولي اجازه ندارد كه دروغ بگويد. احكام عقل مستقل را همه انسان ها در همه جاي جهان مي پذيرند، زيرا اين احكام همانند احكام رياضيات و منطق است كه هيچ عقلي نمي تواند آن را رد كند.
دراين ميان برخي فضايل و رذايل را سيره خردمندان در هرجامعه به سبب شرايط و مقتضيات زماني و مكاني تبيين مي كند. اين دسته از فضايل يا رذايل ممكن است در زماني و منطقه اي تشديد و يا تضعيف شود و يا حتي از فضيلت و ارزش فرو افتد و يا به عنوان فضيلت و رذيلت انتخاب شود و مورد تاكيد قرار گيرد. بسياري از آداب و رسوم كه در جوامع بشري به عنوان اداب اجتماعي و عرف جامعه مراعات مي شود و از اين دسته از اصول اخلاقي است كه مراعات آن از سوي عقلا و خردمندان مورد تاكيد قرارمي گيرد. دراين بخش حتي براي هر دوره سني و يا مقطع علمي و يا طبقه اجتماعي، اخلاق خاصي مطرح مي شود كه از آن به اخلاق اختصاصي و آداب هر موضوع و يا طبقه ياد مي شود. از جمله مي توان به آداب مهماني، آداب و اخلاق روحانيت، اخلاق سياسي و مانند آن اشاره كرد. اين دسته اخلاقيات كه از آن به عرفيات و يا آداب و رسوم خاص و يا اختصاصي ياد مي كنند، نوعي اخلاق كاربردي است كه بسيار ازسوي جوامع تاكيد مي شود و هرگونه مخالفت با آن گاه موجب طرد اجتماعي مي شود. به عنوان نمونه در برخي از زمان ها پوشيدن لباس رزم و كارزار براي روحانيت دور از شأن شمرده مي شده است و يا درس تفسير گفتن خلاف مرجعيت دانسته مي شد. اما در زماني ديگر چون در دوره ما هنگام جنگ تحميلي به عنوان يك ارزش تلقي مي شد و يا اكنون تفسير گفتن مراجع هم چون ديروز قباحت نداشته بلكه به عنوان يك ارزش تلقي مي شود.
دسته سوم از فضايل و رذايل، داراي خاستگاه شرعي است. اين دسته اموري هستند كه عقل و عقلا به آن نرسيده اند و مي توان گفت كه مصداقي از اكمال و اتمام اخلاقي است كه در روايت نبوي آمده است. البته به نظر مي رسد در شريعت هرسه دسته مورد تاكيد است و به شكل امضايي نه تاسيسي مسائل اخلاقي تبيين شده است. با اين همه، شماري محدود از اصول اخلاق خاص را مي توان به عنوان اصول شرعي اخلاقي شناسايي و معرفي كرد. همه اين مجموعه از آن رو از سوي شريعت تاكيد مي شود كه انسان به كمك اين معيارها و اصول مي تواند به تعالي معنوي و كمال تقربي دست يابد و متأله شود و رنگ و صبغه الهي به خود گيرد و در مقام خلافت الهي بنشيند.

 

نویسنده : محمد رحمتي

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 11 / 1394





ديدگاههاي مختلف در مورد جامعيت قرآن

همان گونه كه گذشت، جامعيت قرآن امري بديهي و غير قابل انكار است. و كسي در باره آن ترديد به خود راه نداده است؛ اما آنچه مورد بحث قرار گرفته اين است كه جامعيت قرآن به چه معناست؟ آيا اين جامعيت در محدوده دين است يا فراتر از آن مي‏ باشد؟


به بيان ديگر آيا اين جامعيت را بايد در راستاي اهداف دين جستجو كرد يا حتي آنچه به ظاهر مربوط به علوم بشري است نيز در قرآن مطرح است؟ و اهداف دين را بايد گسترده‏ تر فرض كرد تا همه علوم را در بر گيرد؟

در اين زمينه نظريات مختلفي وجود دارد كه ذيلاً به بيان آنها مي ‏پردازيم:



1. نظريه جامعيت مطلق قرآن



از كلمات جمعي چنين برداشت مي‏ شود كه در قرآن تمام آنچه كه مي‏توان نوعي ادراك و فهم به آن پيدا نمود، آمده است؛ هر چند عقل و درك ما از شناختن آن قاصر است.

سيوطي پس از شمردن جمعي از علوم ديني كه از قرآن استنباط مي‏ شود، مي ‏نويسد:

«و علوم ديگري را نيز در بر دارد از جمله: طب، مناظره، هيئت و هندسه، جبر و مقابله، نجوم و غير اينها».13
وي پس از ذكر چگونگي استفاده اين علوم از قرآن، مدعي است اصول صنايع و حرف نيز از آيات استفاده مي‏ شود؛14 در دنباله مطلب از قول شيدلة مي ‏نويسد:

«قرآن در بر دارنده همه چيز است حتي انواع علوم؛ پس بابي و مسأله‏اي كه اصل باشد نمي ‏يابيد مگر اينكه در قرآن چيزي است كه بر آن دلالت مي ‏كند».15


بعضي خلاف اين مطلب را در قالب توهم ذكر كرده‏ اند16 و برخي يافتن تمام علوم را در قرآن به صورت رمز و ايما جستجو مي‏ كنند17 و گروهي اين جامعيت علوم را از دلايل اعجاز قرآن شمرده ‏اند.18

شاطبي اين ادعا را كه تمام علوم در قرآن وجود دارد نقل كرده و آن را به عامه نسبت داده و در جواب گفته است كه هيچ يك از صحابه و تابعين و كسان ديگر، كه به علوم قرآن آشنا بوده‏ اند، چنين ادعايي نكرده‏ اند.19

اين نظريه طرفداران اندكي دارد و اكثر قريب به اتفاق مفسران و عالمان به علوم قرآني جامعيت قرآن را در راستاي اهداف دين مي‏دانند؛ گرچه از ميان اين عده نيز كساني يافت مي‏ شوند كه به مناسبت هاي مختلف، آيات قرآن را ناظر بر علوم تجربي تفسير كرده‏ اند.





2. نظريه جامعيت قرآن در راستاي هدف دين (هدايت)



از نظريه اول كه بگذريم، ديدگاههاي ديگر جامعيت قرآن را امري اضافي و نسبي دانسته‏ اند. و عمدتا جامعيت را در راستاي اهداف دين تلقي كرده ‏اند.

اساسا بين علوم تفاوت كلي وجود دارد و در يك تقسيم بندي مي‏ توان آنها را به علوم نظري و عملي تقسيم كرد؛ زيرا قسمتي از علوم ادراكاتي است كه مستقيما از فعل و انفعال ماده خارجي و از طريق حواس و ادوات ادراكي به دست مي‏آيد؛ مانند مفهوم زمين، آسمان، آب، هوا و ساير تصورات و همچنين تصديقاتي مانند عدد چهار زوج است، آب، جسم مايعي است و امثال اين ها. حاصل شدن اين ادراكات موجب پيدايش اراده و حدود فعلي از انسان نمي ‏شود و كار آنها نمايش دادن خارج است.


دسته ديگر ادراكاتي است كه برخلاف دسته سابق، بين انسان و افعال اراديش واقع مي ‏شود و حكايت از خارج ندارد؛ مانند اين كه بعضي از كارها خوب است و بايد انجام گيرد، پاره‏اي از اعمال بد است و بايد ترك شود، عدالت خوب است و ظلم و ستم بد است و امثال اين تصديقات. اين ها يك سلسله افكار و ادراكاتي است كه با افعال و اعمال انسان سر و كار دارد و هيچ فعلي بدون وساطت آنها از او سر نمي‏زند و اصولاً انسان به وسيله اينهاست كه كمالات را به خود جلب مي ‏كند و جنبه ارزشي پيدا مي ‏كند؛20 بنابراين دين عهده‏ دار بيان علومي است كه محرك اراده انسان مي باشد و او را به سوي عمل مي‏ كشاند. اگر دين احيانا به علوم نظري پرداخته است بنوعي به عمل مكلفان مربوط مي‏ شود.


هدف قرآن هدايت به سوي رشد، شكوفاندن نور ايمان، تقوي و احسان و حركت در شاهراه عبوديت الهي و رسيدن به قله معرفت و بندگي او مي ‏باشد. اين هدفها به طور مستقيم به قوانين تجربي نيازي ندارد و بدون آن مي‏ تواند به خوبي حاصل شود؛ بنابراين اگر در مواردي، قرآن به حقيقتي، علمي و تجربي اشاره دارد چون با يك حقيقت هدايتي و ارشادي پيوند نزديكي داشته و با آن گره خورده است؛ مانند پيش گويي نهايت عالم هستي كه با امر قيامت و سرنوشت بشر مرتبط است. در غير اين موارد، قرآن كريم به قوانين تجربي اشاره‏اي نكرده ، به راه خود ادامه مي‏ دهد.

پس اگر در قرآن آياتي درباره كيهان شناسي، انسان شناسي و ساير مسايل علمي مشاهده مي‏ شود در راستاي هدفهايي است كه قرآن آنها را دنبال مي ‏كند و دلايلي بر اثبات اعجاز قرآن نيز مي‏ باشد تا بتواند از اين رهگذر ارتباط خود و آورنده خود را با مبدأ آفرينش اثبات كند.21

بنابراين دين در تبيين علوم تجربي هيچ اقدامي نكرده است.22 علامه طباطبايي در اين باره مي ‏فرمايد:

«و چون قرآن كريم، كتاب هدايت براي عموم مردم است و جز اين كاري ندارد، لذا ظاهرا مراد به كل شي‏ء همه آن چيزهايي است كه برگشتش به هدايت است؛ از معارف حقيقيه مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهيه و قصص و مواعظي كه مردم در اهتدا و راه يافتنشان به آن محتاجند و قرآن تبيان همه اينهاست،23


در اين ديدگاه هدايت خود داراي محدوده و چارچوب مختلفي است كه ذيلاً مورد بررسي قرار مي‏گيرد:


محدوده هدايت

در مرحله بعد اين بحث مطرح مي شود كه دين در چه چارچوبي قرار دارد و هدايت به چه چيز مي‏كند تا در همان دايره از آن توقع داشته باشيم و در مسايل ديگر به عقل و بناي عقلا مراجعه كنيم و آنچه در قرآن در اين باره آمده است به قضاياي شخصيه حمل كرده و اطلاقي براي آن قايل نشويم.

قايلان به جامعيت قرآن در راستاي اهداف دين (هدايت) با توجه به اختلافاتي كه در چگونگي برداشت از دين و محدوده اين هدايت وجود دارد، به گروههاي زير تقسيم شده‏اند:


الف: سعادت اخروي

گروهي بر اين عقيده‏اند كه بر آورده ساختن نيازهاي بشر در حد بسيار زيادي در گرو برنامه ريزي عقلي و محاسبات تجربي و تكنولوژيك بشر است؛ مردمي در جهان وجود دارند كه دين در ميان آنها نقش اساسي بازي نمي‏كند و بدون مراجعه به دين نيازهاي خويش را تأمين مي‏كنند. پس نيازهاي دنيوي چيزهايي نيستند كه عقل از بر آورده ساختن آن ناتوان باشد و مسلما دين در صدد از كار انداختن اين استعدادهاي بشري نيست؛ چرا كه لازمه‏اش عبث بودن خلقت حواس و عقل و تجربه بشر است، بنابراين دين آمده است آن چيزهايي را در اختيار مردم قرار دهد كه مردم با پاي خويش نمي‏توانند به آن برسند.24

آنچه از عقل و تجربه ساخته نيست، امور مربوط به ماوراي عقل و حس و تجربه، يعني برآورده كردن نياز انسان در تقرب به كمال مطلق و سعادت جاودانه يعني حيات سعادتمندانه پس از مرگ مي باشد.


اين گروه به گونه‏اي ديگر نيز استدلال كرده و گفته ‏اند: اساسا قرآن كريم و همچنين دين شأنش اين نيست كه در اموري كه مربوط به يافته‏ هاي خود بشر است دخالت كند. حتي راهنمايي كردن آن هم معنا ندارد؛ زيرا خداوند به انسان عقل و خرد و انديشه ارزاني داشته است؛
25


به عبارت ديگر اين عده مي ‏گويند: «قرآن كه ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است نه تنها سفارش و دستوري براي دنيا به ما نمي‏ دهد بلكه ما را ملامت مي ‏كند كه چرا اين اندازه به دنيا مي‏ پردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مي‏ كنيد«بل تؤثرون الحيوة الدنيا و الآخرة خير و ابقي، كلا بل تحبون العاجله و تذرون الآخرة»».26

به طور ريزتر معتقدند «معاملات به معناي اعم يعني مجموعه عقود و ايقاعات، احوال شخصيه، سياسات مدني، بين المللي و خلاصه آنچه يك نظام حكومت در تشكيلات حكومتي خودش به آن نيازمند است ... شارع مردم را به خودشان موكول نموده است».27

سؤالي كه در اينجا براي هر خواننده‏اي ممكن است مطرح شود، اين است كه پس چگونه مي ‏توان آيات و رواياتي كه در باب سياست، اقتصاد، و ... وارد شده و به ويژه سيره رسول اكرم صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم را در كارهاي اجتماعي و سياسي توجيه نمود؟ اين گروه در پاسخ مي ‏گويند:

1. اگر شارع نفيا و اثباتا در مورد اصول عقلايي سخن دارد در واقع ارشاد به حكم عقلاست. نه اينكه شارع در معاملات تعبد داشته باشد؛28

2. اگر خداوند مي‏خواست كه پيامبر رهبري سياسي مسلمانان را نيز همانند رهبري دينيشان بپيذيرد بكرات به او هشدار نمي‏داد كه «وكيل» يا «حفيظ» يا «مصيطر» بر مسلمانان نيستي، ... قدرت و مرجعيت سياسي و حكومتي، هر قدر هم براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اسلامي ناگزير و لازم باشد، تعلق به جوهر اسلام ندارد؛29




3. گر چه شخص شارع از همه علوم داراست ولي وظيفه ‏اش بيان نيست بلكه وظيفه او در محدوده شرع مقدس است كه بيان كند. اگر احيانا شارع محيط خود را ملاحظه فرموده و ببيند كه عقل انسانها به جهتي كه بايد برسد، نرسيده باشد آنها را تفضلاً آگاه مي‏كند ... اينها يك نوع ارشاداتي است كه شرع مقدس از باب دلسوزي براي جامعه خودش دارد و لذا اين قبيل دستورها را ما مثل ساير دستورهايي كه جنبه شرعيت دارد قايل نيستيم؛ يعني اگر چنين دستورهايي داد، اينها اطلاق و عموميت ندارد؛30
در ادامه اين قايل معتقد است كه هفتاد درصد قضاياي قرآني قضاياي شخصيه است نه حقيقيه؛31


4. علاوه بر اين حكومت و تدبير امور مملكتي كه عبارت از تمشيت امور روزمره مردم و نظام اقتصادي و امنيتي آنان است، همه از شاخه‏ هاي عقل عملي و از موضوعات جزئيه و متغيراتي به شمار مي‏روند كه پيوسته در حال نوسان و دگرگوني مي‏باشد و اين نوسانها و دگرگونيها كه در موضوعات حسي و تجربي دائما اتفاق مي‏افتد قهرا وضع و رابطه آنها را با كليات و فرامين وحي الهي متفاوت مي ‏سازد و تشخيص صحيح موضوعات تجربي به عهده خود مردم است.32


بنابراين ديدگاه، كاركردهاي اجتماعي و سياسي دين اصالتا ديني نيست.




ب: سعادت دنيوي و اخروي

شك نيست كه پيامبران براي هدايت مردم به راه راست و براي سعادت و نجات مردم و خير و صلاح آنان مبعوث شده‏اند. سخن در اين است كه اين راه راست به چه مقصود نهايي منتهي مي ‏شود؟ سعادت مردم از نظر اين مكتب در چيست؟ در اين مكتب چه نوع اسارتها براي بشر وجود دارد كه مي‏ خواهد مردم را از آنها نجات دهد؟ اين مكتب خير و صلاح و فلاح نهايي را در چه چيز مي ‏داند؟

در قرآ ن كريم ضمن اينكه به همه اين معاني اشاره يا تصريح شده است، دو معنا و دو مفهوم مشخص ذكر شده كه نشان مي‏ دهد هدف اصلي، اين دو امر است كه عبارتند از: شناختن خدا و نزديك شدن به او و ديگر برقراري عدل و قسط در جامعه بشري.

قرآن كريم از طرفي مي‏گويد:«يا ايها النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا»33

«اي پيامبر ما تو را گواه امت و نويد دهنده و اعلام خطر كننده و دعوت كننده به سوي خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغي نوردهنده فرستاديم».

در ميان همه جنبه‏ هايي كه در اين آيه آمده است، پيداست كه دعوت به سوي خدا تنها چيزي است كه مي‏ تواند هدف اصلي به شمار آيد.34

از طرف ديگر درباره همه پيغمبران مي‏گويد:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»35

«ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و معيار فرود آورديم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند».

اين آيه صريحا بر پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پيامبران معرفي كرده است.

دعوت به خدا و شناختن او و نزديك شدن به او يعني دعوت به توحيد نظري و توحيد عملي فردي. اما اقامه عدل و قسط در جامعه يعني برقرار ساختن توحيد عملي اجتماعي.




با توجه به آنچه گفته شد مي‏توان سؤال را به گونه ديگري مطرح كرد و آن اينكه آيا هدف اصلي پيامبران خداشناسي و خداپرستي است و چيز هاي ديگر از جمله عدل و قسط اجتماعي مقدمه آن است؟ يا هدف اصلي بر پا شدن عدل و قسط است و شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسيله‏اي است براي تحقق اين ايده اجتماعي؟ به عبارت ديگر آيا هدف اصلي توحيد نظري و توحيد عملي فردي است يا هدف اصلي توحيد عملي اجتماعي است؟


گر چه در پاسخ به اين سؤالات ديدگاهها متفاوت بوده است، لكن به نظر مي‏رسد غايت انسان و كمال او بلكه غايت و كمال واقعي هر موجودي در حركت به سوي خدا خلاصه مي‏شود و بس. ادعاي اينكه پيامبران از نظر هدف ثنوي بوده‏اند شرك لايغفر است. همچنانكه ادعاي اينكه هدف نهايي پيامبران فلاح دنيوي است وفلاح دنيوي جز برخورداري از مواهب طبيعي زندگي در سايه عدل و آزادي و برابري و برادري نيست، ماده پرستي است . بر خلاف نظريه كساني كه اقامه عدل و قسط و نفي ظلم و تبعيض را داراي ارزش ذاتي ندانسته و براي آنها صرفا ارزش وسيله‏اي و مقدماتي قايل بوده و مي‏گويند، اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعي حكمفرما نباشد، حركت خداجويانه انسان امكان پذير نيست.

بايد گفت ارزشهاي اجتماعي و اخلاقي با اينكه مقدمه و وسيله وصول به ارزش اصيل و يگانه انسان يعني خداشناسي و خداپرستي است، فاقد ارزش ذاتي نيستند؛ با اين توضيح كه رابطه مقدمه و ذو المقدمه دو گونه است: در يك نوع تنها ارزش مقدمه اين است كه به ذي المقدمه مي‏رساند. پس از رسيدن به ذي المقدمه وجود و عدم آن علي السويه است؛ مثلاً انسان مي‏خواهد از نهر آبي بگذرد، سنگ بزرگي را در وسط نهر وسيله پريدن قرار مي‏دهد؛ اما در نوع دوم با اينكه مقدمه وسيله وصول به ذي المقدمه است، پس از وصول به ذي المقدمه وجود و عدمش علي السويه نيست؛ همان گونه كه قبل از وصول به ذي المقدمه لازم بود، پس از وصول هم ضروري است؛ مثلاً معلومات كلاسهاي اول و دوم مقدمه است براي معلومات كلاسهاي بالاتر، اما چنين نيست كه با رسيدن به كلاسهاي بالاتر نيازي به آن معلومات نباشد؛ و اگر بر فرض همه آنها را فراموش كند، زياني به جايي نرسد و دانش آموز بتواند كلاس بالاتري را ادامه دهد؛ سر مطلب اين است كه گاهي مقدمه مرتبه ضعيفي از ذي المقدمه است.



ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است. چنين نيست كه بگوييم وقتي انسان به معرفت كامل حق و پرستش حق رسيد، وجود و عدم راستي، درستي، عدالت، احسان، خيرخواهي، جود، عفو، علي السويه است.


اين عده در تبيين نظريه خويش چنين مي ‏گويند:

قرآن مجيد متضمن كليات برنامه زندگي بشر است؛ زيرا آيين اسلام كه بهتر از هر آيين ديگري سعادت زندگي بشر را تأمين و تضمين مي ‏كند از راه قرآن مجيد به دست مسلمانان رسيده است و مواد ديني اسلام كه يك سلسله معارف اعتقادي و قوانين اخلاقي و عملي است ريشه اصلي آنها در قرآن مجيد مي‏ باشد.

خداي متعال مي‏ فرمايد:

«ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم»36

«بدرستي اين قرآن بسوي آييني كه بهتر از هر آيين ديگر جهاني بشريت را اداره مي ‏نمايد، راهنمايي مي ‏كند».


باز مي ‏فرمايد:

«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء»37


«و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه همه چيز را بيان مي‏نمايد و روشن مي ‏سازد».


بديهي است كه در قرآن مجيد اصول عقايد ديني، فضايل اخلاقي و قوانين و احكام در آيات بسياري ذكر شده است.




با تأمل در چند مقدمه زير مي ‏توان معناي واقعي اشتمال قرآن مجيد بر برنامه زندگي بشر را دريافت:

1. انسان در زندگي خود هرگز هدفي جز سعادت و خوشبختي و كامروايي خود ندارد و خوشبختي و سعادت شكلي است از زندگي كه انسان آرزوي آن را داشته، شيفته آن است؛ مانند آزادي، رفاه، وسعت معاش و ...؛

2. فعاليت زندگي انسان هرگز بدون برنامه صورت نمي‏گيرد؛ چه فعاليت‏هاي فردي چه فعاليتهاي اجتماعي. در هر حال از داشتن هدفي گريز ندارد و از تعقيب هدف خود از راه مناسب آن و به كار بستن مقرراتي كه برنامه كار است هرگز بي نياز نيست.

قرآن در همين زمينه مي‏ فرمايد:

«و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات»38

«براي هر كدامتان وجهه و هدفي است كه آنرا پيش مي‏گيرد پس در كارهاي نيك به همديگر پيشي و سبقت بگيريد، تا به هدفي عالي برسيد».


اساسا در عرف قرآن، دين به راه و رسم زندگي اطلاق مي‏شود و مؤمن و كافر و حتي كساني كه اصلاً صانع را منكرند بدون دين نيستند؛ زيرا زندگي انسان بدون داشتن راه و رسمي خواه از ناحيه نبوت و وحي باشد خواه از راه وضع و قرارداد بشري اصلاً صورت نمي‏ گيرد؛

3. بهترين و يا برجاترين راه و رسم زندگي آن است كه آفرينش انسان رابه سوي آن هدايت كند نه آنچه از عواطف و احساسات فرد يا جامعه سرچشمه گيرد؛ هر يك از اجزاي آفرينش را كه مورد بررسي دقيق و كنجكاوي قرار دهيم خواهيم ديد كه در هستي خود هدف و غايتي دارد كه از نخستين روز آفرينش خود بسوي آن متوجه است و از مناسبترين و نزديكترين راهي كه به آن هدف منتهي مي‏شود بسوي هدف خود سير مي‏ كند.




قرآن مجيد با توجه به اين مقدمات، شالوده برنامه زندگي انسان را به شكل زير ترسيم نموده است:

اساس برنامه خود را خداشناسي قرار داده و اعتقاد به يگانگي خدا را اولين اساس دين شناخته است و پس از شناساندن خدا، معادشناسي رااز (اعتقاد به روز رستاخيز كه در آن پاداش و كيفر كردار نيك و بد انسان داده خواهد شد) نتيجه گرفته و اصل ديگر قرار داده است و پس از آن پيامبر شناسي را از معادشناسي نتيجه گرفته است؛ زيرا پاداش اعمال نيك و بد، بدون ابلاغ قبلي طاعت و معصيت و نيك و بد از راه وحي و نبوت، صورت نمي‏گيرد. و آن را نيز اصل ديگر قرار داده، و در نتيجه اعتقاد به يگانگي خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد را اصول دين اسلام شمرده است.


پس از آن، اصول اخلاق پسنديده و صفات حسنه مناسب اصول سه‏گانه را كه يك انسان واقع‏بين باايمان بايد واجد آنها و متصف به آنها باشد، بيان كرده و سپس قوانين عملي كه در حقيقت حافظ سعادت حقيقي و زاينده و پرورش دهنده اخلاق پسنديده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقي اعتقادات حقه و اصول اوليه مي‏باشد، تأسيس و بيان كرده است. اخلاق پسنديده هميشه با يك رشته اعمال و افعال مناسب زنده مي‏ماند. چنانكه اخلاق پسنديده نسبت به اعتقادات اصلي همين وضعيت را دارند؛ مثلاً كسي كه جز كبر و غرور و خودبيني و خودپسندي نمي‏شناسد اعتقاد به خدا و خضوع در برابر مقام ربوبي را نبايد از وي توقع داشت و كسي كه يك عمر معناي انصاف و مروت و رحم و عطوفت را نفهميده است، نمي‏تواند ايماني به روز رستاخيز و بازخواست داشته باشد.


خداي متعال در خصوص ارتباط اعتقادات حقه و اخلاق پسنديده با عمل مي‏فرمايد:

«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»39


«سخن (اعتقاد) پاك به سوي خدا صعود مي‏كند و عمل صالح بلندش مي‏كند، يعني در صعود اعتقاد كمك مي‏كند».

همچنين در خصوص ارتباط اعتقاد به عمل مي‏فرمايد:

«ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآي ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن»40

«پس از آن سرانجام كار كساني كه كار بد مي‏كردند باينجا كشيد كه آيات خداوند را تكذيب كردند و به آنها استهزاء مي‏كردند».

خلاصه قرآن مجيد بر ريشه‏ هاي اصلي اسلام كه سه بخش كلي را تشكيل مي ‏دهد مشتمل است:

1. اصول عقايد اسلامي كه نوعي از آن اصول سه گانه دين است: توحيد و نبوت و معاد و نوعي عقايد متنوع بر آنها، مانند: لوح، قلم، قضا، قدر، ملائكه، عرش، كرسي، خلقت آسمان و زمين و نظاير آنها؛


2. اخلاق پسنديده؛

3. احكام شرعيه و قوانين عملي كه قرآن كريم كليات آنها را بيان فرموده و تفاصيل و جزئيات آنها را به بيان پيغمبر اكرم صلي ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم و ائمه اطهار عليهم‏ السلام واگذار نموده است
.

قرآن مجيد مشتمل است بر هدف كامل انسانيت و آن را به كاملترين وجهي بيان مي‏كند؛زيرا هدف انسانيت كه با واقع بيني سرشته شده‏است همان جهان بيني كامل مي باشد كه لازمه آن به كار بستن اصول اخلاقي و قوانين عملي مناسب با آن است كه قرآن مجيد تشريح كامل اين مقصد را به عهده دارد.


خداي متعال در وصف آن مي‏فرمايد:

«يهدي الي الحق و الي طريق مستقيم»41

«هدايت مي‏كند قرآن مجيد به سوي حق (در اعتقاد) و به سوي راهي راست (در عمل)».

در جايي ديگر پس از ذكر تورات و انجيل مي‏فرمايد:

«و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه»42

«و فرو فرستاديم اين كتاب را به سوي تو بحق در حالي كه كتاب آسماني را كه در برابر خود دارد تصديق مي‏نمايد و نسبت به آن مسلط و نگهبان است».

درباره اشتمال قرآن بر حقيقت شرايع انبياي گذشته مي‏ فرمايد:

«شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي»43

«تشريع كرد براي شما امت محمد صلي‏ الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم آنچه را كه به نوح سفارش كرد و آنچه را كه به تو وحي كرديم و آنچه را كه بر ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم».

به طور جامع مي‏ فرمايد:

«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء»44

«و تدريجا فرو فرستاديم به سوي تو اين كتاب را در حالي كه بيان كننده هر چيزي است».

محصل آيات قبلي اين است كه قرآن مجيد حقيقت مقاصد همه كتب آسماني را در بر دارد و هر چيزي كه بشر در پيمودن راه سعادت و خوشبختي درزمينه اعتقاد و عمل به آن نيازمند است؛ به طور تمام و كامل بيان كرده است.45


 

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 27 / 11 / 1394

https://rasekhoon.net/userfiles/Article/1393/06/3/00428.JPG

قرآن و تئوري تحوّل (2)

رويكرد انديشمندان غربي درباره آفرينش انسان

ديدگاه چارلز هاج

چارلز هاج،(1) يكي از محافظه كاران آمريكايي از مدرسه مذهبي « پرينستون »(2) است كه به لحاظ اعتقادش به كتاب مقدّس، تسليم « نظريّه تكامل » نشد. وي بين حقايق مهمّي كه به رسولان معصوم ارائه شده و قصد تعليم آنها را داشتند، با عقايدي كه به نحو اتّفاق مورد اعتقادند، فرق مي گذاشت. آنان در نتيجه، از « اخترشناسي كپرنيكي » دفاع مي كردند؛ زيرا نويسندگان كتاب مقدّس، گرچه به « زمين مركزي » اعتقاد داشتند؛ ولي چنين تعليمي نمي دادند.
چارلز هاج انديشه تكامل انسان را به جهت تضادّي كه بين آن و تعاليم كتاب مقدّس و رسولان مي ديد، نپذيرفت.(3)

ديدگاه جيمز مكاش

جيمز مكاش،(4) فيلسوف اسكاتلندي و رئيس دانشگاه پرينستون، بر اين عقيده است كه خداوند، نه فقط طرح اوّليه كلّ جريان تكامل را مقرّر داشته است، بلكه از آن پس، از طريق چيزي كه به نظر ما تحوّلاتِ خود به خود مي آيد، به كار خود ادامه مي دهد. تغييرات اتّفاقي كه داروين نتوانسته است هيچ گونه تبييني براي آنها به دست دهد، چه بسا معلول دخالت و انتخاب ماوراي طبيعي يك مدبّر كارساز باشد كه تغييرات ظاهراً اتفاقي ا در جهت قصد و اراده خود هدايت مي كند.

ديدگاه بنياد پردازان ( فاندامنتاليسم )

اين گروه، برخلاف « محافظه كاران »، معصوميّت يا خطاناپذيري كتاب مقدّس را به معناي ظاهري اش حمل مي كردند و اعتقاد راسخي به مرگ فديه وار مسيح ( عليه السّلام ) و رجعت او داشتند. هواخواهان افراطي تر، نه تنها به « نظريّه تكامل »، بلكه به طور كلي به علوم و آموزش جديد حمله مي كردند و آنها را « مادّي و الحادي » مي دانستند.(5)

ديدگاه مذهب كاتوليك

« نص گرايان كاتوليك » كه نه تنها به ظاهر كتاب مقدّس متّكي بودند، « نظريّه تحوّل » را به دليل مخالفت آن با نص كتاب مقدّس رد مي كردند؛ اما « كاتوليك هاي تأويل گرا » با تأمّل و حزم بيشتري با اين مسئله مواجه شدند: اين عده، حقايق وحياني را تنها نهفته در كتاب مقدّس نمي دانستند و تفسير مجتهدانه كليسا را هم، بخشي از اين حقايق مي شمردند؛ بنابراين، براي كتاب مقدّس، سطوح و ساحت هاي مختلفي قائل بودند، از اين رو، همواره اجازه تأويل آيات و عبادات مشابه را مي دادند. بنابراين، « رم » ابتدا به تخطئه شديدِ « نظريّه تكامل » پرداخت؛ اما بعدها، رفته رفته بر پذيرش اين نظريّه از سوي كاتوليك ها افزوده شد. در نتيجه، كتاب مقدّس به دو قسمت تفكيك گرديد، نخست: عقايد اصلي و رسمي و دوّم: آراء و عقايد غير رسمي و جنبي كه حاوي عقايد علمي نادرستِ نويسندگان كتاب مقدّس بود.(6)

ديدگاه نهضت نوخواهي

به عقيده اين گروه، كتاب مقدّس نوشته دست بشر است، نه وحي خداوند بر انسان؛ يعني: سرگذشت سلوك بشر و كوشش او در طلب خداوند و سير تكامل آرمان ها و رشد بصيرت ديني، او را به چنين نگارشي كشانده است. به عقيده اين محققان: كتاب مقدّس، يك كتاب الهي يا الهام يافته نيست؛ هر چند كه الهام بخش است. نخستين ابواب « سِفْر تكوين » را بايد هم چون بيان شاعرانه عقايد ديني در باب اتّكاي انسان به خداوند و تعبير ادبي سامان مندي و نظام احسن و اصلح جهان تلقّي كرد؛ از اين رو، اين گروه، دغدغه « تضادّ علم و عهدين » را نداشتند؛ زيرا آن چه براي اينها مهم بود، خداگرايي و خداشناسي بود؛ نه اعتقاد به متون مقدّس.(7)

ديدگاه الهيّات اعتدالي

شلاير ماخر اين نظريّه را ارائه كرد كه: « مبناي ديانت، نه تعاليم وحياني است و نه عقل معرفت آموز »؛ اين عقيده، « تجربه ديني » را مبناي توجيه عقايد ديني مي داند. اين گرايش، معلول پيشرفت پژوهش هاي مربوط به « كتاب مقدّس » است كه محقّقان را بر آن داشت كه « عهد عتيق » را مجموعه اي از چندين روايت و متعلّق به زمان هاي مختلف بدانند و « عهد جديد » را صرفاً سيره مسيح ( عليه السّلام ) كه بيش از نيم قرن بعد از تصليب او نوشته شده بي انگارند.
اولويّت بخشيدن به « اخلاق » و « ارزش هاي اخلاقي » در ديانت، يكي ديگر از جريان هاي مؤثّر در پيدايش « الهيّات اعتدالي » بود. با اين بيانات، ديدگاه الهيّات اعتدالي در زمينه « تكامل » روشن مي گردد كه برداشت اعتدالي از كتاب مقدّس، به موافقت بي قيد و شرط با شواهد علمي تكامل، ميدان مي دهد؛ ولي اين موافقت به جرح و تعديل بنياني عقايد ديني منتهي نمي شود؛ زيرا اين گروه، مبناي الهيّات را در « احوال قلبي » جست و جو مي كردند؛ نه در « الهيّات عقلي يا نقلي ».(8)

 

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: خلقت در قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 27 / 11 / 1394

 

بررسي نظريه داروين

تاكنون شش اصل مبنايي از « نظريّه داروين » بيان شد؛ حال پرسش اين است كه آيا همه تحوّلاتِ زيستي جانوران در طول تاريخِ حيات با اين تئوري قابل تفسير هستند؟ آيا در صورت وجود نارسايي ها، تئوري برتري جانشين آن نشده است؟
بايد گفت: مخالفت هاي متعدّدي از سوي دانشمندان اروپا با اين نظريّه صورت گرفته است كه هر كدام به يك يا چند جنبه آن ايراد گرفته و يا آن را نقض كرده اند؛ از جمله مشكلات اين نظريّه بدين قرار است:
1. هر نظريّه، قانون يا تئوري علمي، هنگامي قابل پذيرش است كه اوّلاً: از نظر منطقي كلّي باشد و نظم مكرّر و دائمي را بيان كند؛ ثانياً: پيش بيني و تفسير پديده اي بر وفق آن ممكن باشد و ثالثاً: نادرستي يك قانون علمي را مي توان با تجربه دريافت ( ابطال پذيري ). بنابراين قضاياي جزئي و واقعيّت خارجي و هم چنين گزاره هاي تجربه ناپذير از قانون علمي خارج اند.
نظريّه داروين بر آن است كه در مكان و زمان و اقليم خاصي، گروهي از جانوران كه شايسته ماندن باشند، حفظ و بقيّه حذف مي شوند؛ وي در پاسخ به اين پرسش كه: « كدام جانور است كه شايسته ماندن باشد؟ » مي گويد: « آن كه حفظ خواهد شد »؛ و اين دور واضح است؛ چرا كه هيچ تعريف صحيحي از شايسته ماندن و حفظ شونده، ارائه نمي كند و نيز معياري براي تشخيص شايسته ماندن از غير شايسته، به دست نمي دهد.
2. اگر « تبدّل انواع » قانوني كلّي است، چرا برخي ازجانداران، برخلاف اين قانون عمل كرده و در همان سرزمين خود به دور از قانون مزبور به همان شكل نخستين خود باقي ماندند؟
3. اصل انتقال صفات اكتسابي به نسل هاي بعدي از راه وراثت، از سوي جنين شناسان ابطال شده است و تنها تغييرات موجود در سلول هال جنسي قابل انتقال به نسل هاي بعدي است.(39)
4. برخلاف اصل « تنازع بقا »، رابطه موجودات زنده، تنها مبتني بر جنگ و جدال نيست؛ بلكه اشكال گوناگون همكاري، كمك و پشتيباني هم ميان آنها برقرار است.(40)
5. فسيل هاي مربوط به انسان هاي دو ميليون سال پيش، با شباهتي كه به انسان داشتند، هيچ وجه شباهتي با ميمون ندارند.(41)
6. پين (42) نود و شش نسل متوالي مگس سركه را در مكاني كاملاً تاريك نگه داشت و با وجود سازش آنان با محيط، چشمان آخرين نسل آنها كاملاً طبيعي بود.(43)
7. فرضيه داروين بيشتر بر « قراين ظنّي » مانند « ديرينه شناسي »، « جنين شناسي » و « تشريح تطبيقي » متكي است و امور جزئي نمي تواند به عنوان قانون كلّي علمي مطرح شوند و صرف شباهت يا مقايسه چند جنين و عناصر حيوانات بيانگر نظريّه علمي نيست.
8. طرفداران نظريّه ترانسفورميسم تاكنون به آخرين حلقه حدّ فاصل ميان انسان و حيوان دست نيافته اند تا زنجيره ادّعايي خود را تكميل كنند.
9. عنصر « انتخاب طبيعي »، هرگز توان تفسير بسياري از پديده هاي اجتماعي، مثل « طلوع و افول تمدّن هاي بشري » را نداشته است.
10. نظريّه داروين از تفسير حقايقي هم چون « غرايز » ، « الهام » ، « عقل » و... عاجز است. او بر كمّي بودنِ شعور انساني و ميمون آدم نما اصرار دارد در حالي كه با اندك دقّتي تفاوت كيفي مراحل رشد و يادگيري و انگيزش بين اين دو موجود ظاهر مي شود.
مكتب چهارم، نئوداروينيسم است؛ اگوست ويسمان پايه گذار اين مكتب، مدّعي شد كه انتقال صفات اكتسابي به نسل هاي بعدي، پذيرفته نيست. او معتقد بود كه سلول ها دو دسته اند: ژرمن ( جنسي )(44) و سوما ( كالبدي )؛(45) ويسمان، پس از يك سلسله آزمايش به اين نتيجه رسيد كه صفات اكتسابي، قابل انتقال به نسل بعدي نيستند و فقط تغييرات موجود در سلول هاي ژرمن كه در غدد تناسلي قرار دارند اثربخش و قابل انتقال مي باشند.(46)
« نظريّه جهش »( موتاسيون )،(47) پنجمين فرضيه تكامل است كه بر اساس آن: دگرگوني هاي دفعي ژن ها، باعث تغييرات موروثي انواع مي شود و تحوّل گياهان و جانوران از اين راه انجام مي گيرد. هوگو دوفريس، مبدع اين نظريّه مي گويد: « تغييرات صفات در گياهان، از طريق ژن ها به نسل هاي بعدي منتقل مي شوند ».(48) اين نظريّه پس از كشف « دانش ژنتيك »، به عنوان نظريّه جانشينِ نظريّات قبلي مطرح شد.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: خلقت در قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 27 / 11 / 1394

قرآن و تئوري تحول (1)

 

پيشينه تئوري هاي ثبات و تحوّل انواع

از نخستين مسائلي كه از ديرباز توجّه همگان را به خود معطوف نمود، پرسش درباره چگونگي آفرينش انسان بود: آيا انسان با تغيير و تحوّل به اين صورت رسيده يا از ابتداي خلقت، صورت كنوني را داشته است؟ در كتب آسماني هم، اين مبحث و پاسخ هاي آن به روشني به چشم مي خورد. اين پرسش درباره ديگر جانداران ( حيوانات و گياهان ) هم مطرح است و منشأ نظرات گوناگون شده است.
فيكسيسم (1) يا « نظريّه ثبات انواع » و ترانسفورميسم (2) يا « نظريّه تبدّل انواع »، دو ديدگاه مقابل هم در اين زمينه اند.
انديشه تطوّر در طبيعت، دست كم به عصر يونان باستان باز مي گردد.(3) هراكليتوس مي گفت: « هر چيزي در حال تحوّل است و ما بايد بدانيم كه جنگ در همه چيز وجود دارد و ستيزه، عدل است و همه اشياء به سبب ستيزه به وجود مي آيند و از ميان مي روند ». جمله معروف او: « نمي توان در يك رودخانه دوبار پا نهاد » از همين اعتقاد سرچشمه گرفته است.(4)
در مقابل هراكليتوس، آناكسيمندر معتقد بود كه عنصر اوّلي اشياء، جوهر بي حد، ازلي و بي زمان است؛ او اعتقاد داشت: حيات از دريا سرچشمه گرفته و صور و اشكال كنوني حيوانات به سبب سازش با محيط ظاهر شده اند. انسان نيز در آغاز از نوع ديگري از حيوانات پديد آمده است؛ زيرا حيوانات به سرعت خوراك خود را مي يابند؛ اما انسان بايد مدّت درازي شير بخورد. اگر او در آغاز همانند اكنون مي بود، هرگز نمي توانست زنده بماند.(5)
« نظريّه تحوّل » با وجود سابقه اي طولاني، مورد برخي بي مهري ها قرار گرفت؛ اما افرادي هم چون: لامارك (6) و داروين (7) آن را به جايگاه خود باز گرداندند.
كوويه (8) « نظريّه آفرينش » را كه به « انقلابات عظيم در سطح زمين »(9) مشهور است، مطرح كرد كه بر اساس آن جانوران امروزي و عهد ديرين، هيچ گونه خويشاوندي با هم ندارند. اين نظريّه طرفدار « ثباتِ انواع » است.
اما افرادي مانند لامارك و داروين و بوفن (10) در صحنه تبيين و يا توصيف « نظريّه تكاملِ جانداران » حضور داشتند. نخستين نظريّه مرتبط با مبحث نظريّه تكامل، نظريه لامارك است كه مي كوشد تا علّت تطوّر را بر مبناي « توارث انباشته تغييرات » كه عمل محيط موجب آن است، تعيين كند؛ به عقيده او اثر تغيير محيط بر ساخت فرد كم است؛ در حالي كه لامارك معتقد است اگر تغييرات لازم در رفتارها، ثابت باشد، اعضاي قديمي را تغيير خواهد داد يا بر اثر نياز، اعضاي جديدي توليد خواهد كرد؛ مثلاً: نياكان زرّافه هاي امروزي در اثر سركشيدن به سرشاخه هاي جوان درختان، گردن هاي بلند و بلندتري يافتند، نه از راه وراثت. اتين ژئو فروي سنت هيلر (11) و رابرت چمبرز (12) در سده نوزدهم دو تطوّرگراي ديگري هستند كه به « تأثير مستقيم محيط بر فرد » اعتقاد داشتند.(13)

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: خلقت در قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 26 / 11 / 1394

 

جزء 5


هر نوع اظهار محبتی را پاسخ دهید!

وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنهَْا أَوْ رُدُّوهَا (86- نساء)

هنگامی که کسی به شما تحیت گفت، پاسخ آن را به طرز بهتر بدهید و یا لا اقل به طور مساوی به او برگردانید.«تحیت» در لغت از ماده «حیات» و به معنی دعا کردن برای حیات دیگری است خواه این دعا به صورت سلام علیک (خداوند تو را به سلامت دارد) باشد و یا حیاک اللَّه (خداوند تو را زنده بدارد) و یا مانند آن؛ ولی معمولاً از این کلمه هر نوع اظهار محبتی را که افراد به وسیله سخن، با یکدیگر می‌کنند شامل می‌شود که روشن‌ترین مصداق آن همان سلام کردن است. ولی از برخی روایات و همچنین تفاسیر استفاده می‌شود که «تحیت» اظهار محبت‌های عملی نیز شامل می‌شود.(1)
با این بیان می‌توان گفت که آیه شریفه یک حکم کلی و عمومی در زمینه تمام تحیت‌ها و اظهار محبت‌هایی است که از طرف افراد مختلف می‌شود.(2)

(1) نمونه ج4 ص42(2) المیزان ج5 ص30

جزء 6

آیه ای که اصل توسل را ثابت می کند


یَأَ ایُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جَاهِدُواْ فىِ سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(35)
(سوره مبارکه مائده)

در این آیه روى سخن به افراد با ایمان است و به آنها سه دستور براى رستگار شدن داده شده:
نخست مى‏گوید: اى كسانى كه ایمان آورده‏اید: تقوا و پرهیزگارى پیشه كنید. سپس دستور مى‏دهد كه وسیله‏اى براى تقرب به خدا انتخاب نمائید و سرانجام دستور به جهاد در راه خدا مى‏دهد.

موضوع مهمى كه در این آیه وجود دارد دستورى است كه در باره انتخاب «وسیله» در این آیه به افراد با ایمان داده شده است.
«وسیله» در اصل به معنى تقرب جستن و یا چیزى است كه باعث تقرب به دیگرى از روى علاقه و رغبت مى‏شود. بنابراین وسیله در آیه فوق معنى بسیار وسیعى دارد و هر كار و هر چیزى را كه باعث نزدیك شدن به پیشگاه مقدس پروردگار ‏شود را شامل مى‏گردد(1) و اختصاص آن به جهاد و روزه و چند کار خاص که از سوی برخی فرقه های اسلامی مطرح می شود ادعایی است بی دلیل.
نکته دیگر اینکه این آیه، اصل توسل را به عنوان یکی از آموزه های حقیقی و دستورات جدی قرآن ثابت می کند؛ اما اینکه مصادیق توسل چیست و با چه اموری می توان به خدا نزدیک شد مطلبی است که در آیه وجود ندارد و باید به کمک ادله دیگر تک تک آنها را ثابت کرد؛ مانند آنچه که امیرالمومنین (ع) در خطبه 110 نهج البلاغه می فرماید.

1) نمونه ج4 ص364
 

جزء 7

احترام واجب نیست ولی بی احترامی هم نکنید


وَ لَا تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوَا بِغَیرِْ عِلْمٍ .
(سوره مبارکه انعام آیه 108)

خداوند متعال در این آیه مؤمنان را به رعایت یک اصل مهم سفارش می‌کند و آن اینکه مبادا به مقدسات کسانی که با شما هم عقیده نیستند بی احترامی کنید که آن‌ها نیز معتقدات شما را مورد اهانت قرار می‌دهند.

نکته اول اینکه منع آیه در مورد اهانت به مقدسات طرف مقابل است نه آنکه خواسته باشد هر گونه بحث علمی و به چالش کشیدن منطقی عقاید طرف مقابل را ممنوع کند. (1).
نکته دوم اینکه معنای آیه احترام گذاشتن به مقدسات طرف مقابل نیست بلکه پیام آیه پرهیز از هر کاری است که اهانت تلقی شود.

1- نمونه ج 5 ص 395
جزء 8

بیچاره کسی که ده تایی های او بر یکی هایش بچربد


مَن جَاءَ بِالحَْسَنَةِ فَلَهُ عَشرُْ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یجُْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ
(سوره مبارکه انعام آیه 160)

این آیه به یكى از منت‏هاى خداوند كه بر بندگان خود نهاده اشاره مى‏كند و آن این است كه: خداوند عمل نیك را ده برابر پاداش مى‏دهد و عمل زشت و گناهان را جز به مثل، کیفر نمی دهد و اینکه در پایان می فرماید به کسی ظلم نمی شود معنایش این است که از پاداش عملی نمى‏كاهد و كیفر گناهی را بیشتر از آنچه باید نمى‏دهد.(1)در ارتباط با این آیه شریفه سخنی گهربار؛ اما تکان دهنده از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که حضرت مرتب می فرمود:
«وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ»(2)؛ 
وای بر کسی که جمع کیفرهای تک تک او از ده تا ده تا ثوابی که به او می دهند بیشتر شود.

1) المیزان ج7 ص390
2) شیخ صدوق، معانی الأخبار، یك جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1361 هجرى شمس، ص248

جزء 9


کسی که در قرآن تشبیه به سگ شد


وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَنُ فَکاَنَ مِنَ الْغَاوِینَ(175) وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بهَِا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلیَ الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَئهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ (176- اعراف)

این دو آیه مربوط به کسی است که با وجود علم و بهره از برخی موهبت‌های خدادادی؛ خدا او را به سگ تشبیه کرد. 
قرآن کریم به عنوان کتابی که هم بیماری را نشان می‌دهد و هم ریشه و درمان آن را بیان می‌کند علت این سقوط را چنین تحلیل کرده است:
«فَانسَلَخَ مِنْهَا؛ او از پوست به در آمد» این عبارت کنایه از این است که او علم و داده‌های الهی را گرفت اما آن‌ها را به درونش نفوذ نداد و به جانش پیوند نزد تا بشود عقیده؛ بلکه در حد پوست و پوستین در بر خود نگه داشت تا اینکه بالاخره در آزمون‌های الهی این پوستین را انداخت و ماهیت واقعی خود را آشکار کرد.(1)قرآن قدمی جلوتر رفته و علت این مشکل او را هم بیان می‌کند و آن میل او به دنیا و تبعیتش از هوای نفس بود که سبب شد دانسته‌ها و «دین دانی» اش تبدیل به «دین داری» نشو

1) 
نمونه ، ج7 ،ص12
 
جزء 9

وقتی آژیر شیطان را شنیدید به پناهگاه خدا بروید



وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(200- اعراف)
زمانی که آژیر خطر به صدا در می‌آمد گوینده‌ای با صدای دلهره‌آورش چنین می‌گفت: توجه! توجه! علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است بعد می‌گفت محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید. بلافاصله بعد از پیام او صدای آژیر گوش خراشی در همه جا طنین انداز می‌شد و مردمی را می‌دیدی که با دستپاچگی و سرعت خاصی برای حفظ جان خود به سوی محل امنی در حال دویدن‌اند.قطعاً خیلی مضحک و خنده دار خواهد بود که کسی در این وضعیت قرار بگیرد و به جای فرار به سوی پناهگاه در معرض خطر بایستد و زیر لب مدام تکرار کند «من به پناهگاه می‌روم». این داستان بسیار شبیه جریانی است که قرآن کریم نقل می‌کند.
قرآن می‌فرماید: وقتی وسوسه شیطان را حس کردید به خدا پناه ببرید(6) که او هم به خواسته شما ترتیب اثر می‌دهد و هم اینکه می‌داند شما را چگونه نجات دهد.پناه بردن به خدا باید با تمام وجود باشد درست به مانند همان مضطر زیر بمباران؛ والا اگر بایستد و مدام بگوید اعوذ بالله اعوذ بالله کاری از پیش نخواهد برد.

 

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 26 / 11 / 1394

جزء 2
حرکت ، سرعت ، سبقت

فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَْاتِ 
(سوره مبارکه بقره آیه 148)

توصیه قرآن کریم در انجام امور خیر و عمل صالح، ابتدا حرکت است و بعد سرعت است و سپس سبقت. 
حرکت ، همان عمل کردن به کارهای خیر است که تمام عبادت‌های مستحب و واجب را در بر می‌گیرد و متصف شدن به فضایل اخلاقی را شامل می‌شود.
سرعت در این امور هم به این است که هرگاه زمینه انجام آن فراهم شد، بدون فوت وقت آن کار عملی شود. 
امام باقر علیه‌السلام مرتب سفارش می‌کردند: «إِذَا هَمَمْتَ بِخَیْرٍ فَبَادِرْ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی مَا یَحْدُثُ» هنگامی که تصمیم به کار خیری گرفتی فوراً آن را انجام بده و آن را به بعد موکول نکن؛ چون نمی‌دانی بعد چه می‌شود.
سبقت که به معنای پیشی گرفتن است به دو صورت واقع می‌شود یکی در اصل انجام است که فرد از دیگرانی که آن‌ها نیز داوطلب آن کار خیر هستند پیشی گرفته و مثلاً زودتر از آن‌ها دست به جیب شده و مشکل نیازمندی را به میزان توان خودش برطرف می‌سازد. دیگری سبقت در کمیت آن کار خیر است؛ به این شکل که فرد از دیگرانی که آن‌ها هم عامل به کار خیر یا دارای فضیلت اخلاقی‌اند گوی سبقت را ربوده و از آن‌ها متواضع‌تر، صبورتر و مانند آن است. 
قرآن کریم چنین مؤمنانی را به مقام قرب الهی بشارت می‌دهد و می‌فرماید: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ*أُوْلَئکَ الْمُقَرَّبُونَ»
جزء 3


لَا إِکْرَاهَ فیِ الدِّینِ قَد تَّبَینَ‌َ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ‌ِ 
(سوره مبارکه بقره آیه 256)

در دین، هیچ اجباری نیست. همانا راه هدایت از گمراهی، کاملاً مشخص و آشکار شده است.
بسیاری با استناد به همین آیه، خود را مجاز به پذیرش و یا عدم پذیرش اصل دین و فروعات آن می‌دانند به این معنا که گمان می‌کنند اجازه دارند اصل دین را بپذیرند یا نپذیرند و یا هر کدام از فروعات دین که مایل به انجامش نبودند را به راحتی کنار گذاشته و از آن بگذرند و جالب‌تر اینکه خیال می‌کنند دیگران هم حق اعتراض به آن‌ها را ندارند؛ نه حق دارند آن‌ها را امر کنند و نه مجازند ایشان را نهی کنند.
به راستی اگر چنین تفسیر و برداشتی از آیه صحیح بود دیگر چه دلیلی داشت خداوند کسانی که دین را نپذیرفتند و یا به آن عمل نکردند را با آیات عذاب، تهدید کند؟
نکته‌ای که این عده از آن غفلت کرده‌اند این است که پیام آیه نفی جبر و اشاره به اصل اراده در خلقت انسان است. 
خداوند متعال انسان‌ها را به گونه‌ای خلق کرده است که در مقام عمل، توان انتخاب گزینه‌های مختلف و گاه مخالف را داراست. او هم می‌تواند عدالت بورزد و هم ظلم کند؛ هم عبادت کند و هم عصیان نماید؛ اما اینکه کدام گزینه برای او مجاز است و کدام برای او ممنوع، بحث دیگری است. یقیناً انسان اجازه ندارد گزینه‌ای را برگزیند که به ضرر دنیا و آخرت اوست.
 
جزء 4


چند وصف ممتاز برای متقین


الَّذِینَ یُنفِقُونَ فىِ السَّرَّاءِ وَ الضرََّّاءِ وَ الْكَظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یحُِبُّ الْمُحْسِنِینَ(134) وَ الَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یُصرُِّواْ عَلىَ‏ مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ(135- آل عمران)

قرآن کریم در این آیات، پنج ویژگی برتر متقین را بیان می کند که عبارتند از:
آنها در همه حال انفاق مى‏كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پریشانى و محرومیتند که در این حال به مقدار ممکن دست نیازمندی را می گیرند.

آنها بر خشم خود مسلطند و آن را کنترل می کنند.

آنها از خطاى مردم مى‏گذرند و در دل کینه به دل نمی گیرند؛ البته این گذشت و عفو از كسانى است كه شایسته آنند نه کسانی كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بیشتر آنها مى‏شود.

آنها نیكوكارند. که این مرحله عالی ترین درجه مراتب تکاملی گذشته است؛ مراتبی که از فروبردن خشم شروع می شود و به نیکی کردن در برابر بدى (البته آنجا كه شایسته است) ختم می شود.

آنها اصرار بر گناه نمى‏كنند. پرهیزگاران علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتكب گناهى شوند بزودى به یاد خدا مى‏افتند و توبه مى‏كنند و هرگز با علم و آگاهى بر گناه خویش اصرار نمى‏ورزند و آن را تكرار نمى‏كنند.

نمونه ج3ص96-
99
جزء 4

خوشبخت کیست؟


فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ (185- آل عمران)

از نظر قرآن کسی سعادتمند است و عاقبت به خیر که بتواند خود را از جاذبه های گناه و معصیت که حقیقتی جز آتش ندارند رهانده و قدم در بهشت گذارد.
«زحزح» در اصل به معنى این است كه انسان خود را از تحت تاثیر جاذبه و كشش چیزى به تدریج، خارج و دور سازد و«فاز» در اصل به معنى نجات از هلاكت و رسیدن به محبوب است.(11) بر این اساس آیه مورد بحث می گوید: كسانى كه از تحت تاثیر جاذبه آتش دوزخ، دور شوند و داخل در بهشت گردند، نجات یافته و محبوب و مطلوب خود را پیدا كرده‏اند.
سه نکته:


1. جاذبه عجیبی که در هوس‏هاى زودگذر، لذات جنسى نامشروع، مقامها و ثروت‏هاى غیر مباح وجود داردهمان جذبه آتش دوزخ است که هر انسانی را به سوی خود می کشاند.2. اگر مردم نكوشند و خود را از تحت جاذبه این عوامل فریبنده، دور ندارند، تدریجا به سوى آن جذب خواهند شد.3. آنها كه با تربیت و تمرین و آموزش و پرورش الهی، خود را به تدریج، كنترل مى‏نمایند و به مقام نفس مطمئنه (روح آرام شده) مى‏رسند نجات یافتگان واقعى محسوب مى‏شوند و احساس امنیت و آرامش مى‏كنند.
 

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی