تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15096
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 94322
بازدید ماه : 147600
بازدید کل : 10539355
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 2 / 1395




پیـــام های آسمــانی 

جزء هجدهم

(برگرفته از تفسیر نور)



1. .الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ

آنان كه در نمازشان خشوع مى‏ ورزند.


نماز، در رأس برنامه ‏هاى اسلامى است. 

«فِي صَلاتِهِمْ»

( مومنون، 2)


2. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُم‏ سَبْعَ طَرَائقَ وَ مَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِين

و بر فراز سرتان هفت آسمان بيافريديم، حال آن كه 
از اين مخلوق غافل نبوده‏ ايم.



خداوند، هم خالق است و هم ناظر. (عالم محضر خداست)

«وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ»

(مومنون، 17)
 
3 . قَالَ رَبِّ‏ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ

گفت: اى پروردگار من، اكنون كه تكذيبم مى‏ كنند، ياريم كن.

تكيه‏ گاه انبيا خداست.

«رَبِّ»

(مومنون، 39)



4 . أُوْلَئكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُون

اينان هستند كه به كارهاى نيك مى ‏شتابند و در آن بر يكديگر سبقت مى ‏جويند.


ترس از خداوند و قيامت، سبب شتاب در كارهاى خير است.

«مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ... أُولئِكَ»

سرعت و سبقت در كار خير، يك ارزش است. 

«يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ»

(مومنون، 61)



5 . وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكُم‏ فِى الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحشَرونَ

اوست آن خدايى كه شما را در روى زمين پديد آورد 
و همه نزد او گرد آورده مى ‏شويد.

آفرينش انسان، هدفدار است. 

«ذَرَأَكُمْ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»

(مومنون، 79)





موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 8 / 2 / 1395

سيارک ها

 

  1. سيارك‌ها سيارات بسيار كوچكي هستند كه از صخره و فلز ساخته شده‌اند.

سيارك‌ها معمولاً اجسام نامنتظمي هستند و بر گرد خورشيد حركت مي‌كنند. هزاران سيارك در منظومه خورشيدي ما وجود دارند .

  1. بسياري از آنها ميان مدار مريخ و مدار هرمز مشتري قرار گرفته‌اند و گرد خورشيد مي‌گردند.
  2. دسته‌اي ديگر از آنها در مكان‌هاي ديگر منظومه خورشيدي يافت مي‌شوند.

به نظر مي رسد علت اينكه اغلب آن ‌ها در فاصله ي مريخ و مشتري ديده مي شوند اين است كه احتمالاً

در مدار بين مريخ و مشتري سياره، سياره ي ديگري نيز وجود داشته است كه به علت جاذبه ي شديد مشتري متلاشي شده است و سيارك‌ها پديد آمده باشند.

به سيارك‌هايي كه بر اثر نيروي گرانش سياره‌ها در مداري گير افتاده باشند «سيارك اسير» مي‌گويند. در اين صورت سياره مزبور به گرد سياره بزرگ ‌ترمي‌گردد.

سيارک ها

 

سيارك 234 Ida  و قمر آن Dactyl

سيارک ها

 

 نزديك‌ترين سيارك به زمين، توتاتيس نام دارد. سنگ آسماني توتاتيس داراي حدود 8/ 4كيلومتر طول و4 /2 كيلومتر عرض است. اين سنگ آسماني تقريبا هر چهار سال يكبار به دور ستاره خورشيد مي چرخد و مدار آن از درون مدار سياره زمين به دور خورشيد آغاز شده و به خارج از مدار سياره مريخ، ختم مي شود. از آنجا كه هم زمين و هم توتاتيس به طور دائم در حركتند، فاصله ميان آن ها نيز بسيار متغير است.

به طور معمول اين سنگ آسماني را مي توان در مناطق بدور از نور شهرها، با كمك دوربين دو چشمي ساده نيز رصد كرد.

 

 

سيارك 2004 FH  كه در مركز صفحه آنرا در حال حركت مي بينيد. شيئي  كه به صورت نور درخشان از مقابل دوربين به سرعت عبور ميكند يك ماهواره است.

 


سيارک ها

 در آغازين روزهاي  ژانويه ???? جوزپه پياتزي ((? جولاي ???? - ?? جولاي ????)جرمي را در آسمان رصد نمود كه ابتدا يك ‌دنباله‌دار به نظر مي‌رسيد  ولي زماني كه مدار آن به درستي تعيين گرديد، مشخص شد كه سياره بسيار كوچكي است، آنقدر كوچك كه آن را در رده جديدي به نام سيارك‌ها دسته‌ بندي كردند.

پياتزي آن را سرس ناميد. تا چند سال بعد سه سيارك جديد ديگر كشف شدند و تا پايان آن قرن،  صدها عدد از آنها شناسايي شده بودند. تا به امروز تعداد اين سيارك ها به چند صد هزار رسيده است و هنوز اكتشاف آنها ادامه دارد. تعدادي از سيارك ها چنان كوچكند كه از زمين قابل رؤيت نيستند اما بزرگترين آن ها همانسرِس است كه تاكنون شماره يك را بر پيشاني خود دارد.


 

نام گذاري سيارك ‌ها

همين كه مدار سياركي مشخص مي‌گردد، عددي به ترتيب زمان كشف بدان نسبت داده مي‌شود و به دنبال آن نامي مي‌آورند . نام را معمولاً كاشف بر مي‌گزيند مثلاً سرس-1. در آغاز نام هاي زنانه از اسطوره ‌هاي يونان و روم انتخاب مي‌شد. بعدها نام هايي از نمايشنامه‌ هاي شكسپير و اپراهاي  واگنر برگزيده شدند.

 بسياري از سيارك‌ها را كاشفان به نام هاي زنان، دوستان و حتي سگ ها و گربه‌هاي خود ناميدند. همواره نام هايي مونث به كار رفته‌است، جز در مورد چند سيارك كه مدارهايي نامتعارف دارند نام هاي مذكر نهاده شده‌است.

 

سيارک ها

تصوير فوق :  كمربند اصلي سيارك ها (نوار سفيد )

 

ارزش اقتصادي

سيارك ‌ها مي‌توانند براي تأمين مواد و آب مورد نياز براي ساخت تجهيزات فضايي و مداري به كار روند. هم‌اكنون بسياري از مراكز پژوهشي مرتبط با فناوري فضايي در حال مطالعه امكان سفر به سيارك‌ها و برداشت از ذخاير طبيعي آن‌ها هستند.

به تازگي و با كشف يخ آب بر سطح سيارك تميس-??، ايده‌هايي به منظور برداشت آب از سيارك‌ ها جهت توليد آب مصرفي فضانوردان و تأمين اكسيژن و هيدروژن توسط الكتروليز آب براي مصرف تنفسي و يا سوخت فضاپيماهاي آينده مطرح شده است.

 اگر مدار سفرهاي فضايي آينده را بتوان به گونه‌اي طراحي كرد كه هر بار سيارك داراي ذخاير يخ آب در مسير قرار داشته باشد مي‌توان به سادگي تأسيسات لازم براي يك ايستگاه سوخت گيري فضايي را روي آن سيارك بنا نمود. تأسيساتي تمام اتوماتيك كه انرژي تابشي خورشيد را توسط صفحات خورشيدي دريافت و به الكتريسيته تبديل خواهد كرد، سپس با استفاده از اين انرژي الكتريكي، يخ آب موجود در خرده‌ سيارك را با يك اجاق مايكروويو ساده ذوب كرده و در ادامه آب حاصله را با يك دستگاه ساده الكتروليز به هيدروژن و اكسيژن خواهد شكاند.

 

 در انتها هيدروژن و اكسيژن به دست آمده در مخازن جدا از هم ذخيره خواهد شد. اين طرح هنوز در مرحله ايده قرار داشته و عملياتي نشده است.

تنظيم: يگانه داودي

موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: سيارک ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 8 / 2 / 1395

آفرینش جهان

 

آفرینش جهان

 

جهان چیست؟

این دنیای بی پایان که با تولد و مرگ، محل زندگی ماست، چیست؟

 

این واقعیتی که هم از این دنیاییم، هم آن را می بینیم و لمس می کنیم و برای جستجو در آن به دنبال ساخت ابزارهای پیشرفته هستیم، چگونه شکل گرفته است؟

 

زمان چندانی از گفته " ادوین هابل " دانشمند بزرگ (1889-1953)  نمی گذرد:

آفرینش جهان

 

" جهان در حال گسترش است؛ زیرا ابرخوشه ها، خوشه ها، کهکشان ها، ستاره ها و تمام اجرام این جهان در حال دور شدن از ما هستند؛ به بیان دیگر، همه چیز در این دنیا در حال دور شدن از چیزهای دیگر است".

 

آفرینش جهان
 

 

به همین دلیل، انیشتین (1955-1879)، نظریه نسبیت عام خود را مطرح کرد و این فکر را که (( اگر جهان در حال گسترش است، پس باید در ابتدا در اثر یک انفجار به وجود آمده باشد)) ، پیش روی دانشمندان گذاشت.

 

دو ویژگی، نزدیک بودن این دو نظریه را به واقعیت، تأیید می کند:

 

اول این که، فاصله ستارگان و سایر اجرام آسمانی با ما در حال زیاد شدن است و اندازه گیری این دور شدن ها، وسیله خوبی برای اندازه گرفتن فاصله ستارگان و ... در اختیار ما گذاشت.

 

دوم، وجود" پرتوهای بازمانده کیهانی = Cosmic background radiation" یا فسیلی که از هر جهت به طور یک سان در حال تابش هستند، نشان می دهد که این پرتو ها باید از یک نقطه و جایی سرچشمه گرفته باشد.

 

پرتو های الکترومغناطیسی، اولین بار در سال ١٣٣٩ شمسی  شناخته شدند. در سال ١٣٦٩  شمسی، ماهواره ای  به نام " کاب" و ابزارهای پیشرفته دیگر مشخص کردند که این پرتوها با اختلاف دمای کمی در فضا پراکنده هستند. دمای میلیارد درجه ای این پرتوها در ابتدای به وجود آمدنشان، اکنون بعد از مسافرتی ١٥ میلیارد ساله به -٢٧٠  درجه سانتی گراد رسیده است.

آفرینش جهان

 

با استفاده از نظریه های انیشتین و با استفاده از آزمایش های پیشرفته، دانشمندان متوجه شدند که حدود ١٥ میلیارد سال پیش، در لحظه ای که می توان آن را 01/0 ثانیه پیش از انفجار دانست، جهان در حالت تراکم و فشردگی مولکولی بی نهایت شدیدی قرار داشته است؛ به طوری که غلظت آن، صد برابر غلظت آب، اندازه اش 10-33 سانتی متر و دمای آن حدود صد تریلیون درجه سانتی گراد بوده است (چنین ذره ای را "ذره پلانک" یا فریدمُن می گویند).

 

در این شرایط که ماده در بالاترین حد تراکم و فشردگی است، ناگهان منفجر می شود؛ زیرا طبق قوانین فیزیک، تراکم بیش تر از این، دیگر امکان پذیر نیست!

 

بلافاصله بعد از این انفجار که آن را " انفجار بزرگ"، " مهبانگ" یا " Big Bang" نامیده اند، دمای جهان به سرعت پایین می آید و در طی چند ثانیه به حدود ١٠٠ میلیارد درجه سانتی گراد می رسد. در این حالت، ذرات بسیار کوچکی که آن ها را ذرات بنیادی می نامند، وارد عمل می شوند.

 

به عنوان فردی در قرن ٢١ که باری سنگین برای فهمیدن رازهای نهفته جهان بر دوش دارید، مطلب بعدی را نیز حتما ببینید.

 

برگرفته از کتاب " دهر" ، نوشته "دکتر حسین سالاری"

موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: آفرینش جهان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 8 / 2 / 1395

جهان بعد از انفجار بزرگ

 

جهان پس از انفجار بزرگ
 

در مقاله قبل به آفرینش جهان اشاره شد، حال ببینیم که جهان پس ار انفجار بزرگ چگونه دچار تحول شده است؟

 

جهان پس از انفجار بزرگ

بلافاصله بعد از لحظه انفجار، ذرات بسیار ریزی که در ادامه به خصوصیات آن ها اشاره خواهیم کرد، مانند پروتون و پاد پروتون، نوترون و پاد نوترون، تحت تأثیر فوتون های بسیار پر انرژی، همدیگر را نابود کرده و با این کار، فوتون های بیش تری وارد صحنه نبرد می شوند!

 

جهان پس از انفجار بزرگ

فوتون:

 

 

در  با ذرات بنیادی طبیعت آشنا خواهیم شد. این مطلب را نیز حتما ببینید.

 

موضوعات مرتبط: گونان گون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

 

در فضيلت على (ع )


فهم كن گر مؤمنى فضل اميرالمؤمنين ----- فضل حيدر، شير يزدان مرتضاى پاكدين 
فضل آن كس كز پيمبر بگذرى فاضلتر اوست ----- فضل آن ركن مسلمانى ، امام المتقين 
فضل زين الاصفيا داماد فخر انبيا ----- كافريدش خالق خلق آفرين از آفرين 
اى نواصب ، گر ندانى فضل سر ذوالجلال ----- آيت قربى نگه كن و آن اصحاب اليمين 
قل تعالوا ندع بر خوان ، ور ندانى گوش دار ----- لعنت يزدان ببين از نبتهل تاكاذبين 
لافتى الا على برخوان و تفسيرش بدان ----- يا كه گفت و يا كه داند گفت جزروح الامين ؟ 
آن نبى ، وز انبيا كس نى به علم او را نظير ----- وين ولى ، وز اوليا كس نى به فضل او راقرين 
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بديع ----- وين امام امت آمد، وز همه امت گزين 
آن قوام علم و حكمت چون مبارك پى قوام ----- وين معين دين و دنيا، وز منازل بى معين 
از متابع گشتن او حور يابى با بهشت ----- وز مخالف گشتن او ويل يابى با انين 
اى به دست ديو ملعون سال و مه مانده اسير ----- تكيه كرده بر گمان ، برگشته ازعين اليقين 
گر نجات خويش خواهى ، در سفينه نوح شو ----- چند باشى چون رهى تو بينواى دل رهين 
دامن اولاد حيدر گير و از طوفان مترس ----- گرد كشتى گير و بنشان اين فزع اندرپسين 
گر نياسايى تو هرگز، روزه نگشايى به روز، ----- وز نماز شب هميدون ريش گردانى جبين ، 
بى تولا بر على و آل او دوزخ تو راست ----- خوار و بى تسليمى از تسنيم و از خلدبرين 
هر كسى كو دل به نقص مرتضى معيوب كرد ----- نيست آن كس بر دل پيغمبر مكى مكين 
اى به كرسى بر، نشسته آيت الكرسى به دست ----- نيش زنبوران نگه كن پيش خان انگبين 
گر به تخت و گاه و كرسى غره خواهى گشت ، خيز ----- سجده كن كرسيگران را درنگارستان چين 
سيصد و هفتاد سال از وقت پيغمبر گذشت ----- سير شد منبر ز نام و خوى تگسين وتگين 
منبرى كالوده گشت از پاى مروان و يزيد ----- حق صادق كى شناسد و ان زين العابدين ؟ 
مرتضى و آل او با ما چه كردند از جفا ----- ما چه خلعت يافتيم از معتصم يا مستعين 
كان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان ----- وين همه ميمون و منصورنداميرالفاسقين 
اى كـسـايـى هـيـچ مـنـديـش از نـواصـب وز عـدو ----- تـا چـنـيـن گويى مناقب ، دل چرا دارى حزين؟(6)

كسايى مروزى (ت : 341 ه )

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: در فضيلت على (ع )
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

نقشه‏هاى اصلاحى امام براى اجتماع

الف-او با تعميم و تكليف كار،سلامت روحى و ارادى مردم را تضمين فرمود.

ب-با«بيمه اجتماعى‏»،سالخوردگان غير قادر به كار،و كودكان يتيم را آسوده خاطر ساخت.

ج-مردم را كه ترس از فقر مادى داشتند،به موضوعى توجه داد كه از آن خطرناكتر بود و آن:

«فقر نفس‏» (يعنى:عدم شخصيت)

و«فقر علمى‏» (يعنى:جهل اخلاقى) است.

لذا چشم مردم به دورتر نگريست،و موانع زندگى و بقا را در آن سوى‏تر ملاحظه كردند و براى رفع آنها، راهى يافتند كه همه كس را بدان دسترس بود.

(يعنى:همه‏«فقر نفس‏»و«فقر علم‏»را توانند كه رفع كنند.)

بالنتيجه با اين راه گشايى،حيات و دوام اجتماع،ضمانت پذيرفت.

خوبست در يكايك اين موارد،كلام امام را بشنويد:

در مورد اول فرمود:«شما به كار مامور هستيد اما حق داريد كه كار را موافق ميل خود برگزينيد.» (1)

در مورد دوم فرمود:«اين گروه ناتوانان،از مردم ديگر بيشتر به عدالت نيازمندند و به احوال كودكان يتيم و سالخوردگان كه قادر به انجام كارى نيستند،بايد رسيدگى كرد.» (2)

در مورد سوم فرمود:«فقر دو تاست:فقر مال و فقر نفس،ولى فقر نفس بدترين فقرهاست.»

و باز فرمود:«فقرى،چون جهل نيست.»

اما«گرسنگى،از زبونى خضوع،بهتر است.» (3)

در پايان،سزد كه از اين آستان عظمت نماى الاهى،كه سراسر كرم است و عنايت،استدعاى مدد كنيم و يارى براى صفاى جان طلبيم،آرى:

برو اى گداى مسكين،در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم،گدا را به دو چشم خون فشانم،هله اى نسيم رحمت كه ز كوى او غبارى به من آر،توتيا را به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايش چه پيامها كه سپردم همه سوز دل،صبا را

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/862.

2.ماخذ قبل-ج 1/269-270.

3.ماخذ قبل-ج 3/14.

على معيار كمال صفحه 187

دكتر رجبعلى مظلومى

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

اصلاح، سياست اصولى امام

امام رسالت اصلى خود را اصلاح مى‏دانست. دليل اين امر آن بود كه او فردى پابند به دين و سنت‏بود. افزون بر آن بايد توجه داشت كه امام اساسا توسط كسانى بر سر كار آورده شده بود كه خليفه پيشين را به دليل فساد به قتل رسانده بودند و اميد داشتند كه خليفه جديد به اصلاح خرابى‏ها بپردازد. تناسب هدف اين گروه با شخصيت امام، يكى از دلايل اصلى رويكرد آنان به امام بود. سياست‏خلفاى پيشين توسعه فتوحات بود. اين كار هم اسلام را گسترش مى‏داد و طبعا پوئن مثبت‏براى خلفا بود و هم جيب مردم را انباشته از درهم و دينار مى‏كرد.

اكنون امام بايد خرابيهاى اين دوره را جبران كند. اين كار بسيار دشوار بوده و او را رو در رو با بسيارى از اشراف و متنفذان مى‏كرد. در اينجا مرورى بر اقدامات اصلاحى امام خواهيم داشت. ابتدا بايد توجه داشت كه اين اقدامات، دو قسمت‏بود. بخشى با زبان و اقدامات اجتماعى آرام. اما بخش ديگر آن از طريق جنگ بود، آن هم با كسانى كه حاضر به رعايت‏حقوق حاكم مشروع جامعه نشده و سر به عصيان برداشته بودند. در اينجا به نمونه‏هايى از قسمت نخست مى‏پردازيم.

يكى از مشكلات اخلاقى جامعه كه امام را سخت‏به خود مشغول داشته بود، دنياگرايى، رفاه طلبى و فزون خواهى اعراب فاتح بود. اين امر چنان آنان را از خود بيخود كرده بود كه مى‏توان گفت،جنگ جمل محصول آن بود كه امام حاضر نشد سهم طلحه و زبير را از بيت المال بيش از ديگران بدهد. در چنين شرايطى امام، مصمم شد تا در طى خطبه‏هاى خود در اين باره به تفصيل سخن گفته و مردم را از دنياگرايى پرهيز دهد. به همين قياس، او طى نامه‏هايى به عمال خويش آنان را از نشستن سر سفره‏هاى رنگين كه در دوره عثمان بسيار طبيعى شده بود نهى مى‏كرد. اگر كلمات امام درباره مذمت دنيا يكجا فراهم آيد كتابى مفصل خواهد شد. (1) نهج البلاغه مملو از اين قبيل كلمات بوده و اين حجم گسترده نشان مى‏دهد كه امام در اين باره اصرار خاصى داشته است. ارائه الگوى نمونه انسان با تقوى را در خطبه معروف به خطبه همام مى‏بينيم. در برخى از خطبه‏ها امام به صراحت مردم مخاطب خود را به دليل دنياطلبى سرزنش مى‏كند: ياد مرگ از دلهاى شما رفته است و آرزوهاى فريبنده جاى آن را گرفته. دنيا بيش از آخرت مالكتان گرديده و اين جهان، آن جهان را از يادتان برده. (2)

امام تبيين دين را در راس اقدامات اصلاحى خود قرار داده و كوشيد تا با مطرح كردن سنت پيامبر(ص) و احياى اصول و فروع فراموش شده دين، جامعه را به سمت اصلاح هدايت كند. آن حضرت در شرح فعاليتهاى خود براى اصلاح جامعه مى‏فرمايد:

«الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر و ركزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى‏»

آيا حكم قرآن را در ميان شما جارى نداشتم و دو فرزندم را - كه پس از من چراغ راه دينند - و خاندان پيامبر را كه گوهران گزينند براى شما نگذاشتم. رايت ايمان را ميان شما برجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود لباس عافيت‏بر تنتان كردم و با گفتار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست. (3)

امام در سخنان خود بطور ماكد اشاره به عمل به كتاب خدا و سنت رسول دارد. اين وفادارى امام به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نكته مهمى در سياستهاى اصلاحى آن حضرت است. در اصل او تخطى از سنت را يكى از علائم آشكار انحراف بلكه منشا انحرافات مى‏داند. زمانى كه در همان روزهاى نخست، طلحه و زبير از عدم مشورت امام شكايت كردند حضرت فرمود: به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت‏حاجتى نه: ليكن شما مرا به آن واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‏ام گذاشتيد. چون كار حكومت‏به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براى ما مقرر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم. و به سنتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نهاده است و بر پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم. (4) امام در درگيرى خود با عثمان درباره محرم شدن به عمره در ايام حج و يا محرم شدن به عمره و حج‏با هم، درباره رعايت‏سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما كنت لادع سنة رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم لاحد من الناس‏»، من بخاطر هيچ كس سنت آن حضرت را رها نمى‏كنم. (5) يك سال از سالهايى كه عثمان در منى نمازش را تمام مى‏خواند، مريض شد. در آنجا از امام خواست تا به جاى او نماز بخواند امام فرمود: اگر او نماز بخواند همچون پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد خواند. عثمان گفت: خير، همانطور كه من نماز مى‏خوانم. امام درخواست او را رد كرد. (6) امام خود مى‏فرمود: اگر من از ميان شما غايب شوم چه كسى هست كه به اين سيره در ميان شما عمل كند. (7)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 2 / 1395


صورت معشوق در افق دریا

دریای عشق و عاشقی
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید. 
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»
معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.» 
جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.
مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 2 / 1395


نقاشی مردی آویزان شده به شاخه درخت با دو دست

چه کشکی چه پشمی؟
چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»
وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: چه کشکی چه پشمی؟
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 2 / 1395

پسر در حال واکس زدن کفش همراه با وسایل و جعبه واکس

پسرک واکسی
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود  و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می‌مالد. وقتی کفش‌ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفش‌ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی‌شود.»
در مدتی که کار می‌کرد با خودم فکر می‌کردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش می‌کند! کارش که تمام شد، کفش‌ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش‌ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
گفت: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی‌اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته‌اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله می‌دانم، می‌خواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
گفت: «تو؟ تو می‌خواهی مرا امتحان کنی؟»
واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که می‌رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه‌هایی فراخ، گام‌هایی استوار و اراده‌ای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می‌آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: پسرک واکسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 2 / 1395

مرد در حال دویدن داخل تونل

اردوی مدرسه با اتوبوس
مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من می‌دانم!» 
یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: «برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.»
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه‌حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 2 / 1395

روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید؟
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»
مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»

نقاشی مردی که بزی را روی دوش خود حمل می کند

مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟


 

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 5 / 2 / 1395

 

در خلوت هم از گناه بپرهیزید

اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاکم.

ح/ 324

ترجمه: در خلوت و تنهایى هم، از گناه و نافرمانى خدا بپرهیزید، زیرا همان کسى که گناه شما را مى‏بیند (یعنى خداوند) خودش نیز درباره‏ى آن، داورى خواهد کرد.

شرح: گروهى از افراد کوته فکر هستند، که گمان می ‏کنند اگر در خلوت و تنهایى، مرتکب گناه شوند، و کسى شاهد گناه آنها نباشد، از کیفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنکه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهایى هم، شاهد اعمال بندگان خویش است.

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: کسیکه در تنهایى مرتکب گناه مى‏شود، مثل کسى است که در یک کشتى، داخل اطاقک خصوصى خود، نشسته است و کف آن را سوراخ مى‏کند. گرچه کسى شاهد این عمل زشت و نادرست نیست، تا از آن جلوگیرى کند، یا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنین کسى،

مجازات عمل خود را خواهد دید، زیرا به خاطر کار زشت او، دیگران هم صدمه خواهند دید. چون سرانجام، آب دریا، از سوراخ آن اتاقک بالا خواهد آمد، و همه کشتى را، با تمام سرنشینان آن غرق خواهد کرد.

پس گناه، اگر در خلوت و تنهایى هم صورت گیرد، هم شخص گناهکار را به مجازات خواهد رسانید، هم بر روى جامعه اثر بد خواهد گذاشت.

از سوى دیگر، انسان در رابطه با خدا، باید بداند که: هر چند در خلوت و تنهایى مرتکب گناه شود، و کسى هم شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را می ‏بیند و شاهد گناه اوست. به این ترتیب، شخص گناهکار، در روز رستاخیز، از داورى خداوند توانا و بینا که خود، آن گناه را دیده است- هیچ راه فرارى نخواهد داشت.

 



موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 5 / 2 / 1395

 

زندگى دنیوى دلیل زندگى اخروى

عجبت لمن انکر النشاه الاخرى و هو یرى النشاه الاولى.

ح/ 126

ترجمه: در شگفتم، از کسیکه زندگى این دنیا را مى‏بیند، و باز زندگى دنیاى دیگر (آخرت) را قبول ندارد.

شرح: کسیکه با درک و دانائى، در زندگى این دنیا نظر کند، سراسر دنیا را، پر از نشانه‏هایى خواهد دید که از قدرت آفرینش خداوند حکایت مى‏کنند. و کسیکه قدرت آفرینش خداوند را، با عقل و بینش بررسى کند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انکار نخواهد کرد.

اگر ما، با دقت و شعور و انصاف، به دنیاى خود نگاه کنیم، به روشنى مى‏بینیم که انسان و حیوان و گیاه، و بالاخره تمام موجودات زنده این دنیا، از «نیستى» به وجود آمده‏اند. پس خداوندى که قادر بوده است این زندگى و این همه موجودات زنده را، از «نیستى» به «هستى» بیاورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت که پس از مرگ و نابودى این موجودات، یکبار دیگر آنها را زنده کند.

اگر در زندگى انسان دقت کنیم، از یک نظر، خواهیم دید که خداوند، در همین دنیا هم، ریشه و اصل زندگى انسانها را در دل خاک قرار داده، و در وقت لزوم، افراد بشر را، از خاک به وجود آورده است.

ابتدا، ریشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همین خاکهاى بیابانى پنهان بوده است. از دل این خاکها، گندم و برنج و سبزى و میوه و دیگر گیاهان خوردنى روئیده‏اند. قسمتى از این روئیدنیها را، پدر و مادر ما خورده‏اند. قسمت دیگرى را نیز حیوانات خورده‏اند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان درآیند. یعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حیوانات را نیز خورده‏اند، در حقیقت، از غذایى استفاده کرده‏اند که اصل آن، باز هم از خاک بوده است.

به این ترتیب، پدر و مادر ما، با خوردن خوراکى‏هایى، که در هر حال، از زمین بدست مى‏آید، به زندگى خود ادامه داده‏اند و بزرگ شده‏اند. بعد، وجود ما، همچون یک یاخته، در پشت و شکم آنها، پیدا شده است. آنگاه ما شروع به رشد کرده‏ایم، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و سایر اعضاء بدن شده‏ایم و سرانجام، به صورت یک انسان کامل، از شکم مادر، به این جهان قدم گذاشته‏ایم.

تمام این مراحل، از وقتى که ذرات هستى ما، در دل خاکها بوده، تا وقتى که این ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان درآمده است، با قدرت آفرینش خداوند طى شده است.پس مى‏بینیم که خداوند، قبلا، یکبار قدرت خود را، در همین دنیا، نشان داده و ما را، از خاک به خود آورده است. به این ترتیب، خدایى که چنین قدرتى دارد، یکبار دیگر هم، قادر به انجام این کار خواهد بود. یعنى، وقتى ما بمیریم و به مشتى خاک مبدل شویم، دوباره، در روز قیامت، خداوند ما را، از دل خاکها بیرون مى‏آورد، و به ما «هستى» و زندگى مى‏دهد، تا براى رسیدگى به حساب کارهایمان، در صف محشر آماده شویم.



برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 5 / 2 / 1395

اگر خدا شریکى داشت

لو کان لربک شریک لاتتک رسله.

نامه / 31

ترجمه: اگر پروردگارت شریکى مى‏داشت، فرستادگان آن شریک (یعنى پیامبران آن خداى دیگر) نزد تو مى‏آمدند.

شرح: خداوند توانائى که ما را، و این دنیاى پهناور و پر از زیبائى را، آفریده است، خدایى یگانه و بى‏همانند است.

تمام پیغمبرانى که براى راهنمایى افراد بشر، به میان مردم آمده‏اند، با آن که دینهاى گوناگون آورده‏اند، سخنهایشان درباره خدا، یکسان و همانند بوده است. همه آنها، به پیروان خود گفته‏اند که: خدا یکى است و شبیه یا شریک ندارد.

فرزند عزیز، این را بدان که اگر غیر از پروردگار یگانه و بى‏شریک، خداى دیگرى هم وجود داشت، او نیز از سوى خود، پیغمبرانى مى‏فرستاد تا هم وجود او را به افراد بشر اعلام دارند، هم مردم را به سوى او دعوت کنند.

ولى در طول میلیونها سالى که از زندگى بشر مى‏گذرد، و بدین معنى که خواسته‏ایم تعدادى از کلمات و جملات کوتاه امام را، که درک و دریافت و آموختن آن، براى نوجوانان کلاس پنجم ابتدائى آسان‏ترین باشد، در دسترس آنان قرار دهیم. از این رو، در این مجموعه کوچک، ساده‏ترین جمله‏ها را انتخاب کرده‏ایم، نه بهترین آنها را. زیرا که ستارگان تابناک کلام امام (ع)، در آسمان روشن و گسترده نهج‏البلاغه، همه، «بهترین» و «والاترین» هستند.

کوشش کرده‏ایم تا جملات این کتاب، در زمینه‏هاى گوناگون سخنان زندگى بخش، و پندها و راهنمایى‏هاى انسان ساز امام (ع) باشد.

تعدادى از جملات درباره توحید و خداشناسى، تعدادى دیگر در موضوع راز آفرینش انسان و سایر موجودات، تعدادى از آنها پیرامون ارتباط انسان با خالق خود، و بیشترین آنها، درباره مسائل مربوط به روشهاى تربیتى و اخلاقى اسلام، و پندهاى امام (ع) پیرامون شیوه‏هاى صحیح زندگى فردى و اجتماعى است. این قسمت از جملات امام (ع)، اندرزهایى ساده و قابل اجرا هستند، که عمل به آنها نه تنها سخت و دشوار نیست، بلکه آسان و دلپذیر است، و در عین حال، آسایش انسان در دنیا و رستگارى او را در آخرت تضمین مى‏کند.

هر کدام از جمله‏ها، در ساده‏ترین صورت ممکن، به زبان فارسى ساده و آسانى ترجمه شده است.

ممکن است درک کامل کلام امام (ع) با وجود ترجمه ساده، باز هم براى نوجوانانى که این کتاب بخاطر آنها تهیه شده است، دشوار باشد. از این رو، علاوه بر ترجمه کلمات امام (ع)، درباره هر یک، شرح کوتاهى نیز تهیه کرده و با زبانى در خور درک این گروه سنى، نوشته‏ایم، تا مطالعه آنها، به این فرزندان عزیز، براى درک کلام امام (ع)، بیشتر کمک کند.

 

 

امیدواریم این کتاب کوچک، دریچه‏یى به روى نوجوانان عزیز بگشاید، تا از راه آن، به دنیاى پهناور اندیشه‏هاى امام (ع) وارد شوند و با تعالیم درخشان اعتقادى و اخلاقى و تربیتى و انسانى اسلام بیشتر آشنا شوند.



 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1395


2-1-5. آرامش دل
«همانان که ایمان آوردند و دل‏هایشان به یاد خدا آرام می‏گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دل‏ها آرام گیرد!»41
در بعضی از روایاتی که در توضیح این آیه شریفه آمده‌اند، بیان این است که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) او مصادیق ذکر خدایند و کسی که محبّ اهل بیت(ص) باشد از این آرامش دل بهره‌مند می‌شود؛ به عنوان نمونه، ابن‌مردویّه از علیّ‌بن ابی‌طالب(ع) از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمودند
:
«
وقتی این آیه ناز شد، حضرت فرمود: اینها کسانی‌اند که خدا و رسولش و اهل بیت رسولش را به راستی، نه به دروغ دوست بدارند و مؤمنان را شاهد و غایبشان را دوست بدارند، آری به یاد خداست که یکدیگر را دوست می‌دارند.»42 
بنابراین رسول خدا و اهل بیت طاهرش و برگزیدگان از صحابه و مؤمنان، مصادیق ذکر خدایند، چون خدا به وسیله ایشان به یاد می‌آید.43
پس می‌توان گفت که یکی دیگر از آثار دنیوی که برای محبّت به اهل بیت(ع) ذکر شده، بهره‌مندی از آرامش روح و روان است
.

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1395

 اهل بیت(ع)
اهل در لغت، معانی متعدّدی دارد؛ از جمله خاندان، مردم، زن، سزاوار، نجیب و اصیل، امّت هر پیغمبر، ساکن،17 اهل خانه، 18 اقارب و عشیره.19
بیت نیز در معانی اتاق، خانه،20 مسکن، منزل، دار و مکان سُکنا 21 استعمال شده است
.
اهل بیت، به معنی ساکنان خانه،22 کسان خانه، مردم خانه، قریب یا خویشان از اقارب باشند یا از اباعد.23
در اصطلاح، مقصود از اهل بیت(ع)، هر مرد و افراد قبیله، اقربا، همسران، فرزندان و همه کسانی هستند که در نسب، دین، مسکن، شهر و وطن با او شریکند.24 اهل بیت هر کس، خاندان و عائله و همه کسانی هستند که در خانه او به سر می‌برند.25
ترکیب اهل بیت، دو بار در قرآن آمده است
:
«
رحمت خدا و برکاتش بر شما، اهل بیت باد.»26
که درباره ابراهیم خلیل(ع) است
.
«
همانا خداوند اراده فرموده است که از شما اهل بیت، پلیدی را دور کند و شما را پاک و مطهّر گرداند.»27
محدّثان و فقهای امامیه و بعضی علمای اهل سنّت، اهل بیت یادشده در «آیه تطهیر» را منحصراً در خمسه طیّبه(ع) می‌دانند و سایر اولاد، ازواج، اقارب و خویشان پیامبر(ص) را شامل نمی‌دانند. مستند ایشان احادیث صحیح و معتبری است که از صحابه روایت شده و در صحاح و مسانید شیعه و سنّی ثبت است.28
کلمه اهل بیت، در عرف قرآن، اسم خاص است که هرجا ذکر شود، منظور از آن، پنج تن هستند؛ یعنی رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) و بر هیچ‌کس دیگر اطلاق نمی‌شود؛ هرچند که از اقربا و خویشان آن  حضرت باشند. البتّه این معنا، معنایی است که قرآن کریم لفظ یادشده را به آن اختصاص داده وگرنه به حسب عرف عام، اهل بیت بر خویشاوندان نیز اطلاق می‌شود.29

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1395

مودّت ذی‌القربای رسول خدا(ص)، تداوم برنامه رسالت و رهبری آن پیامبر است و به تعبیر دیگر، برای ادامه راه پیامبر و هدایت و رهبری او، باید دست به دامن ذوی‌القربی زد و از رهبری آنها استمداد جست

مودّت ذی‌القربای رسول خدا(ص)، تداوم برنامه رسالت و رهبری آن پیامبر است و به تعبیر دیگر، برای ادامه راه پیامبر و هدایت و رهبری او، باید دست به دامن ذوی‌القربی زد و از رهبری آنها استمداد جست. این همان چیزی است که شیعه در مسئله امامت، از آن جانبداری می‌کند و معتقد است رشته رهبری بعد از پیامبر نه در شکل نبوّت که در شکل امامت، برای همیشه ادامه خواهد داشت. پس در نهایت، این مودّت و همراه آن، ولایت، به سود انسان و از نتایج و آثارش هدایت اوست.


مقدّمه
الدِّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّین‏؛1
دین همان محبّت و محبّت همان دین است

انسان موجودی کمال‌طلب است. از این‌رو اگر مطلوب خود را که همان کمال است در شیئی یا شخصی ببیند، محبّت و علاقه به آن در دلش جای می‌گیرد و تلاش می‌کند که خود را شبیه او سازد.2
در روایات، مودّت و ولایت به عنوان یک فرض الهی و ملاک قبول اعمال و عبادات است

«
أَنَّ مَوَدَّةَ أَهْلِ بَيْتِی مَفْرُوضَةٌ وَاجِبَةٌ عَلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَه؛3
همانا مودّت اهل بیت من، بر هر مرد و زن مؤمنی واجب است

شرط اوّل در ایجاد محبّت، معرفت و شناخت است. اینکه «قرآن» تأکید بسیاری بر محبّت اهل بیت(ع) دارد، مرادش محبّت صرف نیست؛ زیرا محبّت مقدّمه و مؤخّره‌ای دارد. مقدّمه آن، کسب معرفت نسبت به اهل بیت(ع) و مؤخّره آن اطاعت و تبعیّت از ایشان است. بنابراین مراد قرآن از محبّت اهل بیت(ع)، محبّتی است که سرچشمه‌اش، معرفت باشد و منجر به اطاعت و تبعیت از آن بزرگواران شود
.


 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 2 / 1395

 

ملاک حرام بودن موسیقی


طرب حالتی است که در اثر احساسات شدید به انسان دست می دهد و موجب بروز حرکات و رفتار خاصّی در او می شود که در حالت معمولی از آن پرهیز می کند؛ یعنی آن رفتارها را برای خود سزاوار نمی داند و آنها را برخلاف شأن و وقار خود می داند.


موسیقی

تعریف لغوی موسیقی:

هر صدایی که از نواختن آلات و ابزارهای طرب ایجاد شور و آهنگ آن متناسب با قواعد (نُت) موسیقی باشد «موسیقی» نامیده می شود.

 

موسیقی مطرب و لهوی:

در تعریف این موسیقی باید معنای طرب و لهو مشخص گردد در این صورت این آهنگهای مطرب و لهوی به خودی خود تعریف می شوند:

 

معنای طرب:

طرب حالتی است که در اثر احساسات شدید به انسان دست می دهد و موجب بروز حرکات و رفتار خاصّی در او می شود که در حالت معمولی از آن پرهیز می کند؛ یعنی آن رفتارها را برای خود سزاوار نمی داند و آنها را برخلاف شأن و وقار خود می داند؛ خواه در اثر غم و غصّه و مصیبت باشد و خواه در اثر شادی و شعف. به عنوان مثال کسی که عزیز او مرده است، گریه می کند، آب چشم و بینی اش سیلان پیدا می کند، از ته دل با صدای بلند ناله می کند ... در حالی که همین شخص در اوقات دیگر، این قبیل حرکات را ناپسند و ضدّ وقار خود می داند. هم چنین کسی که تحت تاثیر موسیقی یا غناء قرار گرفته باشد، حرکات سبک از او صادر می شود که در اوقات دیگر از آن پرهیز می کند و آن حرکات را ناپسند و خلاف شأن و شخصیت خود می داند.

موسیقی که فی حدّ ذاته مطرب باشد گرچه برای شخص بر اثر عواملی طرب آور نباشد، شأنش این است که طرب آور باشد

بنابراین طرب دو نوع است: طرب خون و طرب شادی و هر کدام نیز دو گونه است: طبیعی و مصنوعی. طرب طبیعی، مانند حالت شادی و خرمی که از تولد یا مرگ فرزند به پدر و مادر دست می دهد، یا حزن و اندوهی که از شنیدن مصائب اهل بیت علیهم السلام حاصل می شود. این نوع شادی ها و حزن ها طرب طبیعی نامیده می شود که نه تنها ناپسند نیست،بلکه در مواردی مطلوب و پسندیده است.

طرب مصنوعی آن است که از آهنگ موسیقی و غنا به دست آمده باشد. به عنوان مثال، کسی که هیچ غم و غصه ای ندارد و به یاد مصائب اهل بیت علیهم السلام هم نیست، آهنگی را گوش می کند و در اثر آن محزون و گریان می شود و یا کسی که هیچ خبر مسرت بخشی به او داده نشده است و عمل صالحی که موجب خشنودی گردد و انجام نداده است، بدیهی است که چنین شخصی در حال طبیعی، شادی غیرمعمولی ندارد، ولی در اثر شنیدن آهنگ موسیقی با غنا به گونه ای شاد می شود که حرکات غیرعادی از او صادر می گردد، این حالت، طرب مصنوعی نامیده می شود.

 

طرب فعلی و شأنی:

منظور از مطرب فعلی آن است که، صدا به گونه ای باشد که هم اکنون و بالفعل طرب آور باشد.

منظور از مطرب شأنی آن است که صدا شأنیت و صلاحیت طرب را داشته باشد لیکن در اثر وجود مانعی، حالت طرب حاصل نشود.

چون در تشریع احکام اسلام نوع مردم در نظر گرفته شده است نه شخص، معیار تحقق غناء نیز باید نوعی و شأنی باشد. یعنی همانگونه که نجس و حرام بودن شراب و هر مسکر دیگر نوعی است، حتی برای افرادی که مست کننده نباشد نیز نحس و حرام است، آواز و موسیقی که صلاحیت طرب انگیزی برای نوع  مردم را داشته باشد اگر چه برای افرادی طرب آور نباشد، نسبت به آنان نیز مضای غناء محقق می گردد و حکم حرمت غنا در حق آنان نیز جاری می شود.

در حقیقت لهو به چیزی گفته می شود که انسان را از یاد خدا غافل گرداند و بدیهی است که غناء و موسیقی از مصادیق بارز «لهو» به شمار می روند

پس موسیقی که فی حدّ ذاته مطرب باشد گرچه برای شخص بر اثر عواملی طرب آور نباشد، شأنش این است که طرب آور باشد.

 

لهو سه گونه است:

 

1- لهو به وسیله آلتی از آلات موسیقی محقق گردد و آواز انسان به هیچ عنوان در آن دخالت نداشته باشد. مانند تار زدن .

2- عنوان لهو، به وسیله جریان صدای انسان با دمیدن در آلت خاصّی تحقق یابد، مانند نی زدن و امثال آنها.

3- آواز لهوی خالی از هر گونه آلت و وسیله ای باشد؛ یعنی صرفاً خواندن باشد بدون اینکه همراه با آلتی باشد.

پس هر صدایی که کیفیت آن لهوی بوده و عنوان لهو بر آن صدق نماید و از آهنگ های اهل فسق و معصیت شمرده شود حرام خواهد ...

در حقیقت لهو به چیزی گفته می شود که انسان را از یاد خدا غافل گرداند و بدیهی است که غناء و موسیقی از مصادیق بارز «لهو» به شمار می روند.

آیا غناء و موسیقی با هم تفاوت دارند و دو مقوله هستند؟

غناء و موسیقی دو مقوله هستند، «موسیقی» از نواختن آلات طرب پیدا می شود که به آن «نوازندگی» می گویند و «غناء» هر صدایی است که از حنجره ی انسان درآید و مشتمل بر ترجیح بوده و به گونه ای باشد که صلاحیت طرب انگیزی داشته باشد، اگرچه در مواردی نسبت به برخی افراد طرب انگیز نباشد ولی باید توجه داشت که علت حرمت در هر دو یکسان است و آن ایجاد طرب است.

 

سمیه فیض آبادی


موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 2 / 1395

فلسفة‌ حرمت‌ رقص‌ چيست‌؟ اگر كسي‌ در مجلس‌ عروسي‌ برقصد، چه‌ مسائل‌ و مشكلاتي‌ پيش‌ مي‌آيد؟

پاسخ:
شنيدن‌ موسيقي‌ و آوازه‌ خواني‌ ضررهاي‌ فراواني‌ دارد، از جمله‌:
1ـ ضعف‌ اعصاب‌ و اختلال‌ حواس‌: موسيقي‌ به‌ ويژه‌ آهنگ‌هاي‌ حساس‌ آن‌ تحريكاتي‌ در اعصاب‌ "سمپاتيك‌" و "پارا سمپاتيك‌" به‌ وجود مي‌آورد كه‌ در نتيجه‌ تعادل‌ اين‌ اعصاب‌ به‌ بهم‌ مي‌خورد و انسان‌ درچار ضعف‌ اعصاب‌ مي‌گردد. دگتر دلف‌ آدلر پرفسور دانشگاه‌ كلمبيا مي‌گويد: بهترين‌ و دلكش‌ترين‌ نواهاي‌ موسيقي‌ شوم‌ترين‌ آثار را روي‌ سلسلة‌ اعصاب‌ انسان‌ باقي‌ مي‌گذارد. اصولاً شنيدن‌ موسيقي‌ و كنسرت‌ در اعصاب‌ يك‌ نوع‌ اثر تخديري‌ ايجاد مي‌كند كه‌ نجات‌ از آن‌ مشكل‌ است‌.
2ـ ضررهاي‌ اقتصادي‌ موسيقي‌: هزينه‌هاي‌ سنگيني‌ كه‌ خرج‌ موسيقي‌ و مجالس‌ شهوتراني‌ مي‌شو، ضربه‌هاي‌ جبران‌ ناپذيري‌ بر اقتصاد افراد و جامعه‌ مي‌گذارد.
3ـ ضررهاي‌ اخلاقي‌: مجالس‌ موسيقي‌ از نظر زيان‌هاي‌ فردي‌ و اجتماعي‌، باعث‌ گناهان‌ فراوان‌ مي‌شود. موسيقي‌ سهم‌ بزرگي‌ در به‌ وجود آوردن‌ ناپسندها و پليدي‌ها دارد. نغمات‌ موسيقي‌ اجتماع‌ را به‌ فسادو انحراف‌ مي‌كشاند. موسيقي‌ مخصوصاً در محافل‌ مختلط‌ و به‌ ويژه‌ در صورتي‌ كه‌ خواننده‌ زن‌ باشد، مهيّج‌ شهوت‌ و هوس‌ است‌ و باعث‌ شهوت‌ راني‌ و عشق‌ بازي‌ و اعتياد به‌ آن‌ مي‌شود و جامعه‌ را دچار گناه‌ و لغزش‌هاي‌ فراوان‌ مي‌كند.
4ـ بزرگترين‌ ضرر موسيقي‌هاي‌ مبتذل‌ دوري‌ از خدا است‌. اساس‌ سعادت‌ ياد خدا است‌ كه‌ ماية‌ حيات‌ و اطمينان‌ قلب‌ مي‌شود. كارهاي‌ غفلت‌ آور در اسلام‌ ناروا قلمداد شده‌ و موسيقي‌ وغنا و رقص‌ و مجالس‌ لهو و لعب‌ نقش‌ مؤثري‌ در غفلت‌ از خدا دارد. 
واضح‌ است‌ كه‌ اسلام‌ چيزي‌ را بدون‌ جهت‌ حرام‌ نمي‌كند و آن‌ نوع‌ موسيقي‌ چون‌ از جهات‌ مختلف‌ زيان‌ بخش‌ است‌، در اسلام‌ تحريم‌ شدهاست‌.
مسعده‌ بن‌ زياد مي‌گويد: در خدمت‌ امام‌ ششم‌ بودم‌ كه‌ شخصي‌ گفت‌: در همسايگي‌ من‌ كساني‌ هستند كه‌ كنيزهاي‌ آوازه‌ خوان‌ و موسيقيدان‌ دارند و گاه‌ و بيگاه‌ مي‌خوانند و مي‌نوازند. گاهي‌ كه‌ براي‌ كاري‌ به‌ طرف‌ ديوار خانة‌ آنان‌ مي‌روم‌، اندكي‌ توقف‌ مي‌كنم‌ تا آواز آن‌ها را بهتر و بيشتر بشنوم‌! حضرت‌ فرمود: ديگر اين‌ كار را تكرار مكن‌.[1]
پيامبر(ص‌) فرمود: " خدا مرا به‌ رسالت‌ برانگيختهاست‌ تا براي‌ مردم‌ جهان‌ رحمت‌ باشم‌ و آنان‌ را به‌ سوي‌ سعادت‌ راهنمايي‌ كنم‌. خدا را فرمان‌ داده‌ كه‌ آلات‌ موسيقي‌ را محو كنم‌ و كارهاي‌ جاهليّت‌ را براندازم‌ ".[2]
اگر انسان‌ خود را در وادي‌ موسيقي‌هاي‌ مهيّج‌ و مطرب‌ و رقص‌ و پاي‌ كوبي‌ بياندازد، كم‌ كم‌ از خوبان‌ و خوبي‌ها فاصله‌ مي‌گيرد.
از تلاوت‌ قرآن‌، رفتن‌ به‌ مساجد، خواندن‌ نماز و دوستان‌ صالح‌ فاصله‌ مي‌گيرد، و به‌ حدّي‌ مي‌رسد كه‌ اصلاً از خوبي‌ها بدش‌ مي‌آيدو بد و بدي‌ها را دوست‌ مي‌دارد و همواره‌ با آن‌ها همراه‌ مي‌شود.

پی نوشت:

[1] بيست‌ پاسخ‌، مؤسسة‌ در راه‌ حق‌، ص‌ 191، به‌ نقل‌ از وسائل‌ الشيعه‌، ج‌ 2، ص‌ 957.
[2] همان‌، به‌ نقل‌ از مستدرك‌ الوسائل‌، ج‌ 2، ص‌ 458.

موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 2 / 1395

چرا موسیقی حرام است در صورتی که فطرت انسان به موسیقی تمایل دارد؟ لطفا دلایل عقل پسندی ارائه دهید.

در پاسخ باید چند نکته را متذکر شویم:

اول: از نگاه قرآن انسان موجودى است که از یک‏سو فطرتى الهى و از سوى دیگر، طبیعتى مادى دارد، فطرت او را به سمت معارف بلند، معنویات، و خیرات دعوت مى‏کند و طبیعت او را به حضیض مادیّت، شهوات و شرور فرا مى خواند. حیات انسان صحنه‏ى مبارزه‏ى دائم بین طبیعت و فطرت اوست. اگر طبیعت انسان بر فطرت غلبه کرد و او مسیر طبیعت را پى گرفت، از نگاه قرآن این انسان، انسانى است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبیعتش در مسیر فطرت قرار گرفت، در این صورت این انسان، انسانى است که در مسیر هدایت قرار گرفته و در طریق حق قدم برداشته است.

نتیجه این که بین فطرت انسانی و طبیعت مادی (شهوات حیوانی) فرق وجود دارد؛ و این نکته قابل اثبات نیست که فطرت انسانی با گرایشی که به معارف و معنویات دارد، تمایلی به تمام انواع موسیقی حتی نوع لهوی آن داشته باشد، گرچه تمایل غرایز و شهوات حیوانی سرکش بدان قابل انکار نیست.

دوم: تبیین مفهوم موسیقی:

«موسیقی» یا «موسیقیا» واژه ای یونانی است که در فرهنگ لغت، معادل «غنا» است؛ ولی در حوزه ی مفاهیم دینی و اصطلاح فقه، با یکدیگر تفاوت دارد. «غنا» در اصطلاح شرعی عبارت است از «آوازی که از حنجره ی آدمی بیرون آمده و در گلو چرخانده (چهچهه) شود و در شنونده حالت سرور و وجد ایجاد کند و مناسب با مجالس لهو و خوش گذرانی باشد.» اما موسیقی به «صوتی گفته می شود که از آلات موسیقی، پدید آید»، بر این اساس، نسبت بین موسیقی علمی و موسیقی فقهی، عموم و خصوص مطلق است.»[1]

سوم: حکمت حرمت موسیقی و غنا:

با بررسی برخی آیات قرآن و روایات و سخن روان شناسان می توان موارد ذیل را از فلسفه های حرمت موسیقی دانست:

الف) انسان را به فساد و فحشا گرایش می دهد:

در حدیثی از نبی اکرم(ص) آمده: «غنا نردبان زنا است.»[2] تجربه نشان داده است که بسیاری افراد، تحت تاثیر آهنگ های غنا راه تقوا را رها کرده و به فساد روی می آورند. مجلس غنا معمولا مرکز انواع مفاسد است[3].

ب) غنا انسان را از یاد خدا غافل می سازد:

قرآن کریم می فرماید: «بعضی از مردم خریدار سخنان بیهوده اند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه کنند و قرآن را به مسخره می گیرند، نصیب اینان عذابی است خوار کننده.»[4] در این آیه یکی از عوامل گمراهی از سبیل الهی «لهو الحدیث» دانسته شده است. «لهو» آن چیزی است که انسان را به خودش آن چنان مشغول کند که باعث غفلت و بازماندن از کارهای مهم تر شود و در روایات اسلامی از آن به «غنا» تفسیر شده است.[5]

ج) تاثیر سوء موسیقی و غنا بر روان و اعصاب:

غنا و موسیقی یکی از عوامل تخدیر اعصاب است. «توجه به بیوگرافی مشاهیر موسیقی دانان نشان می دهد که در دوران عمر دچار ناراحتی های روحی گردیده ، و رفته رفته اعصاب خو درا از دست داده و عده ای مبتلا به بیماری های روانی شده و گروهی مشاعر خود را از کف داده اند، دسته ای فلج و ناتوان گردیده و بعضی هنگام نواختن موسیقی درجه ی فشار خونشان بالا رفته ،دچار سکته ی ناگهانی شده اند.»[6]

د) غنا یکی از ابزار کار استعمارگران است:

استعمارگران جهان همیشه از بیداری مردم، مخصوصاً نسل جوان، وحشت داشته اند، به همین دلیل بخشی از برنامه های گسترده ی آنها برای ادامه ی استعمار، فرو بردن جامعه در غفلت و بی خبری و نا آگاهی و گسترش انواع سرگرمی های ناسالم است. ایجاد مراکز فحشا، کلوپهای قمار و همچنین سرگرمی های ناسالم دیگر و از جمله توسعه ی غنا و موسیقی، از مهمترین ابزاری است که آنها برای تخدیر افکار مردم بر آن اصرار دارند.[7]

موارد ذکر شده حکمت حرمت غنا و موسیقی می باشد نه علت تامه و به همین دلیل، در مواردی هم که این آثار و نتایج سوء وجود ندارد باز حکم حرمت هم وجود دارد.

چهارم: دلایل اصلی حرمت موسیقی(یا حلیت بعضی از اقسام آن) آیات قرآن و روایات پیامبراکرم(ص) و ائمه(ع) است که در حوزه ی تخصصی فقه . بررسی صورت می شود  و این مقال گنجایش طرح مباحث اجتهادی را ندارد. اما آنچه به صورت اختصار می توان اشاره نمود چند مطلب است:

الف) آیات قرآن هر چند به صورت روشن و صریح حکم غنا را بیان نمی کند و مانند بسیاری از احکام به اصول و کلیات می پردازد، ولی برخی از آیات با توجه به تفسیری که پیامبر اکرم و اهل­بیت(ع) از آنها نموده اند بر غنا تطبیق می کند. در این باره به چند آیه اشاره می کنیم:

1- امام صادق (ع) درباره ی آیات «و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند(و در مجالس باطل شرکت نمی کنند)[8]و «از سخن باطل بپرهیزید»[9]، می فرمایند: «منظور مجالس لهو و لعب و غناست.»[10]

2- امام صادق(ع) درباره ی آیه ی «و آنها که از لغو و بیهودگی رویگردانند»[11]، فرمود: «منظور از «لغو» در این آیه، غنا و ملاهی می باشد.»[12]

3- امام باقر و امام صادق(ع) درباره ی آیه ی «بعضی از مردم سخنان بیهوده را می خرند تا مردم را از روی نادانی از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گیرند، برای آنان عذابی خوارکننده است»[13]،فرمودند: «منظور از سخنان بیهوده، غنا­ست.»[14]

نکته: هر چند اکثر این روایات، آیات مذکور را بر غنا تطبیق نموده­اند ولی دربعضی روایات، بر موسیقی نیز تطبیق شده است[15]و فقها نیز برخی از این آیات را بر موسیقی تطبیق نموده اند.[16]

ب) مهمترین دلیل بر حرمت غنا ، روایاتی است که ازپیامبراکرم و اهل­بیت(ع) به دست ما رسیده و به طور صریح و روشن دلالت بر حرمت غنا دارند. برای نمونه به برخی از روایات اشاره می کنیم:

امام باقر (ع) می فرمایند: «غنا از چیزهایی است که خداوند آتش جهنم را سزایش قرار داده»[17] و امام صادق (ع) می فرمایند: «از غنا دوری کنید[18]

ج) در مورد حرمت موسیقی نیز روایاتی از پیامبراکرم و ائمه معصومین(ع) به دست ما رسیده که برخی از آنها را نقل می کنیم:

امام صادق(ع) می فرمایند: «آلات ساز و آواز، از عمل شیطان است پس هر چه در زمین از این نوع وجود دارد از ناحیه ی شیطان است.»[19]پیامبر اکرم(ص) نیز می­فرمایند: «شما را از مزمار و کوبات (آلات موسیقی) نهی می کنم.»[20]

د) از آنجائی که واژه ی غنا به معنای «کشیدن صدا» بلکه به معنای هر گونه صدا و آواز است[21]و به تعبیر شیخ انصاری ره «کاملا روشن و بدیهی است که هیچ یک از این مفاهیم حرام نیستند »[22]، به همین جهت، همه ی فقها «لهوی بودن» را قید غنای حرام می دانند؛ یعنی، غنای لهوی حرام است.[23] (واژه ی «لهو» را به فراموشی یاد خداوند و فرو غلطیدن در ابتذال معنا نموده اند[24] و گفته اند غنا و آوازی حرام است که مناسب مجالس لهو و لعب و فساد و خوش گذرانی باشد.)[25]

بعضی از فقها علاوه بر«لهوی بودن» قید «مطرب» را نیز بر آن افزوده اند[26]. «طرب» به حالت سبک عقلی گفته می شود که در اثر شنیدن آواز یا آهنگ در نفس آدمی پدید می آید و او را از حد اعتدال خارج می کند و در مورد موسیقی(آهنگی که از آلات پدید آید) نیز اکثر فقها نوعی را که «لهوی» باشد حرام می دانند و بعضی استماع موسیقی مطرب را حرام می دانند.[27]

نکته پایانی: همان طوری که قبلا تذکر دادیم، بررسی دقیق این مباحث، در حوزه ی تخصصی فقه انجام می شود و کسانی که در این زمینه قدرت اجتهاد ندارند باید از مراجع تقلید خود پیروی کنند.



[1] . سید مجتبی حسینی، (پرسش ها و پاسخ های دانشجویی)، ص 169؛ امام خمینی(ره)، المکاسب المحرمه، ج 1، صص 198ـ 224؛ حسینی، علی، الموسیقی، صص 16 و 17؛ تبریزی، استفتائات، س10، 46 ، 47 و 1048؛ فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 974، 978و 979.

[2] . الغناء رقیة الزنا؛ بحار الانوار، ج 76، باب 99، الغناء.

[3] نک: تاثیر موسیقی بر روان و اعصاب ، ص 29؛ تفسیر روح المعانی، ج 21، ص 6؛ تفسیر نمونه، ج 17، ص 25 و 26.

[4] . ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیرعلم و یتخذها هزوا اولئک لهم عذاب مهین؛ لقمان، 6.

[5] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99 ـ ابواب ما یکتسب به.

[6] . تاثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 29 و 92( به نقل از تفسیر نمونه، ج 17، ص 26).

[7] . تفسیر نمونه ، ج 17، ص 27.

[8] . والذین لا یشهدون الزور؛ فرقان، 72.

[9] . واجتنبوا قول الزور؛ حج، 30.

[10] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به، ح 2، 3 ، 5 ، 9 و 26.

[11] . والذین عن اللغو معرضون؛ مؤمنون، 3.

[12] . تفسیر علی بن ابراهیم، ج 2، ص 88.

[13] . لقمان، 6.

[14] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به، ح 6، 7، 11، 16و25.

[15] . همان، باب 100، ح3.

[16] . المکاسب المحرمه، امام خمینی(ره)، ج 1، ص 2.

[17] . وسائل الشیعه، ج 12، باب 99، ابواب ما یکتسب به ح 6.

[18] . همان، ح 23 و 24.

 [19] .همان. باب 100، ح 5 و 6.

[20] . همان.

[21] . المکاسب المحرمه، امام خمینی(ره)، ج 1، ص 299.

[22] . مکاسب شیخ انصاری،جلد1، ص 292.

[23] . رساله ی دانشجویی، ص 171.

[24] . احمد شرمخانی، انسان، غناء، موسیقی، ص 14.

[25] . رساله دانشجویی، ص 171. بهر حال حرام بودن مطلق صدای زیبا با فطرت و عقل انسان سازگار نیست و مخالف با بعض روایات که دستور به خواندن قرآن به صوت زیبا می دهند می باشد. لذا منظور نوع خاصی از آن است و می توان معیار نوع حرام را از همین تعبیرات «باطل» یا «لهو» بدست آورد.

[26] . همان.

[27] . توضیح المسائل مراجع، ج 2، صص 813 و 913؛ مسائل جدید، ج 1، ص 47 به بعد.

موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن جبير (1) كه از ياران با وفاى امام سجاد عليه السلام مى باشد نقل مى كند: يكى از دهقانهاى ايرانى كه ستاره شناس بود، هنگاميكه حضرت براى جنگ (با خوارج نهروان ) خارج مى شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحيت گفت :

اى اميرالمؤمنين ستاره هاى نحس و شومى طلوع كرده است ، و در مثل اين روز، شخص حكيم بايد خود را پنهان كند، و امروز براى شما، روز سختى است ، دو ستاره به هم رسيده اند و از برج شما آتش شعله ور است ، و جنگ براى شما موقعيت ندارد! حضرت امير عليه السلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى كه از علائم خبر مى دهى و ما را از سرانجام كار مى ترسانى ، آيا مى دانى جريان صاحب ميزان و صاحب سرطان است ؟ آيا مى دانى اسد چند مطلع دارد؟
مرد منجم گفت : بگذار نگاه كنم و سپس اصطرلابى را كه در آستين داشت درآورد و شروع كرد به بررسى و محاسبه .
حضرت على عليه السلام لبخندى زد و فرمود: آيا ميدانى شب گذشته چه حوادثى رخ داد؟ در چين خانه اى فرو ريخت ، برج ماجين شكاف برداشت ، حصار سرنديب سقوط كرد، فرمانده ارتش روم از ارمنيه شكست خورد (يا او را شكست داد) بزرگ يهود ناپديد شد، مورچه گان در سرزمين مورچه ها به هيجان آمدند، پادشاه افريقا نابود شد، آيا تو اين حوادث را مى دانى ؟
مرد منجم گفت : نه يا اميرالمؤمنين .
حضرت فرمود:... در هر عالمى هفتاد هزار نفر ديشب به دنيا آمد و امشب همين تعداد خواهند مرد، و اين مرد و با دست خود به مردى بنام سعد بن مسعده حارثى لعنه الله كه جاسوس خوارج در لشكر حضرت امير عليه السلام بود اشاره نمود- جزء همين اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتى حضرت به او اشاره كرد، گمان كرد حضرت دستور دستگيرى او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!
مرد منجم با ديدن اين صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقى هستيم و نه غربى ، مائيم برپادارنده محور (دين و هستى ) و نشانه هاى فلك .
و اينكه گفتى از برج من آتش شعله مى كشد بر تو لازم بود كه به نفع من حكم كنى نه بر ضرر من ، چرا كه نور آن (آتش ) پيش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من ، و اين مساله اى پيچيده است ، اگر حسابگر هستى آنرا محاسبه كن . (2)
----------------------------------------------------
1- سعيد بن جبير را از اصحاب امام سجاد عليه السلام شمرده اند، او بدست حجاج به خاطر پيروى از اهل بيت عليهما السلام به شهادت رسيد.
به فقه و زهد و عبادت و تفسير شهرت داشت ، او را ژرف انديش آگاه مى گفتند، گويند در دو ركعت نماز يك ختم قرآن مى كرد، زمانى كه او را نزد حجاج بردند، به او گفت : تو شقى بن كسير هستى ؟ سعيد گفت : مادرم بهتر مى دانست كه مرا سعيد بن جبير نام گذاشت ! حجاج گفت : راجع به عمر و ابوبكر چه مى گويى ؟! آنهادر بهشتند يا جهنم ؟ سعيد گفت : اگر وارد بهشت شده بودم و ساكنين آنرا ديده بودم ، مى دانستم چه كسى آنجاست و اگر وارد جهنم شده بودم و اهل آنرا مى ديدم ، ساكنين آنرا مى شناختم ، حجاج گفت : نظر تو راجع به خلفا چيست ؟ سعيد گفت : من وكيل آنها نيستم . حجاج گفت : كداميك از آنها نزد تو پسنديده ترند؟ سعيد گفت : هر كدام كه خداوند بپسندد. حجاج گفت : كداميك نزد خداوند پسنديده تر است ؟ سعيد گفت : اين را كسى مى داند كه اسرار و نجواى آنها را مى داند. حجاج گفت : نمى خواهى مرا تصديق كنى ؟ سعيد گفت : نمى خواهم ترا تكذيب كنم (معجم رجال الحديث ، ج 8،ص ‍ 113)
و سر انجام در سال 95 هجرى در سن 49 سالگى به دست حجاج كشته شد.
2- الاحتجاج ، ج 1، ص 355، مدينه المعاجز، ص 118 از مناقب الفاخرة .
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حذيفة بن يمان به اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان گفت : به خدا قسم من كلام تو را و معناى آنرا تا ديشب نفهميدم ، آن سخنى كه در حره (اطراف مدينه ) به من گفتى و آن اين بود كه فرمودى :

چگونه اى ، اى حذيفه زمانى كه چند عين بر يك ظلم كنند؟!
در آن موقع پيامبر صلى الله عليه وآله ميان ما بود و ما حقيقت آنرا نمى فهميديم تا ديشب كه فهميدم (عين اول ) ابوبكر بود كه نامش عتيق بود و سپس عمر را و ايندو بر تو مقدم شدند و اول اسم آنها عين بود.
حضرت فرمود: اى حذيفه فراموش كردى عبدالرحمن ابن عوف را كه متمايل به عثمان شد (آنگاه كه در شوراى شش نفره پس از مرگ عمر، عبدالرحمن به حضرت على عليه السلام گفت : يا على با تو بيعت مى كنم به شرط آنكه به سنت خدا و پيامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنى ، حضرت فرمود: بلكه به سنت خدا و پيامبر و اجتهاد خودم رفتار مى كنم ! سه بار عبدالرحمن پيشنهاد خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را داد، آنگاه به عثمان آن پيشنهاد را كرد، عثمان قبول كرد و او خليفه شد، گرچه به همين تعهد خود نيز عمل نكرد و بعدا عبدالرحمن به عثمان اعتراض ‍ كرد و گفت : اى عثمان از بيعت با تو به خدا پناه مى برم ، و عثمان دستور داد او را از مجلس بيرون كردند و تا آخر عمر، عبدالرحمن با عثمان سخن نگفت ).
سپس حضرت على عليه السلام فرمود: زود است كه به ايشان ملحق شوند عمرو بن عاص و معاويه فرزند جگرخواره پس ايشانند( عتيق و عمر و عثمان و عمرو بن عاص و معاويه و عبدالرحمن ) عينهائى كه براى ستم بر من اجتماع كرده اند. (1)
----------------------------------------------------
1- بحار، ج 41، ص 312.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن عباس گويد: روزى عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين (با اعتراض ) گفت : گفت : اى ابا الحسن وقتى از تو سوالى مى كنند چرا شما در نظر دادن شتاب مى كنى ؟ (يعنى چرا با درنگ و تفكر پاسخ نمى دهى ) حضرت على عليه السلام در پاسخ او، دست خود را باز كرده فرمود: اين چند تاست ؟ عمر گفت : پنج تا، فرمود: چرا در نظر دادن عجله كردى ؟ عمر گفت : اين مساءله (جزيى ) بر من پوشيده نيست (يعنى نياز به درنگ ندارد) حضرت فرمود: من در امورى كه بر من پوشيده نيست پر شتاب ترم (1) (يعنى علوم در نزد من همچون اين مساله ساده است و نياز به درنگ و تفكر ندارد)!
آرى چگونه چنين نباشد در حاليكه علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:((انا مدينه العلم و على بابها)).
درست اين سخن گفت پيغمبر است منم شهر علم و عليم در است
----------------------------------------------------
1- بحارالانوار، ج 40، ص 147.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان فارسى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
علم منايا (تاريخ و كيفيت نابودى افراد) و علم بلايا (بلاهائى كه بر افراد يا جوامع نازل مى شود) و علم وصايا (سفارشهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ) و علم انساب (پدر و مادر و اجداد هر كسى ) و همچنين فصل الخطاب (داوريها يا حقايق ) و ميلاد اسلام و كفر (تاريخ مسلمان و كفار) نزد من است .

منم آن صاحب ميسم (ميسم وسيله اى است آهنى كه حيوان را با آن علامت مى گذارند و گويا منظور حضرت اين است كه ولايت حضرت ، علامت ايمان و انكار آن علامت كفر است ، و شايد هم اين معنى در آخرت به صورت محسوس در چهره افراد ظاهر گردد)
منم آن فاروق اكبر (جداكننده بزرگ حق از باطل ) و دولت دولتها، از من بپرسيد از تمامى حوادثى كه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست و از هر آنچه قبل از من انجام گرفته و از آنچه اكنون در زمان من واقع مى گردد تا آنگاه كه خداوند عبادت مى شود. (1)
و چون از حضرتش در مورد علم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سؤ ال شد فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تمامى آنچه پيامبران مى دانستند و به هر آنچه بوده و هست را تا قيامت عالم بود، سپس فرمود:
سوگند به آنكه جانم به دست اوست من مى دانم علم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را و آنچه بوده و آنچه هست ميان من تا قيامت . (2)
----------------------------------------------------
1- بحار الانوار، ج 40، ص 153.
2- بصائر الدرجات ، ص 127.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر عليه السلام فرمود: همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه نزد آصف (وصى سليمان و همان كسى كه تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم بر هم زدن حاضر كرد) تنها يك حرف بود...، و در نزد ما (اهل البيت عليه السلام ) هفتاد و دو حرف است كه يك حرف منحصرا نزد خداوند است((و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم)). (1) و طبق روايات از اين اسم اعظم نزد عيسى بن مريم دو حرف و نزد موسى چهار حرف و نزد ابراهيم هشت حرف و نزد نوح پانزده حرف و نزد آدم بيست و پنج حرف بوده است . (2)
----------------------------------------------------
1- بصائر الدرجات ، ص 208 و 209 و اصول كافى .
2- بصائر الدرجات ، ص 208 و 209.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
((و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (1) ؛ كافران مى گويند شما فرستاده خداوند نيستى ، بگو كافيست كه خداوند و كسى كه علم كتاب در نزد اوست ميان من و شما گواه باشد.))

و پوشيده نيست كه قرآن مجيد، علم الكتاب را اقيانوسى از دانش مى داند كه اسرار هستى در آن نهان است ، مثلا در يك جا مى فرمايد:
((و ما من غائبة فى السماء والارض الا فى كتاب مبين (2) ؛ هيچ غيبى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب آشكار قرار دارد.))
و در جاى ديگر مى فرمايد: هيچ ذره اى در آسمان و زمين و يا كمتر و يا بيشتر نيست مگر اينكه خداوند آنرا مى داند و در كتاب مبين قرار دارد. (3)
و در جاى ديگر بطور واضح مى فرمايد: كليدهاى غيب نزد خداوند است ، به جز او كسى از آن آگاه نيست ، او مى داند آنچه در خشكى و درياست ، هيچ برگى بر زمين نمى افتد مگر اينكه مى داند، هيچ دانه اى در تاريكى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى واضح قرار دارد.((و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين)) (4)
و بالاخره براى اينكه به عظمت اين علم الكتاب بيشتر آگاه شويم نگاهى مى اندازيم به داستان حضرت سليمان و بلقيس كه در قرآن مجيد آمده است .
در اين جريان ، حضرت سليمان از اطرافيان خود پرسيد: كداميك از شما تخت بلقيس را قبل از اينكه او و افرادش بيايند نزد من حاضر مى كند؟ يكى از جنيان گفت : من آن تخت را قبل از اينكه شما از جاى خود برخيزى حاضر مى كنم !
در اين ميان قرآن مى گويد: كسى كه در نزد او دانشى بود((قال الذى عنده علم من الكتاب))گفت : من آنرا زودتر از بهم خوردن پلك چشم تو حاضر مى كنم (5) و اين كار را كرد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سليم بن قيس گويد: مردى از على بن ابيطالب عليه السلام پرسيد: بزرگترين فضيلت خود را برايم بگو؟ حضرت فرمود: آنچه خداوند در قرآن نازل نموده است ، پرسيد: خداوند در مورد شما چه نازل نموده است ؟ فرمود: سخن خدا كه فرمود:((و يقول الذين كفرو الست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب))منظور خداوند از كسى كه داراى علم و كتاب است من هستم . (1)
از اهل سنت صاحب كتاب ينابيع المودة ، شيخ حافظ قندوزى حنفى در باب 30 از كتاب خود احاديث متعددى در همين مورد روايت كرده است .
----------------------------------------------------
1- تفسير نور الثقلين ، ج 2، ص 521.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمار بن ياسر گويد: در يكى از جنگها با اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه به سرزمين مورچگان رسيديم ، آن زمين پر از مورچه بود، گفتم : يا اميرالمؤمنين فكر مى كنى از خلق خداوند كسى هست كه تعداد اين مورچه ها را بداند؟
حضرت فرمود: آرى اى عمار، من مردى را مى شناسم كه تعداد آنها را مى داند، و مى داند چند عدد از آنها نر و چند عدد از آنها ماده است !
گفتم : كيست ؟ فرمود: اى عمار آيا در سوره يس نخوانده اى :((و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ؛ما همه چيز را در امام مبين جمع كرده ايم .))
عرض كردم : آرى اى مولاى من ، خوانده ام .فرمود: منم آن امام مبين (1)
----------------------------------------------------
1- بحارالانوار، ج 40، ص 176- ينابيع المودة ، ص 77.
-------------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: منم آن امام مبين
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 2 / 2 / 1395

علم غيب مخصوص خداست و هر كسى را كه خداوند بخواهد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بحث در مورد علم غيب و اينكه آيا اين علم منحصر به خداوند متعال است و ديگران از آن بهره اى ندارند و يا اينكه ديگران نيز مى توانند داراى اين علم باشند بحثى گسترده است . شما پس از مطالعه انبوه رواياتى كه در اين كتاب فقط از يك امام يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام آورده شده است ، به اين باور عميق خواهيد رسيد كه خداوند متعال اين علم را بطور يقين در اختيار اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داده است و هيچ دغدغه و ترديدى در آن نيست .

گذشته از اينها هيچكس نبايد در اين امر ترديد داشته باشد كه خداوند متعال قادر است بخشى از علوم خود را هر قدر كه صلاح بداند در اختيار اولياء خود قرار دهد، همچنانكه در قرآن مجيد به پاره اى از آنها اشاره نموده است .
مثلا در مورد پيامبر اكرم ( صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:((عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (1) ؛
خداوند داناى غيب است و هيچكس را بر غيب
خويش آگاه نمى كند مگر آنكه را كه مورد رضاى او باشد.)).
در مورد حضرت عيسى عليه السلام در قرآن كريم مى خوانيم كه عيسى مى گفت :((انبؤ كم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم .)) (2)
و آيات ديگرى كه بطور عموم و يا خصوص ، اين حقيقت را اعلام مى دارد كه خداوند متعال هرگاه صلاح بداند برخى از بندگان خود را از غيب آگاه مى سازد.
بنابراين آياتى كه علم غيب را منحصر در خداوند متعال مى داند مثل آيه مباركه((قل لا يعلم فى السماوات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون (3) بگو در ميان آسمانها و زمين كسى جز خداوند غيب را نمى داند.))
اين آيه و آياتى نظير آن معنايش اين است كه منبع غيب خداوند است و كسى جز از طريق او نمى تواند بر آن آگاهى يابد، بنابراين هيچ منافاتى ندارد كه غيبها در نزد حضرت حق باشد و او برخى از اولياء خود را از آن مطلع گرداند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی