تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 378
بازدید دیروز : 119650
بازدید هفته : 333176
بازدید ماه : 655457
بازدید کل : 11047212
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 6 / 7 / 1394

ساکت شد کمی فکر کرد و ادامه داد: یک موقعی هم اگه دیر شد ، دلواپس نشی ها.

گفتم : نمی خوای بگی کجا می ری ، با اون دبه روغنت؟

محکم و مطمئن گفت: نه.

راه افتاد طرف در اتاق ، گفتم : اقلا یه کمی می موندی خستگی راه از تنت در می رفت.

گفت : زیاد خسته نیستم.

دم در برگشت طرفم . گفت : یادت باشه سید جان؛ هر چی هم که دیر کردم، دلواپسی نشی؛ یعنی یک وقت شهربانی یا جای دیگه ای نری ها.

خداحافظی کرد و رفت.

درست دو روز بعد برگشت! دبه روغن هم همراش نبود. توی این مدت چی کشیدم ، بماند. هنوز از گرد راه نرسیده بود ، گفت: بار و بندیل رو ببند که بریم.

گفتم: بریم؟ به همین راحتی!

گفت: آره دیگه ، بریم .

به کنایه گفتم : عجب گردشی کردیم!

می دانستم کاسه ای زیر نیم کاسه است. گفتم : موضوع چی بود آقای برونسی؟ به منم بگو. نگفت. هر چه بیشتر اصرار کردم ، کمتر چیزی دستگیرم شد. آخرش گفتم : یعنی دیگه به ما اطمینان نداری. گفت: اگه اطمینان نداشتم، نمی آوردمت.

گفتم: پس چرا نمی گی کجا بودی؟ گفت: فعلاً مصلحت نیست.

ساکم را بستم. دنبالش راه افتادم طرف ترمینال. آن جا بلیط مشهد گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم. توی راه باز پیله اش شدم ؛ هر چی تلاش کردم تا ته و توی کار را در بیاورم ، فایده ای نداشت ؛ چیزی نگفت که نگفت.

*****

شهید برونسی

تا قبل از پیروزی انقلاب ، چند بار دیگر هم راجع به آن قضیه سوال کردم ، لام تا کام حرفی نزد. توی سرّ نگه داشتن کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید، نمی گفت. حتی ساواک حریفش نمی شد. یک بار که گرفته بودنش، دندان هاش را یکی یکی شکسته بودند ، هزار بلای دیگر هم سرش در آورده بودند ، ولی یک کلمه هم نتوانسته بودند ازش حرف بیرون بکشند.

بالاخره انقلاب پیروز شد. چند وقت بعد ، سپاه توی خیابان احمد آباد یک مرکز زد ، به نام مرکز خواهران . برونسی هم شد مسوول دژبانی آن جا ؛ تمام آن مرکز و نگهبانی اش را سپرده بودند به او.

یک روز رفتم دیدنش . اتفاقاً ساعت استراحتش بود. توی اتاقش نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید. سلام و احوالپرسی کردم و نشستم کنارش . هنوز کنجکاو آن جریان بودم ، همان مسافرت زاهدان. بهش گفتم : حالا که دیگه آبها از آسیاب افتاده ؛ بگو اون قضیه چی بود؟

گرفت چه می گویم. خندید و با دست زد رو شانه ام . گفت: ها ، حالا چون دیگه خطری نداره ، برات می گم.

گفت: اون وقت ها می دونی که حاج آقای خامنه ای تبعید شده بودن به یکی از روستاهای ایرانشهر، من اون موقع یک نامه داشتم برای ایشون که باید می رسوندم دست خودشون.

کنجکاوی ام بیشتر شد. گفتم : دادن یک نامه که دو روز طول نمی کشه!

گفت : درست می گی ، ولی کار دیگه ای هم پیش اومد.

پرسیدم: چه کاری؟

گفت: نامه رو که دادم خدمت آقا ، بین اندرونی و اتاق ملاقات رو نشونم دادن و گفتن ساواک از همین جا رفت و آمد ما رو کنترل می کنه. هر کی هم می آد پهلوی ما ، با دوربین هایی که دارن ، می بینن؛ اگر شما بتونی کاری بکنی که این کنترل رو نداشته باشن ، خیلی خوب می شه.

گفت: نامه رو که دادم خدمت آقا ، بین اندرونی و اتاق ملاقات رو نشونم دادن و گفتن ساواک از همین جا رفت و آمد ما رو کنترل می کنه. هر کی هم می آد پهلوی ما ، با دوربین هایی که دارن ، می بینن؛ اگر شما بتونی کاری بکنی که این کنترل رو نداشته باشن ، خیلی خوب می شه.

فهمیدم منظور آقا اینه که جلو دید ساواکی ها رو با کشیدن یک دیوار بگیرم. منم سریع دست به کار شدم؛ آجر ریختم و دم و تشکیلات دیگه  رو هم جور کردم و اون جا رو دیوار کشیدم . برای همین ، برگشتنم دو روز طول کشید.

با خنده گفتم : پس اون دبه روغن رو هم برای آقا می خواستی؟

گفت: بله دیگه .

پرسیدم: ساواکی ها بهت گیر ندادن.

گفت: اتفاقاً وقت اومدن ، آقا هم احتمال می دادن که منو بگیرن . بهشون گفتم: من این جا که اومدم سرم چفیه بسته بودم ، فکر نکنم بشناسن ؛ ولی آقا راضی نشدن ، منو از مسیر دیگه ای خارج کردن که گیر نیفتم.

آتش کنجکاوی ام سرد شده بود. حرف های عبدالحسین سند مطمئنی بود برای قرص و محکم بودن او، و برای اثبات راز دار بودنش.*

 

پی نوشت :

* مقام معظم رهبری در عید نوروز سال 1375 به خانه شهید بزرگوار حاج عبدالحسین برونسی می روند و در دیداری که با خانواده ایشان داشته اند، همین خاطره را تعریف می کنند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی