كرامت انسانى
بر اساس سخنان آن حضرت كرامت انسانى زير بناى بسيارى از مراتب بالاى انسانى است؛ و اساس ترقى و تكامل انسان به حساب مىآيد.
آن حضرت مىفرمايند:
«من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته»(1) .
«كسيكه داراى كرامت نفس باشد شهوات در پيش او بى ارزش خواهند بود».
و يا مىفرمايد «من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية».(2)
كسى كه براى خود ارزش و كرامت قائل باشد خود را به معصيت و گناه، زبون و خوار نمىكند».
و در جاى ديگر مىفرمايد: «عالم كسى است كه قدر خويش را بشناسد و از جهل و نادانى انسان همين بس كه ارزش خود را نداند».
و در نامه 31 نهج البلاغه مىفرمايد.
ايمان از ديدگاه حضرت على (ع)
در كتاب شريف نهج البلاغه كه حاوى سخنان نغز و حكيمانه حضرت على عليهالسلام مىباشد، مساله ايمان از جايگاه و اهميت ويژهاى برخوردار است و به جهات گوناگون آن پرداخته شده است كه در اين نوشتار به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
الف) فضيلت ايمان
«همانا بهترين چيز كه نزديكى خواهان به خدا سبحان بدان توسل مىجويند ايمان به خدا و پيامبر ... است» (1)
ب) اقسام ايمان
«برخى ايمان در دلها برقرار است، و برخى ديگر ميان دلها و سينهها عاريت و ناپايدار» (2)
ج) پايههاى ايمان
«ايمان بر چهار پايه استوار استبر شكيبائى، و يقين، و عدالت و جهاد. شكيبائى و صبر را چهار شاخه است: آرزومند بودن، ترسيدن، و پارسائى و چشم اميد داشتن. پس آن كه مشتاق و آرزومند بهشتبود شهوتها را از دل زدود، و آن كه از دوزخ ترسيد، از آنچه حرام است دورى گزيد، و آن كه خواهان دنيا نبود و پارسائى داشت مصيبتها بروى آسان نمود، و آن كه مرگ را چشم داشت، در كارهاى نيك پاى پيش گذاشت.
و يقين بر چهار شعبه است: بر بينائى زيركانه، و دريافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پيشينيان. پس آن كه زيركانه ديد حكمتبروى آشكار گرديد، و آن را كه حكمت آشكار گرديد عبرت آموخت، و آن كه عبرت آموخت چنان است كه پشينيان زندگى را در نورديد.
و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمى ژرف نگرنده، و دانشى پى به حقيقتبرنده و نيكو داورى فرمودن، و در بردبارى استوار بودن. پس آن كه فهميد به ژرفاى دانش رسيد و آنكه به ژرفاى دانش رسيد از آبشخور شريعتسيراب گرديد و آن كه بردبار بود، تقصير نكرد و ميان مردم با نيكنامى زندگى نمود.
و جهاد بر چهار شعبه است: به نيك وادار نمودن و از كار زشت منع فرمودن و پايدارى در پيكار با دشمنان، و دشمنى با فاسقان. پس آنكه به كار نيك واداشت، پشت مومنان را استوار داشت، و آن كه از كار زشت منع فرمود بينى منافقان را به خاك سود؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايدار بود، حقى را كه برگردن دارد ادا نمود؛ و آن كه با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آيد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وى را خشنود نمايد» (3)
و در جاى ديگر درباره حقيقت ايمان فرمودند
«ايمان، شناختن به دل، و اقرار به زبان و فرمان بردن با اندامها است» (4)
د) نشانههاى ايمان
1 - «ايمان بنده راست نباشد، جز آنگاه كه اعتماد او بدانچه در دستخداستبيش از اعتماد وى بدانچه در دستخود اوستبود.» (5)
2 - كلمه 333 كلمات قصار ص 420 نهج البلاغه:
(در صفت مؤمن فرمود:) شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش. سينه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر. برترى جستن را خوش نمىدارد، و شنواندن نيكى خود را به ديگران دشمن مىشمارد. اندوهش دراز است، همتش فراز. خاموشىاش بسيارست، اوقاتش گرفتار؛ سپاسگزار است، شكيبايى پيشه است، فرو رفته در انديشه است، نياز خود به كس نگويد، خوى آرام دارد، راه نرمى پويد. نفس او سختتر از سنگ خارا - در راه ديندارى - و او خوارتر از بنده - در فروتنى و بىآزارى -.
و نيز فرمود: «ايمان آن است كه راستى را برگزينى كه به زيان تو بود بر دروغى كه تو را سود دهد، و گفتارت بركردارت نيفزايد و چون از ديگرى سخن گويى ترس از خدا در دست آيد» (6)
ه) آفات ايمان
1 - همنشينى با اهل هوى و هوس
2 - دروغ گفتن
3 - حسد ورزيدن
«همنشينى پيروان هوا فراموش كردن ايمان و جاى حاضر شدن شيطان است. از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است ... بر هم حسد مبريد كه حسد ايمان را مىخورد چنانكه آتش هيزم را» (7)
و) عوامل تقويت ايمان
1 - اعمال صالح
«ايمان را بر كردههاى نيك دليل توان ساخت، و از كردار نيك ايمان را توان شناخت» (8)
2 - سلامت قلب
«ايمان بندهاى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد» (9)
3 - صبر
«صبر و شكيبائى نسبتبه ايمان مثل سر است نسبتبه تن، همانطور كه تنى سر ندارد فايدهاى ندارد، ايمانى هم كه صبر و شكيبائى در او نباشد فائدهاى ندارد» (10)
4 - حياء
«هيچ ايمانى مثل حياء نيست» (11)
ز) نتائج ايمان
1 - شهود حق
«ديدهها او را آشكارا نتوان ديد، اما دلها با ايمان درستبدو خواهد رسيد» (12)
2 - توان فهم معارف عالى
«دانستن امر ما (ولايت) كارى سخت است و تحمل آن دشوار كسى آن را تحمل نكند جز انسان با ايمانى كه خداوند قلب او رابراى ايمان آزموده باشد» (13)
پىنوشتها:
(1)نهج البلاغه، خطبه 110
(2)همان خطبه 189
(3)همان، كلمات قصار، 31
(4)همان، 227
(5)همان 310
(6)همان، 458
(7)همان، خطبه، 86
(8)نهج البلاغه، خطبه، 156
(9)همان، 176
(10)همان، كلمات قصار، 82
(11)همان، 113
(12) همان، خطبه، 179
(13)همان، خطبه 189
تزكيه نفس
1 - بر نفس خود بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روانيست رها مگردان كه بخل ورزيدن بر نفس داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مىانگارد.(1)
2 - مؤمن ... سينه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر.(2)
3 - پس حساب نفس خود را براى خود گير كه ديگران را حسابرسى است.(3)
4 - آن كه حساب نفس خود كرد سود برد و آن كه از آن غافل گرديد زيان ديد(4)
5 - بر خواهش نفست غلبه كن حكمت الهى برايت كامل مىشود.(5)
6 - با كندن ريشه بدى از سينهات آن را از سينه ديگرى بر كن.(6)
7 - راه راست را از عقل جوى و هواى نفس را مخالفت كن تا پيروز گردى.(7)
8 - آنگه از خود خوشنود بود ناخشنودان او بسيار شود. كلمات قصار - 6
9 - خداى بيامرزد مردى را كه با لجام طاعت و تقوى خويش نفس را مهار كند و لجام زند و با زمام خود را بسوى فرمانبردارى خدا بكشاند»(8)
10 - «به نفس خدمت كردن او را از لذت و سرمايههاى (شهوانى) بازداشتن و به كسب علوم و حكمتها وادارش كردن و به عبارت و طاعتها بكوشش داشتن است، و رستگارى نفس در اين است».(9)
11 - پيكر و تن را خدمت كردن باو دادن است آنچه را كه مىخواهد از لذات و شهوتها و سرمايهها و هلاك نفس در اين كار است»(10)
پىنوشتها:
1)صفحه 326 - نهج البلاغه شهيدى)
2)كلمات قصار 333 - ص 421)
3)خطبه 223 - 16
4)كلمات قصار 208
5)غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 49
6)غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 70
7)غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 87
8)غرر الحكم ج 1 فصل سى و سوم، ح 15
9)همان - فصل 31 - ح 61
10)همان ح 60
وفاى به عهد
1 ـ «مردم! همانا وفا همزاد راستى است هيچ سپرى چون وفا باز دارنده (گزند) نيست. و بى وفائى نكنيد، آن كه مىداند او را چگونه بازگشتگاهى است. مادر روزگارى بسر مىبريم كه بيشتر مردم آن بىوفائى را زيركى دانند، و نادانان آن مردم را گريز و چارهانديش خوانند . خداشان كيفر دهد چرا چنين مىپندارند؟ گاه بود كه مرد آزموده و دانا از چاره كار آگاه است، اما فرمان خدا وى را مانع راه است. پس دانسته و توانا بر كار، چاره را واگذارد تا آن كه پرواى دين ندارد فرصت شمارد و سود آن را بردارد.» (1)
2 ـ وفا دارى نجابت است. (2)
3 ـ جوانمرد وعدهاش نقد و فورى است. ناكس وعدهاش بهانهجوئى و به فردا انداختن است (3)
پىنوشتها:
1)خطبه، 41
2)غررالحكم ج 1 فصل اول ح 24
3)غررالحكم ج 2 فصل 83 ح 2و 1
عبادت و نيايش
عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجود ديگر،يكى از اصول تعليمات پيامبران الهى است.تعليمات هيچ پيامبرى از عبادت خالى نبوده است.
چنانكه مىدانيم در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادت سرلوحه همه تعليمات است.چيزى كه هست در اسلام عبادت به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگى كه صرفا به دنياى ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد،عبادات اسلامى با فلسفههاى زندگى توام است و در متن زندگى واقع است.
گذشته از اينكه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترك و همكارى دسته جمعى صورت مىگيرد، اسلام به عبادتهاى فردى نيز آنچنان شكل داده است كه متضمن انجام پارهاى از وظايف زندگى است. مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است،چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتى فردى كه مىخواهد در گوشه خلوت به تنهايى نماز بخواند خود به خود به انجام پارهاى از وظايف اخلاقى و اجتماعى از قبيل نظافت،احترام به حقوق ديگران،وقتشناسى،جهتشناسى،ضبط احساسات،اعلام صلح و سلم با بندگان شايسته خدا و غيره مقيد مىگردد.
از نظر اسلام هر كار خير و مفيدى اگر با انگيزه پاك خدايى توام باشد عبادت است.لهذا درس خواندن، كار و كسب كردن،فعاليت اجتماعى كردن اگر لله و فى الله باشد عبادت است.
در عين حال،اسلام نيز پارهاى تعليمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبيل نماز و روزه،و اين خود فلسفهاى خاص دارد.
درجات عبادتها
تلقى افراد از عبادت يكسان نيست،متفاوت است.از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادله كار و مزد است،كار فروشى و مزد بگيرى است.همان طور كه يك كارگر،روزانه نيروى كار خود را براى يك كار فرما مصرف مىكند و مزد مىگيرد،عابد نيز براى خدا زحمت مىكشد و خم و راست مىشود و طبعا مزدى طلب مىكند كه البته آن مزد در جهان ديگر به او داده خواهد شد.
و همان طور كه فايده كار براى كارگر در مزدى كه از كار فرما مىگيرد خلاصه مىشود و اگر مزدى در كار نباشد نيرويش به هدر رفته است،فايده عبادت عابد نيز از نظر اين گروه همان مزد و اجرى است كه در جهان ديگر به او به صورت يك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مىشود.
و اما اينكه هر كارفرما كه مزدى مىدهد به خاطر بهرهاى است كه از كار كارگر مىبرد و كارفرماى ملك و ملكوت چه بهرهاى مىتواند از كار بنده ضعيف ناتوان خود ببرد،و هم اينكه فرضا اجر و مزد از جانب آن كار فرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گيرد پس چرا اين تفضل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده نمىشود،مسالهاى است كه براى اينچنين عابدهايى هرگز مطرح نيست.
از نظر اين گونه افراد تار و پود عبادت همين اعمال بدنى و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسيله زبان و ساير اعضاى بدن صورت مىگيرد.
اين يك نوع تلقى است از عبادت كه البته عاميانه و جاهلانه است،و به تعبير بوعلى در نمط نهم اشارات خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذيرفته است.
تلقى ديگر از عبادت تلقى عارفانه است.بر حسب اين تلقى،مساله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه ميان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نيست و نمىتواند مطرح باشد.بر حسب اين تلقى،عبادت نردبان قرب است،معراج انسان است،تعالى روان است،پرواز روح استبه سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسانى است،پيروزى روح بر بدن است،عاليترين عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت،اظهار شيفتگى و عشق انسان استبه كامل مطلق و جميل على الاطلاق،و بالاخره سلوك و سير الى الله است.
بر حسب اين تلقى،عبادت پيكرى دارد و روحى،ظاهرى دارد و معنىاى آنچه به وسيله زبان و ساير اعضاى بدن انجام مىشود پيكره و قالب و ظاهر عبادت است،روح و معنى عبادت چيز ديگر است.روح عبادت وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگيزهاى كه او را به عبادت بر انگيخته است و به بهره و حظى كه از عبادت عملا مىبرد و اينكه عبادت تا چه اندازه سلوك الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد.
تلقى نهج البلاغه از عبادت
تلقى نهج البلاغه از عبادت چگونه است؟تلقى نهج البلاغه از عبادت تلقى عارفانه است.بلكه سر چشمه و الهام بخش تلقيهاى عارفانه از عبادتها در جهان اسلام،پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم كلمات على و عبادتهاى عارفانه على است.
چنانكه مىدانيم يكى از وجهههاى عالى و دور پرواز ادبيات اسلامى(چه در عربى و چه در فارسى) وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان استبا ذات احديت.انديشههاى نازك و ظريفى به عنوان خطابه، دعا،تمثيل،كنايه،به صورت نثر يا نظم در اين زمينه به وجود آمده است كه راستى تحسين آميز و اعجاب انگيز است.
با مقايسه با انديشههاى ما قبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى مىتوان فهميد كه اسلام چه جهش عظيمى در انديشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقتبه وجود آورده است.اسلام از مردمى كه بت يا انسان و يا آتش را مىپرستيدند و بر اثر كوتاهى انديشهها مجسمههاى ساخته دستخود را معبود خود قرار مىدادند و يا خداى لا يزال را در حد پدر يك انسان تنزل مىدادند و احيانا پدر و پسر را يكى مىدانستند و يا رسما اهورا مزدا را مجسم مىدانستند و مجسمهاش را همه جا نصب مىكردند،مردمى ساخت كه مجردترين معانى و رقيقترين انديشهها و لطيفترين افكار و عاليترين تصورات را در مغز خود جاى دادند.
چطور شد كه يكمرتبه انديشهها عوض شد،منطقها تغيير كرد،افكار اوج گرفت،احساسات رقتيافت و متعالى شد و ارزشها دگرگون گشت؟
سبعه معلقه و نهج البلاغه دو نسل متوالى هستند.هر دو نسل،نمونه فصاحت و بلاغتاند اما از نظر محتوا تفاوت از زمين تا آسمان است.در آن يكى هر چه هست وصف اسب است و نيزه و شتر و شبيخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد،و در اين يكى عاليترين مفاهيم انسانى.
اكنون براى اينكه نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود،به ذكر نمونههايى از كلمات على مىپردازيم و سخن خود را با جملهاى آغاز مىكنيم كه درباره تفاوت تلقيهاى مردم از عبادت گفته شده است.
عبادت آزادگان
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (1) .
همانا گروهى خداى را به انگيزه پاداش مىپرستند،اين عبادت تجارت پيشگان است،و گروهى او را از ترس مىپرستند،اين عبادت عبادت برده صفتان است،و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگزارى كرده باشند مىپرستند،اين عبادت آزادگان است.
لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه (2) .
فرضا خداوند كيفرى براى نافرمانى معين نكرده بود،سپاسگزارى ايجاب مىكرد كه فرمانش تمرد نشود.
از كلمات آن حضرت است:
الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك(3) .
من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشت پرستش نكردهام،من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.
ياد حق
ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است:ياد حق و غير او را از ياد بردن.قرآن كريم در يك جا به اثر تربيتى و جنبه تقويتى روحى عبادت اشاره مىكند و مىگويد:«نماز از كار بد و زشتباز مىدارد»و در جاى ديگر مىگويد:«نماز را براى اينكه به ياد من باشى بپا دار»،اشاره به اينكه انسان كه نماز مىخواند و در ياد خداست همواره در ياد دارد كه ذات دانا و بينايى مراقب اوست،و فراموش نمىكند كه خودش بنده است.
ذكر خدا و ياد خدا كه هدف عبادت است،دل را جلا مىدهد و صفا مىبخشد و آن را آماده تجليات الهى قرار مىدهد.على در باره ياد حق كه روح عبادت است چنين مىفرمايد:
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب،تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله عزت الاؤه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم (4) .
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است.دلها بدين وسيله از پس كرى شنوا و از پس نابينايى بينا و از پس سركشى و عناد رام مىگردند.همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برههاى از زمان و در زمانهايى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است،بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مىگويد و از راه عقلهايشان با آنان تكلم مىكند.
در اين كلمات خاصيت عجيب و تاثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است تا جايى كه دل قابل الهامگيرى و مكالمه با خدا مىگردد.
حالات و مقامات
در همين خطبه حالات و مقامات و كرامتهايى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مىدهد توضيح داده شده است.از آن جمله مىفرمايد:
قد حفتبهم الملائكة و تنزلت عليهم السكينة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطلع الله عليهم فيه فرضى سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائه روح التجاوز...
فرشتگان آنان را در ميان گرفتهاند،آرامش بر ايشان فرود آمده است،درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است،جايگاه الطاف بى پايان الهى برايشان آماده گشته است،خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسيله بندگى به دست آوردهاند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است. آنگاه كه خداوند را مىخوانند،بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پردههاى تاريك گناه را احساس مىكنند.
شب مردان خدا
از ديدگاه نهج البلاغه دنياى عبادت دنياى ديگرى است.دنياى عبادت آكنده از لذت است،لذتى كه با لذت دنياى سه بعدى مادى قابل مقايسه نيست.دنياى عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است،اما سير و سفرى كه«به مصر و عراق و شام»و يا هر شهر ديگر زمينى منتهى نمىشود،به شهرى منتهى مىشود«كو را نام نيست».دنياى عبادت شب و روز ندارد،زيرا همه روشنايى است،تيرگى و اندوه و كدورت ندارد،يكسره صفا و خلوص است.از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به اين دنيا پا گذارد و نسيم جانبخش اين دنيا او را نوازش دهد.آن كس كه به اين دنيا گام نهد،ديگر اهميت نمىدهد كه در دنياى ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت:
طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركتبجنبها بوسها و هجرت فى الليل غمضها حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمتبذكر ربهم شفاههم و تقشعتبطول استغفارهم ذنوبهم.اولئك حزب الله،الا ان حزب الله هم المفلحون (5) .
چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرايض پروردگار خويش را انجام مىدهد(الله،يار و حمد و قول هو الله كار اوست)،رنجها و ناراحتيها را(مانند سنگ آسيا دانه را)در زير پهلوى خود خرد مىكند،شب هنگام از خواب دورى مىگزيند و شب زندهدارى مىنمايد،آنگاه كه سپاه خواب حمله مىآورد زمين را فرش و دستخود را بالش قرار مىدهد،در گروهى است كه نگرانى روز بازگشتخواب از چشمانشان ربوده،پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى مىكنند،لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مىكنند،ابر مظلم گناههايشان بر اثر استغفارهاى مداومشان پس مىرود.آنانند حزب خدا،همانا آنانند رستگاران!
شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقتشب ظلمانى نيست.
ترسيم چهره عبادت و عباد در نهج البلاغه
در فصل پيش طرز تلقى نهج البلاغه از عبادت بيان شد،معلوم شد كه از نظر نهج البلاغه عبادت تنها انجام يك سلسله اعمال خشك و بىروح نيست.اعمال بدنى صورت و پيكره عبادت است،روح و معنى چيز ديگر است.اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شايسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد.عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنياى سه بعدى و قدم نهادن در دنيايى ديگر است،دنيايى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود.
در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است.به عبارت ديگر،ترسيمها از چهره عبادت و عبادت پيشگان شده است،گاهى سيماى عباد و سلاك از نظر شب زندهدارىها،خوف و خشيتها،شوق و لذتها،سوز و گدازها،آه و نالهها،تلاوت قرآنها ترسيم و نقاشى شده است،گاهى واردات قلبى و عنايات غيبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصيبشان مىگردد بيان شده است،گاهى تاثير عبادت از نظر«گناه زدايى»و محو آثار تيره گناهان مورد بحث قرار گرفته است،گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پارهاى بيماريهاى اخلاقى و عقدههاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرى از لذتها و بهجتهاى خالص و! بىشائبه و بىرقيب عباد و زهاد و سالكان راه به ميان آمده است.
شب زندهدارىها
اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القران يرتلونه ترتيلا،يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم،فاذا مروا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مروا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم، فهم حانون على اوساطهم،مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم،يطلبون الى الله تعالى فى فكاك رقابهم،و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقياء (6) .
شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مىكنند،آيات قرآن را با آرامى و شمرده و شمرده تلاوت مىنمايند،با زمزمه آن آيات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ايجاد مىكنند و دواى دردهاى خويش را بدين وسيله ظاهر مىسازند،هر چه از زبان قرآن مىشنوند مثل اين است كه به چشم مىبينند،هر گاه به آيهاى از آيات رحمت مىرسند بدان طمع مىبندند و قلبشان از شوق لبريز مىگردد،چنين مىنمايد كه نصب العين آنهاست،و چون به آيهاى از آيات قهر و غضب مىرسند بدان گوش فرا مىدهند و مانند اين است كه آهنگ بالا و پايين رفتن شعلههاى جهنم به گوششان مىرسد، كمرها را به عبادت خم كرده و پيشانيها و كف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مىسايند و از خداوند آزادى خويش را مىطلبند.همينها كه چنين شب زندهدارى مىكنند و تا اين حد روحشان به دنياى ديگر پيوسته است،روزها مردانى هستند اجتماعى،بردبار،دانا،نيك و پارسا.
واردات قلبى
قد احيى عقله و امات نفسه،حتى دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق،فابان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة،و ثبتت رجلاه بطمانينة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه (7) .
عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است،تا آنجا كه ستبريهاى بدن تبديل به نازكى و خشونتهاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پر نورى بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است.پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش،ثابت ايستاده است.اينهمه به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است.
در اين جملهها-چنانكه مىبينيم-سخن از زندگى ديگرى است كه زندگى عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و ميراندن نفس اماره است،سخن از رياضتبدن و روح است،سخن از برقى است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مىجهد و دنياى او را روشن مىكند،سخن از منازل و مراحلى است كه يك روح مشتاق و سالك به ترتيب طى مىكند تا به منزل مقصود كه آخرين حد سير و صعود معنوى بشر است مىرسد يا ايها الناس انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (8) ،سخن از طمانينه و آرامشى است كه نصيب قلب ناآرام و پر اضطراب و پر ظرفيتبشر در نهايت امر مىگردد الا بذكر الله تطمئن القلوب (9) .
در خطبه 221 اهتمام اين طبقه به زندگى دل چنين توصيف شده است:
يرون اهل الدنيا يعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم.
اهل دنيا مردن بدن خويش را بزرگ مىشمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهميت قائل هستند و آن را بزرگتر مىشمارند.
خلسهها و جذبههايى كه روحهايى مستعد را مىربايد و بدان سو مىكشد،اينچنين بيان شده است:
صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى (10) .
با دنيا و اهل دنيا با بدنهايى معاشرت كردند كه روحهاى آن بدنها به بالاترين جايگاهها پيوسته بود.
لو لا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب (11) .
اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود،روحهاى آنها در بدنهاشان يك چشم به هم زدن باقى نمىماند از شدت عشق و شوق به كرامتهاى الهى و خوف از عقوبتهاى او.
قد اخلص لله فاستخلصه (12) .
او خود را و عمل خود را براى خدا خالص كرده است،خداوند نيز به لطف و عنايتخاص خويش او را مخصوص خويش قرار داده است.
علوم افاضى و اشراقى كه در نتيجه تهذيب نفس و طى طريق عبوديتبر قلب سالكان راه سرازير مىشود و يقين جازمى كه نصيب آنان مىگردد،اينچنين بيان شده است:
هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون (13) .
علمى كه بر پايه بينش كامل استبر قلبهاى آنان هجوم آورده است،روح يقين را لمس كردهاند،آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار استبر آنان نرم گشته است و با آن چيزى كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفتهاند.
گناه زدايى
از نظر تعليمات اسلامى،هر گناه اثرى تاريك كننده و كدورت آور بر دل آدمى باقى مىگذارد و در نتيجه ميل و رغبتبه كارهاى نيك و خدايى كاهش مىگيرد و رغبتبه گناهان ديگر افزايش مىيابد.
متقابلا عبادت و بندگى و در ياد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مىدهد،ميل و رغبتبه كار نيك را افزون مىكند و از ميل و رغبتبه شر و فساد و گناه مىكاهد،يعنى تيرگيهاى ناشى از گناهان را زايل مىگرداند و ميل به خير و نيكى را جايگزين آن مىسازد.
در نهج البلاغه خطبهاى هست كه در باره نماز،زكات و اداء امانتبحث كرده است.پس از توصيه و تاكيدهايى در باره نماز،مىفرمايد:
و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله صلى الله عليه و آله بالحمة تكون على باب الرجل فهو يغتسل منها فى اليوم و الليلة خمس مرات،فما عسى ان يبقى عليه من الدرن (14) ؟
نماز گناهان را مانند برگ درختان مىريزد و گردنها را از ريسمان گناه آزاد مىسازد.پيامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم كه بر در خانه شخص باشد و روزى پنج نوبتخود را در آن شستشو دهد تشبيه فرمود.آيا با چنين شستشوها چيزى از آلودگى بر بدن باقى مىماند؟
درمان اخلاقى
در خطبه 234 پس از اشاره به پارهاى از اخلاق رذيله از قبيل سركشى،ظلم،كبر،مىفرمايد:
و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنين بالصلوات و الزكوات و مجاهدة الصيام فى الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهم و تخفيضا لقلوبهم و اذهابا للخيلاء عنهم.
چون بشر در معرض اين آفات اخلاقى و بيماريهاى روانى است،خداوند به وسيله نمازها و زكاتها و روزهها بندگان مؤمن خود را از اين آفات حراست و نگهبانى كرد.اين عبادات دستها و پاها را از گناه باز مىدارند،چشمها را از خيرگى باز داشته به آنها خشوع مىبخشند،نفوس را رام مىگردانند،دلها را متواضع مىنمايند و باد دماغ را زايل مىسازند.
انس و لذت
اللهم انك آنس الآنسين لاولياءك و احضرهم بالكفاية للمتوكلين عليك،تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع عليهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم،فاسرارهم لك مكشوفة و قلوبهم اليك ملهوفة،ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الى الاستجارة بك (15) .
پروردگارا،تو از هر انيسى براى دوستانت انيسترى و از همه آنها براى كسانى كه به تو اعتماد كنند براى كارگزارى آمادهترى.آنان را در باطن دلشان مشاهده مىكنى و در اعماق ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزان بصيرت و معرفتشان را مىدانى.رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دلهاى آنها در فراق تو بيتاب است.اگر تنهايى سبب وحشت آنان گردد،ياد تو مونسشان است و اگر سختيها بر آنان فرو ريزد به تو پناه مىبرند.
و ان للذكر لاهلا اخذوه من الدنيا بدلا (16).
همانا ياد خدا افراد شايستهاى دارد كه آن را به جاى همه نعمتهاى دنيا انتخاب كردهاند.
در خطبه 150 اشارهاى به مهدى موعود(عجل الله فرجه الشريف)دارد و در آخر سخن،گروهى را در آخر الزمان ياد مىكند كه شجاعت و حكمت و عبادت تواما در آنان گرد آمده است.مىفرمايد:
ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل،تجلى بالتنزيل ابصارهم و يرمى بالتفسير فى مسامعهم و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح.
سپس گروهى صيقل داده مىشوند و مانند پيكان در دست آهنگر تيز و بران مىگردند،به وسيله قرآن پرده از ديدههايشان برداشته مىشود و تفسير و توضيح معانى قرآن در گوشهاى آنان القا مىگردد، جامهاى پياپى حكمت و معرفت را هر صبح و شام مىنوشند و سرخوش باده معرفت مىگردند.
پىنوشتها
1- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت229.
2- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 282.
3- بحار الانوار،ج 41،ب 101/ص 14،با اندكى اختلاف.
4- خطبه213.
5- نامه 45.
6- خطبه 184.
7- خطبه 210.
8- انشقاق/6.
9- رعد/28.
10- حكمت139.
11- خطبه 184.
12- خطبه86.
13- حكمت139.
14- خطبه 190.
15- خطبه 218.
16- خطبه213.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 411
استاد شهيد مرتضى مطهرى
عبادت امام على(ع)(2)
1ـ ابن ابى الحديد گويد: او عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مىگزارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخوانى و خواندن نافلهها را از او آموختند. چه پندارى درباره مردى كه كار مراقبت از ذكر و اوراد خود به جايى رسيد كه در آن شب بسيار سرد در جنگ صفين زيراندازى برايش گستردند و در حالى كه تيرها در برابرش به زمين مىنشست و از راست و چپ بر بيخ گوش او مىگذشت به نماز مشغول شد و هراسى به خود راه نمىداد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت؟! و چه پندارى درباره مردى كه پيشانى مباركش از سجدههاى دراز مانند زانوى شتر پينه بسته بود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهاى او ژرف بنگرى و بر مضامين آن مبنى بر تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتنى و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوى ميزان اخلاص حضرتش را خواهى شناخت و مىفهمى كه اين دعاها و راز و نيازها از كدامين دل برخاسته و بر كدامين زبان روان گشته است. به امام على بن الحسين(ع) كه نهايت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قياس است؟ فرمود: عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول خدا(ص) است. (1)
2ـ علامه مجلسى (ره) از حبه عرنى روايت كرده كه گفت: در اين بين كه من و نوف در حياط قصر حكومتى خوابيده بوديم ناگاه متوجه شديم كه امير مؤمنان(ع) در آخر شب بيرون آمده، مانند شيدازدگان دست بر ديوار نهاده و اين آيات را مىخواند: ان فى خلق السموات و الأرض ...، (2) اين آيات را زمزمه مىكرد و مانند كسى كه عقل از سرش پريده راه مىرفت، و به من فرمود : اى حبه، خوابى يا بيدار؟ گفتم: بيدارم، شما كه چنين كنيد پس ما بايد چه كنيم؟ حضرت ديده فرو بست و گريست، سپس فرمود: اى حبه، خدا را جايگاهى است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهى، چيزى از اعمال ما بر او پوشيده نيست. اى حبه، خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است. اى حبه هيچ چيز من و تو را از خدا پوشيده نمىدارد.
سپس فرمود: اى نوف، خوابى يا بيدار؟ گفت: نه اى اميرمؤمنان، خواب نيستم، شما امشب مرا بسيار گرياندى! فرمود: اى نوف، اگر امشب از خوف خداى متعال بسى گريستى، فرادى قيامت در پيشگاه خداوند ديدهات روشن خواهد بود. اى نوف، قطره اشكى از چشم مردى از خوف خدا نريزد جز آنكه درياهايى از آتش دوزخ را خاموش مىسازد، اى نوف، هيچ مردى نزد خداوند بزرگتر نيست از مردى كه از بيم خدا بگريد و در راه خدا دوستى و دشمنى كند. اى نوف، هركس در راه خدا دوستى كند و چيزى را بر دوستى او ترجيح ندهد، و هر كه در راه خدا دشمنى كند و منفعتى از اين راه براى خود نجويد اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافتهايد.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پايان فرمود: از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم. سپس به راه افتاد و در راه مىگفت: «كاش مىدانستم كه آيا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر مىدارى يا به من مىنگرى؟ كاش مىدانستم كه حال من در خوابهاى دراز و اندكى سپاس از نعمتهايت چگونه است»؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيده صبح دميد... (3)
3ـ نوف در وصف حضرتش به معاويه گفت: در هيچ شبى بسترى براى او نگستردند، و هرگز در كاسه بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد. (4)
پىنوشتها:
1) شرح نهج البلاغه 1/ .27
2) سوره آل عمران /190 به بعد.
3) بحار الانوار 41/ .22
4) همان / .23
اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع)ص 751
احمد رحمانى همدانی
«نفس خود را از پستى گرامى بدار، هر چند تو را بدانچه خواهى رساند، چه آنچه را از خود بر سر اين كار مىنهى هرگز به تو برنگردد».
- ارجمندى با دشواريهاست.(3)
- از هر كه خواهى بى نياز شو مانندش باش و نيازمند هر كه خواهى بشو اسيرش باش.»
پىنوشتها:
1)حكمت 449 نهج البلاغه
2)مستدرك الوسايل ج 11 باب 41
3)غررالحكم ج 1
نهج البلاغه
دكتر سيد جعفر شهيدى
نظرات شما عزیزان: