ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

آفرينش انسان (2)

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

آفرينش انسان (2)

چنانكه مى‌بينيم، آيات از موجودى نام مى‌برند كه وسيلة تأييد حضرت عيسى بوده است.

در يك مورد نيز از كسى به همين نام ياد شده كه قرآن را به قلب مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل كرده است:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ؛(1)«بگو روح‌القدس آن (قرآن) را از سوي پروردگارت به حق فرود آورده است».

در برخى آيات آمده است كه «روح»، مؤمنان را تأييد مي‌كند:

وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ...؛(2)«و آنان را با روحي از جانب خودش تقويت فرمود».

در برخى موارد به خود حضرت عيسى(عليه السلام) روح اطلاق شده است:

وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ؛(3)«و كلمة اوست، كه او را به مريم القا كرد...».

پسر خدا نبود، بلكه كلمة خدا و روحى از خدا بود و شايد منشأ اينكه حضرت عيسى «روح‌الله» ناميده مي‌شود، همين باشد. مناسبت اين لقب براى او نيز شايد اين باشد كه پيدايش وى، چون ديگران بر اساس قوانين مادى و اين‌جهانى نبوده است؛ يعنى عوامل طبيعى در آفرينش او نقش مهمى نداشت. پس مي‌توان گفت قوام او به همان روحي است كه خدا به مريم(سلام الله عليها) القا كرد. به اين اعتبار، روح ناميده شدن، نوعى عنايت به اوست و تعبيرى مجازى است نه حقيقى، و در واقع، اشاره به روحانيت و معنويت اوست كه با وجودِ داشتنِ جسم، روح ناميده مي‌شود.


1. نحل (16)، 102.

2. مجادله (58)، 22.

3. نساء (4)، 171.

در يك مورد نيز در قرآن تعبيرى هست كه احتمالاً به خود قرآن روح اطلاق شده است:

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا؛(1) «همان ‌گونه به فرمان خود روحي را بر تو وحي كرديم».

در مواردي، روح و فرشتگان را با هم آورده است:

يُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ؛(2)«فرشتگان را با روح از سوي خدا نازل مي‌کند».

تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم؛(3)«در شب قدر فرشتگان و روح فرود مي‌آيند».

تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ؛(4)«فرشتگان و روح به سوي خدا عروج مي‌کنند».

جاي سؤال است كه آيا اين روح از سنخ فرشتگان است يا برتر از آنان و يا پايين‌تر از ايشان؟

در برخي روايات آمده است كه: الرّوح خلق اعظم من جبرئيل؛ «روح مخلوقي بزرگ‌تر از جبرئيل است».

شايد از برخي روايات ديگر نيز برآيد كه نام يكي از فرشتگان بزرگ، روح است. از اين رو، اين عطف و اين همراهي روح و فرشتگان، از نوع «ذكر خاص بعد از عام» است: فرشتگان را همراه با يكي از آنان كه سرپرست يا فرمانده آنان است، ذكر مي‌کند. چنان‌كه در مورد جبرئيل جاي ديگر ياد كرده است كه فرمانده فرشتگان است: مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ؛ در عالم بالا، جبرئيل مطاع و فرمانده است. اگر مصداق روح در آية مورد نظر ما جبرئيل باشد، به همين خاطر، يعني فرماندهي اوست، و ذكر خاص بعد از عام است.


1. شورى (42)، 52.

2. نحل (16)، 2.

3. قدر (97)، 4.

4. معارج (70)، 4.

نيز احتمال دارد كه روح، موجودي بزرگ‌تر از فرشتگان و حتي جبرئيل باشد. به هر حال، حقيقت ملك و حقيقت روح را نمي‌دانيم؛ ولي موجودي است كه با فرشتگان سنخيت دارد و با آنان نزول و عروج دارد.

مورد ديگر كاربرد روح:

فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا؛(1)و (2) «ما روح خود را به سوي او فرستاديم و در شكل انساني بر مريم ظاهر شد».

روحي كه در اين آيه آمده است، در همان حال كه به شكل و صورت انسان براي حضرت مريم(سلام الله عليها) ظاهر شده، از سنخ موجودات فرابشري و فرشتگان و شايد خود فرشته يا حتي جبرئيل است و روحِِ انسان نيست و همان روحي نيست كه عيسي شد؛ بلكه مي‌گويد: من رسول پروردگارم: أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً و پس از اجراي رسالت خود به مقام خويش باز مي‌گردد.

پس آنچه مسلّم و متيقّن است، روح در قرآن دو مورد استعمال حقيقي دارد:

1. در مورد روح انسان؛

2. در مورد موجودي كه از سنخ فرشتگان است.

يك آيه نيز هست كه در آن مشخص نيست منظور روح انسان است يا فرشته:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي؛(3)و (4)«و از تو دربارة روح مي‌پرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است».

ممكن است روحي كه از آن پرسش شده است، همان روحي باشد كه به عنوان نازل كنندة قرآن مطرح شده بود و نيز ممكن است روح انسان باشد.


1. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 14، ص 34.

2. مريم (19)، 17.

3. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 13، ص 208.

4. اسراء (17)، 85.

روح، مشترك معنوي يا لفظي

اكنون دربارة استعمال كلمة روح اين پرسش مطرح است كه آيا روح در اين دو مورد با معناي واحد به كار رفته يا مشترك لفظي است؟ آنچه از موارد استعمال روح برمي‌آيد اين است كه بي‌گمان اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته، با اطلاق روح به روح انساني وجه مشتركي دارد. اين وجه مشترك، بدين معناست كه لفظ يا براي همان وجه اشتراك وضع شده و مشترك معنوي است، يا اگر مشترك لفظي باشد، دست‌كم به همان مناسبت (وجه اشتراك)، از يك معنا به معناي ديگر منتقل شده است.

توضيح آن مناسبت (وجه اشتراك) اين است كه در همة موارد مذكور، روح بر موجودي اطلاق مي‌شود كه حيات و شعور دارد و موجودي است مخلوق و بر موجودات فاقد شعور اطلاق نمي‌گردد؛ همچنين بر خداوند كه خالق همة هستي از جمله روح است اطلاق نمي‌‌شود.

 

معناي انتساب روح به خدا

انتساب روح به خدا در تعابيري چون:

مِن رُّوحِي؛(1)«از روح خودم»؛ مِن رُّوحِنَا؛(2) «از روحمان» و مِن رُّوحِهِ؛(3) «از روحش» يعني چه؟ و اين اضافه چگونه اضافه‌اي است؟

از روايات برمي‌آيد كه در صدر اسلام و در زمان ائمه(عليهم السلام) اين توهم براي برخي پيش آمده بود كه ناگزير چيزي از خدا در انسان وجود دارد؛ گويي در ذهنشان مي‌گذشته است كه جزئي از خدا جدا شده و به درون انسان آمده است. كم يا بيش در برخي مكاتب فلسفي چنين گرايش‌هايي به چشم مي‌خورد. گاهي بيان مي‌شود كه انسان از دو عنصر الاهي و شيطاني شكل يافته است و چه‌بسا وجود همين انديشه در عمق ذهن


1. حجر (15)، 29.

2. انبياء (21)، 91.

3. سجده (32)، 9.

گويندگانِ آن، موجب شده است كه بپندارند انسان در تكامل خود، سرانجام خدا خواهد شد! از امام معصوم(عليه السلام) در برخي روايات پرسيده‌اند: هل فيه شيءٌ من جوهريّة الرّب؛ «آيا چيزي از جوهريّت خداوندي در انسان وجود دارد؟»

اصطلاح «جوهريّت» مي‌تواند نشانة آن باشد كه اين سؤال‌ها وقتي مطرح شد كه كساني از مذاهب غيراسلامي با مسلمانان ارتباط فرهنگي برقرار كردند و اين ‌گونه اصطلاحات (جوهر، عرض و...) كم‌كم در بين مسلمانان، به‌ويژه متكلّمان، رواج يافت.

در اين روايات به شدت با اين افكار مبارزه شده و در پاسخ آمده است كه اين حرف‌ها كفر است و آن كس که اين سخن‌ها را بر زبان آورَد، از دين خارج شده است. روح انسان مخلوق خداست؛ از «امر» خداست و خدا جزء ندارد. خدا بسيط است، چيزي از خدا كم نمي‌شود و بر او افزون نمي‌گردد و كسي كه با اين‌ گونه مسائل كه ضروري‌ترين مسائل اعتقادي اسلام در مورد خداست آشنا باشد، نبايد چنين توهمي بكند.

 

پس منظور از «مِنْ روحنا» و امثال آن، اين نيست كه چيزي از خدا جدا شده باشد و از قبيل اضافة جزء و كل نيست؛ بلكه اضافه‌اي ا‌ست كه ادبا آن را اضافة تشريفي مي‌نامند. در اضافه، كمترين مناسبت كافي است و در همة زبان‌ها نيز رايج است؛ مثلاً در فارسي، خداي ما، عالَم ما، آسمانِ ما... اين قبيل اضافات ملكيّت و جزئيت را نمي‌رساند، بلكه نوعي اختصاص كه از كمترين مناسبت به هم مي‌رسد، براي اداي آن بسنده است.

 

ممكن است سؤال شود اگر چنين است، پس چرا خدا به جاي «روح ما» نفرموده است «بدن ما»؟ مگر بدن نيز مانند روح، مخلوق خدا نيست؟

در پاسخ مي‌توان گفت: در اضافة «روحنا»، چيزي بيش از رابطة خالق و مخلوق را

لحاظ كرده است؛ چنان‌كه دربارة كعبه مي‌فرمايد: بيت‌الله. چرا؟ مگر نه آن است كه همه چيز با خدا نسبت مخلوقيت دارد، پس چرا برخي از چيزها را به‌ويژه به خود نسبت مي‌دهد؟ اين به دليل شرافت آن چيزهاست؛ يعني انتساب بدن به خدا و انتساب روح به خدا، با هم برابر نيست. اگرچه از جهت مخلوقيت مساوي‌اند، ولي روح از جهت شرافت به خدا نزديك‌تر است.

پس، از اين اضافه و نسبت نبايد تصور كنيم كه چيزي از خدا به انسان منتقل شده و يك عنصر خدايي در انسان وجود دارد. حتي در شعر نيز ادب اسلامي اقتضا مي‌کند كه هرگونه تشبيه و تعبيري را در مورد خداوند ـ جلّ جلاله ـ به كار نبريم. انسانِ مخلوق بايد نسبت به خداي خالق، حريمي قائل شود. فهم ما بدانجا نمي‌رسد كه خدا را بشناسيم و حقيقت اوصاف و افعال الاهي را درك كنيم. پس چه بهتر كه در تعبيرات خويش، در حد تعبيرات كتاب و سنت اكتفا كنيم، مگر به عنوان اطلاق و وصفي كه ناگزير باشيم در مقام بيان لفظي به كار ببريم. نتيجه اينكه اجمالاً از قرآن برمي‌آيد كه در آدمي، جز بدن، چيزي بسيار شريف نيز وجود دارد، ولي مخلوقِ خداست نه جزئي از خدا و تا آن چيز شريف در انسان به وجود نيايد، آدمي انسان نمي‌شود و چون در حضرت آدم به وجود آمد، شأني يافت كه بايد فرشتگان در برابر او خضوع كنند. البته شرطِ كافي نيست، شرطِ لازم است. تا اين نباشد انسان صلاحيت مسجود واقع شدن نمي‌يابد؛ اما آيا چيز ديگري مي‌خواهد يا نه، اين را بايد از كتاب و سنت دريافت.

در درس نهم دربارة وجود، بقا و تجرد روح از ديدگاه قرآن به تفصيل بحث خواهيم كرد.

خلاصه

* برخي آيات به مراحل گوناگون آفرينش انسان اشاره دارد.

* بيان قرآن دربارة منشأ آفرينش انسان گوناگون است: گاه از آب جهنده، گاه از گِل، گاه از نطفه، گاه از گِل خشك شده و گاه از گِل چسبنده به عنوان مادة اولية آفرينش انسان نام برده است.

* ميان اين منشأهاي گوناگون تعارضي وجود ندارد، بلكه هريك به مرحله‌اي خاص اشاره دارد و برخي نيز مخصوص حضرت آدم(عليه السلام) است.

* در آيات قرآن پنج بار به نفخ روح اشاره شده است.

* روح در قرآن كاربردهاي متنوع و گوناگوني دارد؛ نظير روح‌القدس، روح‌الامين، روحٌ منه و روح.

* آنچه مسلّم است روح در قرآن دو كاربرد حقيقي دارد: يكي در مورد روح انسان؛ ديگري در مورد موجودي كه از سنخ فرشتگان است.

* اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته، با اطلاق روح به روح انسان، وجه مشتركي دارد. وجه اشتراك عبارت است از مخلوقي داراي حيات و شعور.

* در تعبيرهايي نظير «من روحي» اضافه شدن روح به «ياءِ» نسبت، اضافة تشريفي است، نه اضافة ملكي يا اختصاصي.

 

پرسش

1. منشأ آفرينش انسان از ديدگاه قرآن چيست؟ توضيح دهيد.

2. چند نمونه از كاربردهاى روح در قرآن را بيان كنيد و تفاوت آنها را شرح دهيد.

3. دو كاربرد حقيقى روح در قرآن را بيان كنيد.

4. وجه مشترك مفهومى در كاربردهاى گوناگون روح كدام است؟

5. اضافه شدن روح به «ياءِ» نسبت در تعابيرى نظير «من روحى» بيانگر چيست؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: آفرينش انسان (2)

تاريخ : سه شنبه 29 / 10 / 1398 | 8:31 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.