لحظه ای تامل
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13287
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 347144
بازدید ماه : 669425
بازدید کل : 11061180
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 27 / 3 / 1395

عمل بی معرفت هیچ است.

 

می گویند باید بدانید و بشناسید تا عمل کنید.

می گویند تعلیم، مقدمه تزکیه است
اما شاید قدری تزکیه لازم باشد برای رفتن به سوی تعلیم.

شاید لازم باشد قدری سر از بالش راحت طلبی بلند کنی، از عادت ها و هوس ها
و غفلت ها دست بداری و برای یافتن علم و دانایی قدمی برداری.

گویی علم با تزکیه و آموختن با عمل کردن، آن قدر همراه و عجین اند که
بی هرکدامشان دیگری بی معنا می شود. 


تا نخواهی و نکوشی، علمی به دست نمی آید و تا علمی به دست نیاید، 
نگیزه ای برای یافتن، تو را به جلو نمی راند.

آموختن به سعی و کوشش است و سعی و کوششِ 
دانسته و عالمانه ارزشمند و پربهاست. 


معرفت تو را به عمل وا می دارد و عمل همراه معرفت ارزش می یابد.

شاید این گزاره بتواند محکی باشد برای سنجش میزان درستیِ راهی که می رویم.



قدمی فراتر از حس



عادت کرده ایم که همه چیز را حس کنیم و با حس بشناسیم.
تقریبا همه آنچه در ذهن ماست، درکی است از آنچه حس کرده ایم. 

اطرافمان را حس می کنیم، در ذهنمان درکی از آنها پدید می آید، آنها را 
می شناسیمو باور می کنیم. به درک حسی خو کرده ایم؛ 

ولی ما از محسوسات فراتریم و باید چیزهایی را بشناسیم و باور کنیم که به حس نمی آید.

ما می توانیم با چشم عقل ببینیم، با اندیشه مان درک کنیم و با تفکرمان دریابیم. 

غرق شدن در حس و عادت کردن به آن، راه را بر اندیشه مان می بندد. 
اکتفا به درک حسی، از رسیدن به معرفتی که رمز برتری ماست، بازمان می دارد.

باید قدمی از حس فراتر گذاشت. 
باید با پای اندیشه گام برداشت.


تفکر درباره آنچه به حس در نمی آید، اما وجود دارد و در اندیشه ما قابل
درک است،راهِ رسیدنِ ما به معرفت است؛ 

معرفتی که ما را به کمال مطلوب می رساند.

تقلید؛ خزان زندگی



اندیشیدن، فکر کردن و ره یافتن سخت است. 
سخت است که عالم ماده را کنار بزنی و فراتر از آن، به چیزهایی
بیندیشیکه ماورای عالم ماده اند؛ 

واقعیت ها، حقیقت ها، حق و باطل ها.
به خاطر همین، خیلی ها به جای اندیشیدن و فکر کردن، تقلید می کنند.

دسته ای یا گروهی یا فردی را که به نوعی در نگاهشان برتر می نماید،
برمی گزینند تا به جایشان فکر کند، نتیجه بگیرد و راه بنماید و حتی به این
هم نمی اندیشند که آن فرد یا گروه حق است یا باطل؟

خیلی ها از سرِ سستی، تنبلی و راحت طلبی، به پیروی کورکورانه و تقلید 
جاهلانه ای بسنده می کنند که قدرت اندیشیدن را از آنان می گیرد و صاحبان
این منش را به موجوداتی کاملاً دنیایی بدل می کند که نه توان تشخیص 
حق و باطل را دارند و نه توان انتخاب راه درست را. 

تقلیدهای کورکورانه، دیوار ستبری است که راه را بر نسیم حیات بخش اندیشه
و فکر در زندگی می بندد و باغچه زندگی را خزان زده و بی ثمر می کند.

دست یابی به معرفت یقینی



آی آدم ها، آی آنها که بر کوهپایه های زندگی در جست و جوی حیات اید، 
چشمه زلالی از آب گوارای معرفت، بر قله های بلند تلاش و اندیشه جاری است. 

به هوش که به هرزآب ها و مانداب های پراکنده ظن و گمان دلخوش نکنید. 
چشمه سار معرفت آن بالاست. 

مباد عطشِ اندیشه هاتان را به هرزآب های ظن و گمان و اعتقاد
باطل سیراب کنید.

زینهار که به مانداب های ظن و گمان، دست از چشمه زلال معرفت حقیقی بدارید 
و از شناخت راستین و یقینیِ حقایق باز بمانید که مانداب های آلوده گمان ها و
شک هاو اعتقادات بی مبنا، حیاتی به دست نمی دهد.


آی آدم ها، اگر در جست و جوی حیات اید، دلخوش به گمان نمانید، پا به پای
اندیشه تان بکوشید و بالا بروید، تا قله بلند معرفت و یقین را دریابید که قطره ای از
چشمه سار معرفت یقینی، حیات جاودانه تان می بخشد.

عادت به شایدها؛ سد راه معرفت



بارها از خودم پرسیده ام که چقدر و به چه چیزهایی به «یقین» اعتقاد دارم؟
اعتقادی که هیچ کس، هیچ گاه و در هیچ صورتی نتواند آن را از من بگیرد. 

بارها از خودم پرسیده ام کدام اعتقاد، باور یا عقیده است که در ذره ذره ذهنم
راه یافتهو لکه ای از شک و شبهه بر خود نداشته باشد؟


واقعیت آن است که به گمان ها و تردیدها خو کرده ایم.

عادت کرده ایم که به گمان اعتماد کنیم.
کدام قضیه تجربی است که یقینی باشد؟ 

ما در زندگی مادی مان، چاره ای جز اعتماد به گمان نداریم.

اما این حس اعتماد به شایدها، نباید به دایره زندگی روحانی مان
قدم بگذاردو به اعتقاداتمان راه بیابد. 

در 
سفر کردن، به هواپیمایی که گمان داریم به مقصد می رساندمان اعتماد
می کنیمو ناچاریم به آن اعتماد کنیم؛ 

ولی در ایمان و عقیده، اعتماد کردن به گمان و ظن و شاید، نه تنها آخرین
چاره نیست، بلکه اصلاً سودی نمی بخشد.

اگر من و تو در معرفت، در عقیده و در ایمان به گمان اعتماد کنیم،
راه را بر اندیشه و تفکرمان بسته ایم و این یعنی ماندن و فرو ماندن.


اندیشه های گرفتار رفاه



بعضی ها در زندگی فقط می خورند و می آشامند و به انتظار آنچه پیش آید می نشینند. 

آنها درست مثل بسیاری از مخلوقات دیگر خدا، نه به فردای 
مادی شان می اندیشند و نه به فردای آخرتشان.


هر لحظه گرفتار هوسی می شوند که آن لحظه به دلشان چنگ می زند و دیگر
قدمی حتی از آن لحظه و آنچه در آن هستند فراتر نمی روند. 

گویی چشم هایشان نمی بیند، گوش هایشان نمی شنود و 
اندیشه شان تکاپویی ندارد. گمراه اند و غفلت زده؛

گرفتاران رفاه و راحت طلبی که دل هاشان در قفس تنگ رفاه طلبی گرفتار شده
و این همه آسوده خواهی، راه را بر درست اندیشیدنشان بسته است. 

آن قدر به رفاه و راحتی شان فکر می کنند که یادشان می رود چرا آمده اند 
و به کجا می روند. اینها همیشه در خسران و زیان اند.


به یقین بی فایده نیست اگر گاهی خودمان و زندگی کردن مان را بسنجیم؛
مبادا که از این گروه آدمها باشیم.


گرداب زیاده خواهی



من و تو حتی اگر اهل فکر و اندیشه هم باشیم، حتی اگر اهل حساب و کتاب و
سنجش هم باشیم، وقتی هدفمان دنیا باشد، نمی توانیم به آنچه باید بیندیشیم.

اگر من و تو همه سعی و تلاشمان کسب ثروت و تحصیل قدرت و دست یابی به
مقام و موقعیت اجتماعی باشد، حال این هدف با هر جلوه و با هر توجیهی که ذهنمان 
را بهخود مشغول کند، نمی گذارد آن گونه که باید اندیشه کنیم.


وقتی افزون طلبی و دنیاخواهی، من و تو را آن قدر به خود مشغول کند که
یادمان برود برای اینها نیامده ایم، دیگر اندیشیدن به فردای قیامت برایمان معنا ندارد.

زیاده خواهیِ دنیایی، گردابی است که از ساحل اندیشه درست دورت می کند و به 
نابودی ات می کشاند و این گرداب، بارها و بارها پیش پای هر کدام از ما پهن می شود.

زینهار از آن لحظه که اندیشه مان طعمه این گرداب شود!

تکبر؛ سد راه اندیشه



شیطانی که ما آن همه لعن و نفرینش می کنیم و همه گناهانمان را
بردوش او می نهیم، سال هایی بسیار در برابر خدا سجده می کرد
و به عبادت سر به خاک می سایید.

او از سجده در برابر خدای خالق ابایی نداشت و تنها سجده در برابر
آدمی را ننگ شمرد و در آن فرمان خدا را اطاعت نکرد. 

خودخواهی، خودبزرگ بینی و تکبر او تا آنجا بود که به
آدمی سرخم نکند، ورنه او در برابر خدا خاضع بود؛

اما هستند کسانی از میان ما آدم ها که خودبینی و تکبر چنان چشم دلشان
را کور می کند و راه اندیشه شان را می بندد که نه خود را می بینند و نه خدا را؛
نه کوچکی خود را درک می کنند و نه عظمت خالق را.


تکبر چنان از اندیشیدن بازشان می دارد که نه سر به سجده شکر و سپاس 
و ستایش خدایشان می سایند و نه سفره نیازشان را به درگاه او پهن می کنند و اینان
خود درنمی یابند که حتی از شیطان رانده شده از درگاه خدا هم فروترند.

مبنای هم دلی



اینکه چطور شد که انسان ها در کنار هم جمع شدند و زندگی گروهی را در پیش گرفتند، بماند. 

به هر حال ما امروز در جامعه ای از انسان های مختلف و در بین 
افکار، اندیشه ها و نگاه های متفاوت زندگی می کنیم. آنچه در این میان بسیار
مهم است میزان سلامت و درستی رابطه ای است که ما با آدم های اطرافمان
و با اندیشه هانگرش ها و افکار آنها داریم.


ما در میان جمع و همراه با آن باید راهی را برویم که پایان 
خوشی داشته باشد، ولی انسان های اطراف ما، همه با یک سرعت، به یکسو و
به سمت یک هدف نمی روند، پس ما به یقین با همه آنها همسو نخواهیم بود.

مهم این است که بدانیم با چه کسانی همسوییم و با چه کسانی مخالف؟
و اینکه بدانیم روابط ما با اطرافیانمان بر چه مبنایی و چه اصل و اساسی است؟ 
چرا دوستی می کنیم و چرا دشمن می شویم؟
با چه کسانی دوستیم و با چه کسانی دشمن؟


بی شک، هدفی که ما به آن چشم دوخته ایم، مقصدی که به سویش می رویم
و راهی که در پیش گرفته ایم، مبنایی استوار در دوستی، همراهی و رابطه ما
با انسان های اطرافمان خواهد بود.


همراهی های ثمربخش



هر کدام از ما در هر گوشه ای از جامعه انسانی 
که زندگی می کنیم، جزء طیف خاصی از جامعه ایم.

افکار و اندیشه ها، رفتارها و گفتارها و حتی نوع پوشش ظاهری و
آداب خاص رفتاریِ ما، ما را در شمار گروه خاصی از جامعه قرار می دهد.


ارتباط ما با افراد دیگر و دوستی ها و همراهی هایمان با
دیگران، می تواند بیانگر اندیشه ها و اهداف ما باشد. 

اینکه ما با چه کسانی همراهیم و چه کسانی را به دوستی خود
انتخاب می کنیم، بدان معناست که ما با آنها همسوییم، یک هدف را برگزیده ایم. 


در اندیشه، مخالف آنها نیستیم و در راهی متفاوت از آنها قدم نگذاشته ایم. 

پس بجاست اگر به دوستی ها و دشمنی ها، رابطه ها و همراهی هایمان دقیق تر
نگاه کنیم و به اصولی بیندیشیم که ما را به سوی روابطی سالم و 
دوستی هایی مفید با آینده ای روشن هدایت کند.



خاشاک روی آب



بارها گفته اند و شنیده ایم که «خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو».

ب
ه هر حال در نگاه اول بدیهی است که در میان جماعتی هم رنگ، تو نیز اگر
هم رنگ جماعت باشی، شناخته نمی شوی و اگر رنگی دیگر به خود بگیری و سازی
متفاوت آغاز کنی، شناخته می شوی و انگشت نمای خلایق.


اما گاهی بد نیست اگر آدم انگشت نمای خلایق شود.
گاهی در جماعتی گم شدن و پنهان شدن زشت و ننگین است.

گاهی هم رنگ جماعت نبودنِ تو، مایه رسوایی جماعت است نه تو؛

و بالاخره گاهی هم رنگ جماعت بودن، رسوایی و ننگ و هلاکت است.

باید دید در میان کدام جماعتی؟ با کدام رنگ؟ با کدام اندیشه؟ با کدام هدف؟

گاهی اکثریت جامعه رو به سوی هدفی که تو به آن عقیده داری و نیک بختی تو
را تضمین می کند پیش نمی روند. گاهی اکثریت جامعه
رو به سوی کمال انسانی قدم برنمی دارند. 

در راه زندگی که پایانش حیات ابدی تو رقم می خورد، این تویی که باید
بدانی کجا می روی و کجا می خواهی بروی، با چشم باز و بیدار، نه 
کورکورانهچون خاشاکی بر سیلاب جامعه






نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی