پس فایدهٔ داشتنِ خط قرمز چیست؟
خطوط قرمز، بر اساس ارزشها تعیین میشود.
حالا این ارزشها، خود، از یک تا مثلا هفت(بیشترش هم معنی ندارد از نظر من)، اولویتبندی میشوند.
مثلا خط قرمز سوم من (اولویت و ارزش سوم من) این است که تحت هیچ شرایطی به کسی که در رابطه با من «اشتباه» میکند(محدوده خطا واشتباه از قبل در رابطه تعریف شده)، فرصت جبران ندهم.
از طرفی در ذهنم این ارزش که «نباید آدمها را از خودشان مأیوس و ناامید کرد» در اولویت بالاتری(اولویت و ارزش دوم) قرار دارد.
مسلماً وقتی که دوست من یا برادر من اشتباهی میکند که حتی دلم نمیخواهد هرگز دیگر جوابش را بدهم بخاطر ارزشی که در ذهنم دراولویت بالاتریست ممکن است دچار تعارض شوم و «فرصت جبران» دهم.
در حالیکه این یعنی رد کردن خط قرمز خودم.
در واقع من برای رعایت خط قرمز بزرگتر و مهمتری (ناامید نکردن آدمها از خودشان)، خط قرمز دیگری که اولویت کمتری داشت(فرصتجبران دادن به آدمها) را رد کردم.
باید دقت داشته باشیم که هیچ دو موردی نمیتوانند در اولویت اول ما جای بگیرند و در اینصورت راحت میتوانیم تعارض را رد کنیم.
شرایط متغیر محیطی و درونی، خیلی اوقات باعث میشوند اولویتهای ما تغییر کنند و یا خط قرمزها را رد کنیم ولی، بازم هم داشتنِ چنینمرزی حتی در شرایط پیچیده و متغیر به نظر من مفید است،
چرا که به ما یادآوری میکند:
چه ارزش و مفهومی برایمان بالاترین اولویت را دارد؟
چه چیزهایی را حاضریم بخاطرش قربانی کنیم یا از دست بدهیم؟
چقدر به خودمان و وجدانمان بدهکاریم؟
چه چیزهایی نیاز به بازبینی و جبران دارند؟
و چهطور میتوانیم خط قرمزهای بعدی را دقیقتر طراحی کنیم؟
شما هم خط قرمز خودتان را رد کردهاید؟
بعد از آن رویکردتان چه بوده؟
برایم بنویسید.
نظرات شما عزیزان: