شرط بهشت
خضرت صادق (ع) فرمود عده ای از انصار به خدمت پیغمبر (ص) آمده پس از سلام عرض کردند یا رسول الله حاجتی داریم، فرمود چیست حاجت شما گفتند میخواهیم برای ما بهشت را ضمانت بفرمائید پیغمبر (ص) سر به زیر انداخت و با چیزی بر روی زمین می کشید پس از لحظه ای سر برداشته فرمود ضمانت میکنم به شرطی که از احدی چیزی نخواهی و سوال نکنی پس از این شرط خود را مقید نموده که سؤال نکنند بطوری که در مسافرت هنگام سواری اگر شلاق یکی از آنها می افتاد از ترس سؤال و درخواست، به کسی نمی گفت آن را بدهد. پیاده میشد و بر میداشت حتی بر سر سفره آب میخواست یک نفر از او نزدیک تر نه آب بود نمیگفت آب را بده از جا حرکت کرده آب میخورد .
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
صدقه برای رفع هر نحوست
حضرت صادق (ع) فرمود زمینی بین من و مردی قرار بود تقسیم شود آن مرد از علم نجوم اطلاعی داشت کار را به تأخیر میانداخت تا ساعتی را انتخاب کند که با اعتقاد خودش آن ساعت برای او خوبست و برای من بد، در نتیجه او سود کند و من زیان بالاخره روز و ساعتی که در نظر داشت رسید، زمین تقسیم شد ولی به نفع من تمام گردید منجم از روی ناراحتی دست خود را بر یکدیگر زده گفت (ما رایت کالیوم قط) مانند امروز هرگز ندیده بودم.
پرسیدم مگر چه شده؟ جوابداد من مردی منجم هستم در ساعت خوبی بیرون آمدم و ساعت بد را برای شما اختیار کردم اینک می بینم کار بر عکس شده قسمت بهتر نصیب شما گردیده گفتم میخواهی ترا حدیثی بیاموزم که پدرم به من فرموده؟
تقاضا کرد بگو، گفتم پیغمبر اکرم (ص) فرموده هرکه مایل است خداوند نحوست روزش را جلوگیری کند صبحگاه آنروز را صدقه بدهید، اگر میخواهید نحوست شبش از بین برود سر شب صدقه دهد من ابتدای حرکت و خارج شدن خود را با صدقه شروع کردم این صدقه دادن بهتر از علم نجوم است.
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
بدمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
صدقه و انفاق باید از مال حلال باشد
حضرت صادق علیه السلام فرمود شنیدم مردی را اهل سنت و جماعت بسیار می ستایند و احترامش میکنند میل داشتم بطور ناشناس او را ببینم، اتفاقاً روزی در محلی ملاقاتش کردم. مردم اطرافش را گرفته بودند ولی او از آنها کناره میگرفت با پارچه ای (الثام) صورت خود را تا بینی پوشانده بود پیوسته درصد بود از مردم جدا شود بالاخره راهی را انتخاب نموده اطرافیان او را وا گذاشتند، من از پیش رفتم و کارهایش را زیر نظر داشتم به دکان نانوائی رسید در یک موقع مناسب که صاحب دکان غافل بود دو گرده نان برداشته از آنجا گذشت. به انار فروشی برخورد از او نیز دو انار سرقت کرد.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان
صاحبان قدرت
زیادبن ابی سلمه گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر(ع)رسیدم، بمن فرمود زیاد؟ تو در دستگاه سلطنتی اشتغال داری؟ جوابدادم آری. فرمود چرا؟! عرضکردم من مردی صاحب احسانم و مستمندان را دستگیری میکنم (بطوریکه مردم را عادت داده ام و ترک نمیتوانم بکنم) از طرفی نیز عیالمندم و وسیله ای که تأمین این مخارج مرا بنماید ندارم. فرمود زیاد اگر مرا از قله کوهی بلند بیندازند که قطعه قطعه شوم یا پا بر روی فرش آنها بگذارم، مگر در یک صورت میدانی آن چه صورت است؟ عرض کردم.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان
*تا چه اندازه باید دقیق بود؟!
صفوان ابن مهران کوفی از جمله اصحاب حضرت صادق و موسی ابن جعفر (ع) بشمار میرفت مردی پسندیده و پرهیزگار بود زندگی خود را از راه کرایه دادن شترهایش تأمین می کرد و شترهای زیادی داشت.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان ها
نتیجه سخاوت
حضرت صادق (ع) فرمود عده ای از یمن وارد بر پیامبر (ص) شدند در میان آنها یکی از همه بیشتر با سخنان درشت پیغمبر (ص) را مورد خطاب قرار میداد و به یاوه بحث میکرد .
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان ها

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان ها
سكوت كوچه را طنين گامهاى دو اسب ، در هم مى شكند...
دو سايه ، دو اسب ، دو سوار از دو سوى كوچه به هم نزديك مى شوند.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان ها

توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر كس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم. نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میكنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهای عبادت افتاد كه لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشكهایم كه تمام شد،بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه قلبی كه پیدا شده بود .
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان ها
***************************
یک استاد هنر دانشگاه مریلند امریکا تشرف به دین مبین اسلام را تولد جدیدی برای خود دانست
جفرسون بندر، استاد هنر دانشگاه مریلند آمریکا پس از مسلمان شدن گفت: معتقدم که با گرایش به اسلام تولدی دوباره یافتم.
امام مسجد مرکز اسلامی واشنگتن، جمعه گذشته هنگامی که نمازگزاران برای ترک این مرکز اسلامی اماده می شدند، اسلام آوردن این هنرمند جوان را اعلام کرد و پس از آن، جفرسون بندر، با صدای بلند شهادتین را با دو زبان عربی و انگلیسی گفت و به دین اسلام مشرف شد.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
***********************
جوان مسيحي
مي گفت سئوالاتي از اسلام و قرآن داره جواب مي خواد.
***********************
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
اينجا كجاست كه حسين عليه السلام دستور توقف داده است ؟!
زنان در كجاوه مى مانند اما مردان يكى يكى از اسب فرود مى آيند و كنجكاو و متحير اما متين و مؤدب به كاروانسالار نزديك مى شوند.
امام فرمان مى دهد كه پرچمها را بياورند؛ او مى خواهد سپاه كوچك خويش را پيش از رسيدن به كربلا سازماندهى كند.
دوازده علم براى دوازده علمدار.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
خوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى تو !
كاش خدا جاى ترا با من عوض مى كرد.
كاش خدا مرا به جاى تو مى آفريد .
اى كاش من به جاى تو رونده اين راه بودم .
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
كوفه آبستن حادثه است
كوفه آبستن حادثه است . رفت و آمدها، ديد و باز ديدها و حرف و سخنها به سان اولين بادهايى است كه ظهور حتمى طوفان را وعده مى دهد.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
پاسخ : از دیار حبیب
غلغله اى است در خانه سليمان بن صرد خزاعى
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
از دیار حبیب
سكوت كوچه را طنين گامهاى دو اسب ، در هم مى شكند...
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
شیطان و بساط فریب فروشی
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها
پادشاه حریص
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد و هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ...
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانها